در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
سولژنیتسین 90 ساله بود که درگذشت، اما بازمانده دورانی بود که خیلیها حتی تاب سرکردن یک زندگی کوتاه 50 60 را هم ساله در آن نیاوردند و بیرحمانه مجبور شدند چشم بر زندگی ببندند. سولژنتیسین از پشت دیوار بلند اردوگاههای کار اجباری استالین به زندگی بازگشته بود و این، کار خیلی مهمی بود. خیلی مهم بود که یکی از میلیونها نفری نباشی که در میان سرمای کشنده سیبری، بیغذایی و فشار روحی و جسمی مرگ را میپذیرد. مهمتر این که از همه بدبختیها پلی بسازی که بتوانی ستمگر را رسوا کنی.
پیرمرد هرچند ماههای آخر زندگی روی صندلی چرخدار ظاهر میشد، اما هنوز میشد ردپایی از آن قدرت بدنی روسی را در او یافت. شاید همین قدرت بدنی بود که کمک کرد تا روحش در هم نشکند و شاید برعکس قدرت روحی او به جسمش کمک کرد تا از پا درنیاید. به هر حال او تصمیم گرفته بود که زنده بماند و ماند.
محمود درویش اما چهره ماندگار شعر عرب است؛ چیزی فراتر از یک شاعر. او برای همیشه شاعر باقی میماند و برای همیشه هم زنده میماند، چون شاعر ملتی بود که سالهاست خون مبارزه دررگهایش جریان دارد؛ ملت فلسطین. محمود درویش شاعر ملی فلسطینیها در 67 سالگی در حالی درگذشت که از چند ساعت هوشیاری پس از عمل سنگین قلب، استفاده کرده و آخرین بیتهای زندگیاش را سروده با وجود این که پزشکها عمل را رضایتبخش توصیف کرده بودند، اما انگار او میدانست که مرگ در انتظارش است؛ چراکه سروده بود:
«... و نگاه میکردم که چطور/ زندگی از من رخت میبندد/ و به دیگران داده میشود...».
روزهای آغاز
هر دو چهره ادبی، زاده سختترین سالهای زندگی ملت خود بودند. سولژنیتسین سال 1918 در کوهستانهای قفقاز به دنیا آمده بود و فرزند اکتبر خوانده میشد. منظور از اکتبر همان انقلاب اکتبر 1917 است. او از نسلی بود که در سالهای انقلاب پرورش یافت و در گرماگرم حکومت رژیم کمونیستی رشد کرد و بالید.
درویش در سال 1941 در البروه، روستایی در شرق عکا متولد شد. هنوز به خود نیامده بود که صهیونیستها کشورش را اشغال کردند و او با این مفهوم بیرحمانه روبهرو شد؛ هنگامی که پا به آستانه 6 سالگی میگذاشت و تازه اجازه یافته بود به تنهایی به کشف زندگی برود، در یکی از گشت و گذارهای روزانه در دهکده محل تولد خودش ناگهان با هجوم سربازان اسرائیلی روبهرو شد که با خشونتی کور هرچه میدیدند، ویران میکردند و به آتش میکشیدند. اولین باری که محمود درویش در شهر حیفا به زندان افتاد، 14 سال بیشتر نداشت. این بود که خانواده او به زودی مجبور به مهاجرت به لبنان شدندو آوارگی به سختترین و تاثیرگذارترین تجربه زندگیاش بدل شد. او تازه از دبیرستان فارغالتحصیل شده بود که مجبور به ترک «حیفا» شد.
سولژنیتسین با جدیت درس میخواند و از شهروندان سختکوش کشور بود. پدر الکساندر پیش از تولد او از دنیا رفت و به همین دلیل کودکی او با سختی گذشت. او شیفته ایدئولوژی کمونیسم شد و در اواخر دهه سال 1930 از پیروان سرسخت مارکس و لنین بود.
این جوان دو آتشه در 1937 وارد دانشگاه روستوف شد. به ادبیات علاقه داشت، اما در ریاضیات و فیزیک تخصص گرفت. مادرش بیمار بود و توانایی ترک شهرشان را نداشت. بعدها سولژنیتسین به این نتیجه رسید که مشیت الهی، این بوده که او ریاضی بخواند و به کمک این مدرک بتواند در سختترین لحظات زندگیاش، از اردوگاه کار اجباری آزاد شود و دوران زندان را در انستیتوی وابسته به یکی از زندانها بگذراند.
در دوره دانشجویی او سردبیر نشریه دانشگاه بود و همه عشق به ادبیات را در آنجا متبلور میکرد. مقاله مینوشت، ویرایش میکرد و خلاصه انتشار نشریه به وسیله او میسر میشد. این فعالیت او آنقدر درخشان بود که از استالین نشان لیاقت دریافت کرد.
تازه با درجه ممتاز فارغالتحصیل شده بود که با حمله آلمان نازی به اتحاد جماهیر شوروی وارد خدمت نظام شد. در جبهه نبرد، افسر شد و تا 1945 در خط مقدم ماند و دو بار هم مدال شهامت گرفت.
اما رعایت نکردن احتیاط سیاسی موجب گرفتاریش شد؛ در مکاتباتش با یکی از دوستان که او نیز مانند خودش درباره استالین و سیاستهایش دچار تردیدهای جدی شده بود، نامه به دست بازرسهای رژیم افتادو سرانجام کار او به زندان و اردوگاه کار اجباری کشید.
محمود درویش هم در سال 1961 فعالیتش را به عنوان روزنامهنگار آغاز کرد و برای دورهای سردبیر روزنامه الاتحاد بود. پس از ترک فلسطین اشغالی در سال 1971 به بیروت رفت و سردبیری مجله ماهانه شئون فلسطینیه و سردبیر ارشد گاهنامه فرهنگی ادبی الکرمل را به عهدهدار شد.
درویش سرودن را از زمانی که در مدرسه در حال تحصیل بود، شروع کرد و نخستین مجموعه آثارش در سال 1960 (زمانی که فقط 19 سال داشت) منتشر شد. او با دومین مجموعهاش «برگهای زیتون» در سال 1964 به عنوان یکی از شاعران پیشرو شعر مقاومت شناخته شد.
هدهد بشارتدهنده
محمود درویش بیتردید از معدود شاعران پر نفوذ و محبوب عرب بود؛ محبوبیتی که محصول سرودن و گفتن از «سرزمین فلسطین» و از «ملتش» بود. همین که او را به عنوان نماد مبارزه برای آزادی و تأسیس دولت مستقل فلسطینیان معرفی میکرد.
درویش، شعرهایش را بیشتر با الهام از مساله فلسطین مینوشت. از همین رو اشعار او به شعارهای سیاسی و به ترانههایی برای فلسطینیها و آوارگان فلسطینی در خارج تبدیل شد.
از دست دادن میهن، قساوت اشغالگر و زندگی در غربت، از موضوعاتی است که در کارهای نخستین او بازتاب یافته است. اما در سالهای اخیر، بیشتر بازتاب مسائل جهانی در آثار او دیده میشد. از آنجا که او برای آزادی مردم مینوشت صدایش در بخشهای مختلف جهان شنیده شد و تنها فلسطینیها نبودند که با او ارتباط برقرار میکردند. هر جا آوارهای بود، هر جا که مبارزی بیدلیل در زندان به سر میبرد و هر جا که ستم دیدهای گوش به شعرهای او میسپرد، میتوانست این ارتباط را برقرار کند. زبان شعری که درویش به وجود آورد، ادبیات معاصر عرب را تحت تاثیر خود قرار داده و قصیده «بنویس من عربم و شماره کارت هویتم 50 هزار است» از مشهورترین قصیدههای اوست. انتشار این شعر نام او را به عنوان نماینده برجسته شعر مقاومت فلسطین سرزبانها انداخت.
در این شعر، درویش با لحنی چالشجویانه به یک افسر اسرائیلی میگوید: «ثبت کن، من عربم و شماره شناسنامهام، 50 هزار». او بعدها به این شعر به دیده نقد نگاه کرد و به این نتیجه رسید که باید از مرزهای ملی و جغرافیایی فراتر رفت و جهانی سالم برای همه بشریت را آرزو کرد. از همین رو شعر درویش بر اشتیاق به صلح بشری و جستجوی مدام هویت شاعر و وطن او استوار است.
محمود درویش بیش از 30 اثر شعری و نثری از خود به جای گذاشته که به 35 زبان دنیا ترجمه شدهاند.
گنجشگهای بیبال 1960، برگهای زیتون 1964، عاشقی از فلسطین 1966، گنجشکها در الجلیل میمیرند 1969، چرا اسب را تنها گذاشتم 1999 و از آنچه که کردهای پوزش مخواه 2003 از جمله آثار او است.
دیگر خودت نیستی
شعری از محمود درویش
بایستی این چنین از عرش اعلی فرو میافتادیم و دستان به خون خویش آلوده را میدیدیم، تا دریابیم که بر خلاف باور موهوم، هرگزفرشته نبودهایم؟/ و هم بایستی به اینگونه در برابر همگان سراپا برهنه میشدیم تا حقیقت نهانمان در پرده نماند؟/ چه دروغ میگفتیم، که خویشتن را از سرشتی ویژه میپنداشتیم. خودفریبی، پلیدتر از دیگرفریبی ست./ مهربانی با آن که نفرت میورزد و قساوت با آن که دوستت دارد پستی متعال و کبر کودکانه./ ای گذشته! هرچند از تو دور میشویم اما عوض نمیشویم!/ ای آینده! از ما مپرس که کیستیم؟/ از من چه میخواهید؟ ما نیز خود را نمیشناسیم./ ای امروز، قدری تحملمان کن، که جز سایه سنگین رهگذری بیش نیستیم./ هویت یعنی که ارثی بجا گذاری. نه میراث برداری! کشفی کنی! نه آن که به یاد آری!/ یعنی که بشکنی آن آینه زشت را، وقتی تصویرموهوم و پر تکبر تو در آن، وسوسهات میکند...
تجربه زندگی در جهنم
سولژنیتسین در اردوگاه بود که به بازنگری در عقاید حزبی که با آنها بزرگ شده بود، دست زد. تخصصش در ریاضیات موجب شد تا در انستیتوی پژوهشی زندان کار کند و غذای بهتری گیرش بیاید. درغیر این صورت او هم مثل میلیونها انسان دیگر در گولاگ میمرد.
او این زندگی جهنمی و باور نکردنی را در کتاب «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» تصویر کرد. نوشتن این کتاب در زندان تنها انگیزهای بود که او را وامی داشت تا زندگی را باور کند.
در 1961 در پایان بیست و دومین کنگره حزب کمونیست شوروی که در آن استالینیسم با بوق و کرنا محکوم شد، تصمیم گرفت خطر کند و نسخه خطی «یک روز از زندگی ایوان دنیسوویچ» را به «نویمیر» معتبرترین ماهنامه ادبی شوروی برساند. سردبیر، توارودوفسکی، تحسین خود را نثار سولژنیتسین کرد و با تدبیرهای ویژهای از فضای موجود کشور استفاده و کتاب را منتشر کرد.
پس از چاپ این اثر که خودش حکایتهای عجیب و غریبی داشت؛ نامههای فراوانی به دست سولژنیتسین رسید. این نامهها غالبا از سوی کسانی نوشته میشد که خود رنج وحشتناک اردوگاههای کار اجباری را تحمل کرده بودند. او با بسیاری از نویسندگان این نامهها به صورت محرمانه ملاقات کرد تا بتواند شرح حال آنان را با تمام جزییات ثبت کند. بیشتر این اطلاعات در «مجمع الجزایر گولاگ» گنجانده شده است.
رویا دیانت
منبع: wikipedia
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین:
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد