نخستین نکتهای که بهعنوان معیاری برای سنجش یک تمدن میتوان مطرح کرد، جهانی بودن فکر و ارزشهای آن است. تفکری میتواند مدعی تمدنسازی باشد که در محدودهی جغرافیایی یا نژادی خاصی محدود نشود؛ بلکه زبان مشترک انسانها باشد، بدون مرز. از این زاویه، تمدن اسلامی داعیهای جهانی دارد. اسلام در ابتدا با پیام «یا أیها الناس» سخن گفت، نه «یا أیها العرب». انسان، مخاطب اول و آخر این تمدن است.
اما آیا تمدن غربی نیز جهانی نشده است؟ پاسخ مثبت است. فرهنگ غرب، از طریق رسانه، اقتصاد، تکنولوژی و سبک زندگی، به اقصی نقاط جهان نفوذ کرده است. از آفریقا تا آسیا، از خاورمیانه تا آمریکای لاتین. گاهی این گسترش به صورت طبیعی و فرایندی رخ داده و گاهی نیز بهروشنی پروژهای بوده است؛ پروژهای با ابزارهای مشخص: رسانه، تکنولوژی، نظامیگری و حتی استعمار.
در این میان، آنچه تمدن غربی را در نگاه برخی بهعنوان یک "حقانیت" جلوهگر میسازد، پیشرفت تکنولوژیک است. اینکه میگوید: «من دارای پیشرفتهترین سلاحها، قدرتمندترین هواپیماها و پیشرفتهترین زیرساختها هستم؛ پس برترم، پس حق با من است». اما آیا صرف قدرت تکنولوژیک میتواند معیار برتری تمدن باشد؟ و آیا همین تکنولوژی، گاهی نقش «زور نرم» را بازی نمیکند؟ تمدنی که خود، عامل عقبماندگی دیگران از طریق استعمار بوده، چگونه میتواند عقبماندگی همان ملتها را بهانهای برای اثبات حقانیت خود بداند؟
واقعیت این است که آنچه تمدن اسلامی را در مقایسه با تمدن غربی متمایز میسازد، نه زرادخانهی هستهای است و نه کارخانههای پیشرفتهی تسلیحاتی، بلکه نگاه متفاوت آن به انسان، اخلاق، عدالت و معنویت است. تمدن اسلامی، در جوهرهی خود، به دنبال ساخت انسان پیش از ساخت ابزار است؛ بر مدار اخلاق، نه منافع؛ با نگاهی به آسمان، نه صرفاً به زمین.
پس شاید بهتر باشد بهجای مقایسهای سادهانگارانه میان اسلام و غرب، به این بیندیشیم که تمدن واقعی، آن است که انسان را در مسیر کمال هدایت کند، نه صرفاً در گردونهی مصرف و رقابت بیپایان بیندازد.
گفتگوی عقلانی، بیطرفانه و سازنده، شرط لازم برای پیشرفت و تعامل میان تمدنهاست. اما در مسیر تحقق چنین گفتگویی، بزرگترین مانع، بنیادگرایی فرهنگی است؛ جریانی که اجازه نمیدهد صدای دیگری شنیده شود و دیالوگی واقعی شکل بگیرد. هرکس که آرزو دارد.
این گفتوگوها به شکلی سالم و منصفانه جریان یابد، در واقع به امید ظهور آن روز است؛ روزی که روشنفکران حقیقتطلب و بیدار در غرب و شرق بتوانند بدون غرضورزی و تعصب، به همدیگر نزدیک شوند.
در واقع، در قصهی پیچیدهی امروز، همچون بحران غزه، میبینیم که وجدانهای بیدار و دانشگاههای برجستهی غربی نیز این دغدغهها را دارند و در جستجوی فهمی عمیقتر هستند. این نشان میدهد که جهانی بودن و جهانی سازی اندیشه تمدنی، شرط اصلی بقای آن تمدن است. اگر اندیشهای نتواند فراتر از مرزهای فرهنگی و جغرافیایی خود حرکت کند، هرگز نمیتواند به جایگاه برتر و پایدار دست یابد.
در این رقابت تمدنی، ما شاهد رویارویی جامعیت و تمامیّت هستیم. یعنی آنکه هر تمدن میکوشد همه ابعاد جامعه را در برگیرد و پاسخگو باشد. انقلاب اسلامی ایران با نظریهی هژمونیناپذیری تمدن، برخلاف جریانهایی مانند وهابیت یا برخی سیاستهای ترکیه و عربستان، این جامعیت را در قالب یک تفکر مهدوی و امید به تحقق عصر ظهور میبیند. این نگاه مهدوی، نه تنها انتظار پایان تاریخ بشر را میکشد بلکه حلقهای تکاملی را میشناسد که باید بر اساس عدالت و معنویت شکل گیرد.
در مقابل، تمدن غرب تلاش میکند با تحمیل تکفرهنگی و استانداردسازی زندگی، همه ملتها را به شکل واحدی درآورد. اما تمدن اسلامی، بر خلاف این روند، احترام به تنوع فرهنگی و هویتهای ملی را در ذات خود دارد. ایرانی، ترک، عرب، هر کدام با زبان، لباس، آداب و رسوم خاص خود، در بستر تمدن اسلامی همزیستی کردهاند و این تکثر را محترم میشمارد. برخلاف تمدن غربی که بهندرت به چنین تنوعی اجازه بروز میدهد و حتی اگر اجازه دهد، آن را تحقیر میکند یا بهعنوان نشانه عقبماندگی معرفی میکند.
در جهان اسلام، حتی زبانها و لهجهها حفظ شدهاند و هیچ گاه تحت فشار برای یکسانسازی زبانی قرار نگرفتهاند. این در حالی است که تمدن غربی، زبان و فرهنگ خود را بهعنوان شاخص برتری معرفی میکند و در کشورهای تحت استعمار، زبان و فرهنگ بومی را به حاشیه میراند. رهبران ضد استعماری آفریقا به خوبی بر این نکته حساساند و اهمیت تعلق فرهنگی را به عنوان رکن اصلی مقاومت میشناسند.
به رغم تنوع و غنای فرهنگی در تمدن اسلامی، این فرهنگ در برابر استعمار فرهنگی غرب، که زبان، فرهنگ و هویت ملتها را به عنوان ابزار سلطه به کار میگیرد، مقاومت میکند. این مقاومت نه فقط دفاع از زبان و لباس بلکه دفاع از هویت و کرامت انسانی است.