
هنر مولف در همین جاست تا آنرا در فرآیندی دراماتیک چنان هدایت کند که ملال ذاتی اثر ضربهای به وجوه دراماتیک و سینمایی آن نزند؛ اتفاقی که به نظر نگارنده به همین سادگی افتاد، البته بسیاری با آن مخالفند.
«خاک سرد» قصد دارد حادثه زلزله بم را با پیرایش حاشیهها و زوائد داستانی در بستر قصهای و یا ضد قصهای ساده بیان کند و لابد از این سکون و سکوت به نفع ماهیت زندگی در آن کویر بهره بگیرد. سبحانی تلاش میکند تا به زعم خویش از دیالوگ و موقعیتهای دراماتیک و موسیقی و به طور کلی عناصر داستانی فیلم کمتر استفاده کند و با تکیه بر تصاویر و زیباییشناسی آن واقعیت حادثه را بازنمایی کرده و به معنای واقعی به تصویر بکشد. در حالی که اگر از ژانر مستند یا فیلم کوتاه برای این مقصود بهره میگرفت، بهتر میتوانست به هدف خود برسد. وقتی قرار است یک حادثه طبیعی یا اجتماعی و تاریخی در قالب فیلم سینمایی روایت شود حتما باید به عناصر دراماتیک و قصهپردازانه آن توجه شود و صورت داستانی به خود بگیرد. این شیوه با مخاطبشناسی مدیوم سینما همخوانی بیشتری دارد و مولف را بیشتر به هدف خود میرساند.
تناقض خاک سرد بیش از هر چیز از تضاد فرم و محتوا در فیلم ناشی میشود، به این معنا که موضوعی ذاتا پرکشش و هیجانی در بستر روایتی ملالانگیز قرار میگیرد و زلزلهای پرسروصدا به تصویری ساکن و کمتحرک بدل میشود. در حالی که پتانسیل سیل حسی هیجانی قدرتمندی که در لزلزله بم وجود داشت با حافظه عاطفیای که مخاطب ایرانی نسبت به آن دارد میتواند اثر تکاندهنده و تاثیرگذار تولید کند که در عین وفاداری به موقعیت سینمایی خود، موقعیت تراژدیک و البته ترسناک زلزله را بازنمایی نماید.
موقعیتپردازی داستان با آن خانه گلی تکافتاده روستایی با آدمهای تنهایش در دل کویر و سکوت بین آنها که حتی روابط زناشویی یوسف و تهمینه را هم در بر میگیرد با وقوع زلزله و پشیمانی یوسف از شیوه زندگیای که برگزیده ارتباط برقرار میکند تا در نهایت زلزله به عنوان یک حادثه تلخ و ویرانکننده نماد عاقبتی شود که خودمحوری و غرور آدمی رقم میزند. یوسف به دلیل تعصباتی که نسبت به خانه پدری و تحقق رویاهای وی داشت، امنیت و راحتی را از خانوادهاش گرفت و به جای زندگی و کمال، مرگ و زوال را برای آنان فراهم کرد. محمدرضا فروتن در نقش یوسف خواست از ساحت ستاره بودن و نقشهای شیک و فانتزی رهایی یابد و نقشهای خاصتری را تجربه کند، اما کاراکتر یوسف نه به لحاظ رفتارشناسی و نه از منظر فرم و فتوژنیک با چهره فروتن همخوانی نداشت و نقش به دل ننشست. حتی سعی فروتن در سکون شخصیت و لهجه محلی نیز نتوانست به وی کمک کند تا فراتر از چهره کلیشهای خود ظاهر شود.
نقش مقابل او، تهمینه، نیز تناسب چندانی با وی نداشت، هم ظاهرش و هم سطح بازیگریاش با موقعیت یک زن روستایی در بم هماهنگی نداشت. بازی وی با آن جیغ زدنهای آزاردهنده در زیر آوارها، بارزترین مصداق این بیتجربگی است، اما مهمتر از اینها باید به عنصر زلزله در کلیت اثر اشاره کرد که تغییر دراماتیکی خاصی در قصه ایجاد نمیکند. مخاطب سکون و ملال فیلم را تحمل میکند به امید این که اتفاق خاصی بیفتد اما وقوع زلزله هم به این انتظار مخاطب پاسخی نمیدهد. تصویرسازی زلزله چندان از عناصر تکنیکی خاصی بهره نمیگیرد تا مخاطب را مجذوب خود سازد، وقایعی هم که بعد از آن رخ میدهد عاطفه و حس وی را برنمیانگیزد. آن خانه گلی با قدرت زلزلهای که رخ میدهد این توقع منطقی را در تماشاگر ایجاد میکند که اعضای خانه لااقل مادر و پسر که در خواب بودند و بالطبع فرصت محافظت خود در برابر زلزله را نداشتند زیر آوارهای خانه، جان خود را از دست بدهند اما زخمی شدن و آسیب دیدن آنها نیز طبیعی نیست! با آن زلزله شدید و زیر آواری از خاک، حتی لباسهای تهمینه چندان خاکی نیست و لحظاتی بعد تنها با چند فریاد و جیغ، فرزندش خیلی تر و تمیز در کنارش قرار میگیرد. استیصال یوسف و تنهایی وی در آن بیابان به تصویر کشیده میشود، اما تنها چند دقیقه بعد او را نجات یافته از آن موقعیت میبینیم. تهمینه وقتی عذاب وجدان یوسف را از خودخواهیهای خود میبیند با رضایت به او میگوید ما همیشه دوست داشتیم با آرزوهای تو زندگی کنیم و این شاید تنها دیالوگ عاطفی است که تماشاگر از آنها سراغ دارد. یوسف که همواره در رویاهایش دریایی را زیر کویر فرض میکرده اینک با تولد دخترش دریا در زلزله طبیعی و روحی که به واسطه هم در زندگی یوسف پدیدار شده، واقعیت را در منظر وی مینشاند و یوسف نیز با تولد وی گویی آرام میگیرد و عوض میشود.
شاید تنها موقعیت دراماتیک فیلم با حضور شخصیت پهلوان شیرزاد شکل میگیرد که از وجود وی برای پایانبندی فیلم استفاده میشود و در نهایت ابراهیم جایگزین فرزند از دست رفتهاش میشود، اما مرگ یوسف با توجه به این که وی در فاصله رساندن نوزاد به جای امن و فروریختن آوار در موقعیت خطرناکی نیست غیرمنطقی به نظر میرسد. فیلم در نهایت با تاکید دوربین روی ساعتی به پایان میرسد که در همان زمان وقوع زلزله ایستاده است و میخواهد ایستادن زمان و حرکت زندگی را نشان دهد و مرگ زمان را به نوعی تداوم بخشد.
خاک سرد فیلمی بشدت ملالانگیز با تکرار صحنههای کشداری است که شاید همان چند صحنه محدود مستند پس از زلزله، تاثیرگذارترین سکانسهایش باشد. این اثر در قالب یک فیلم کوتاه میتوانست موفقتر باشد. وقتی قرار نیست یک واقعیت و پدیده طبیعی اجتماعی، صورتی دراماتیک به خود بگیرد گنجاندن آن در یک مدیوم سینمایی حاصلی جز اتلاف وقت و هزینه نخواهد داشت و مستندسازی و فیلم کوتاه بهترین رسانه برای نمایش آن خواهد بود. با این فیلم، همچنان باید منتظر بود تا اثری شایسته و حرفهایتر از زلزله بم به تصویر درآید.
در طول فیلم، گاهی لاکپشتی به چشم میخورد که با موضوع فیلم به صورت نشانه شناختی ارتباط برقرار میکند. او با آن لاک سختی که بر دوش خود دارد در برابر تهدیدها و خطرات طبیعی مثل زلزله مصون است و از این طریق یک قیاس صوری میان لاک وی و خانه گلی رخ میدهد، ضمن این که کندی وی با ضرباهنگ فیلم و فضای داستان تناسب ساختاری دارد؛ فیلمی کند، سخت و کویری که صورتی ملالانگیز و خستهکننده دارد و مثل همان لاکپشت است که کلیت فیلم را به شکلی نمادین پیش میبرد.
سیدرضا صائمی
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
دکتر حسن سبحانی، استاد دانشگاه تهران در گفتوگو با روزنامه«جامجم» مطرح کرد
عضو شورای خانواده و زنان شورای عالی انقلاب فرهنگی در گفتوگو با «جام جم» مطرح کرد