یاسمن غمگین است، آنقدر که حتی فکر کردن به روزهای خوب زندگی هم تغییری در حالش به وجود نمی‌آورد، 6 ماه است شوهرش او را ترک کرده و یاسمن نمی‌داند که باید چطور برای فرزندانش بگوید زندگی 27 ساله با پدر آنها قرار است رنگ جدایی به خود بگیرد. پرونده رسیدگی به تقاضای طلاق یاسمن در شعبه 247 دادگاه خانواده نزد قاضی محمدی در حال رسیدگی است و یاسمن می‌گوید، این‌بار دیگر حاضر نیست تقاضای طلاق را پس بگیرد.
کد خبر: ۱۸۲۵۶۹

قاضی: چند سال باهم زندگی کردید و چرا دچار اختلاف شدید؟

یاسمن: من از سن 19 سالگی همسر هاشم هستم، زمانی که باهم ازدواج کردیم او سال آخر دانشگاه بود، من هم بعد از ازدواجم دیگر ادامه تحصیل ندادم و بیشتر وقتم را صرف زندگی‌ام می‌کردم. بعد از 2‌سال که بچه‌دار شدم، دیگر فرصتی برای ادامه تحصیل نبود، اما شوهرم درسش را ادامه داد و تا درجه دکترا پیش رفت. من برای پیشرفت شوهرم خیلی زحمت کشیدم. شوهرم را مثل خودم می‌دانستم و فکر می‌کردم پیشرفت او یعنی پیشرفت هرچه بیشتر من در زندگی. همه چیز خوب بود، در این مدت هم هیچ اختلافی نداشتیم. ما در این سال‌ها صاحب 3 فرزند شدیم که فرزند کوچکم 20‌ساله است.

اگر باهم اختلاف نداشتید پس چرا قصد جدایی دارید؟

من شوهرم را دوست دارم، اما او 6 ماه است که من و فرزندانش را ترک کرده و با همسر دومش زندگی می‌کند، من هنوز هم نمی‌دانم چرا هاشم چنین کاری کرده تا جایی که در توانم بود، در زندگی به او کمک کردم تا پیشرفت کند، بسیاری از روزها خسته به خانه می‌آمد، بچه‌ها را آرام می‌کردم که ‌استراحت کند، با من هم تندی می‌کرد و من سکوت می‌کردم، پیش خودم می‌گفتم، چون خسته است نمی‌تواند بر اعصاب خودش مسلط شود. به هرحال شرایط سخت در زندگی من با هاشم زیاد بوده و من تحمل کردم. در حالی که می‌توانستم کاری کنم که بار زندگی بر دوش هاشم باشد و من درس بخوانم و پیشرفت کنم. اما در برابر او گذشت کردم و شوهرم در جواب به محبت‌های من این‌گونه رفتار کرد.

چند سال است که شوهرت همسر دوم اختیار کرده؟

حدود 10 سال پیش با یکی از دانشجویانش که از قضا در دفتر کارش هم کار می‌کرد، ازدواج کرد. من از این ماجرا تا 2 سال خبر نداشتم و از طریق کارمندان دیگرش متوجه شدم که او با زن دیگری ازدواج کرده است. شوهرم از همسر دومش 2 فرزند دارد و زندگی خوبی برای او درست کرده، من سال‌هاست می‌دانم هوو دارم و سکوت می‌کنم، واقعا شرایط سختی داشتم. اما این که شوهرم من و فرزندانش را ترک کرده و حتی حاضر نیست هزینه زندگی آنها را بدهد، اصلا قابل قبول نیست.

چطور با همسرت آشنا شدی، آیا می‌دانستی خواسته‌های واقعی او در زندگی چیست؟

زمانی که من ازدواج کردم سنم خیلی کم بود، البته نه این که به زور مرا شوهر داده باشند، نه، این‌طور نبود، من از هاشم خوشم آمده بود، خصوصا این که او مرد تحصیلکرده‌ای بود و رابطه فامیلی هم داشتیم، چند جلسه باهم صحبت کردیم، دیدگاه‌های مشترک داشتیم، هاشم به من می‌گفت دوست دارد ادامه تحصیل دهد، من هم قول دادم که مانعش نشوم و سر قولم هم بودم.

اما هاشم بدون هیچ دلیلی با زن دیگری هم ازدواج کرد. برایم دردناک بود بپذیرم چون پیر شدم شوهرم ترکم کرده، می‌دانم گرد پیری بر صورتم نشسته، اما آنچه من به هاشم دادم عمرم بود و چروک‌های روی صورتم، شاهدی بر مدعای من است. هاشم هم پیر شده، اما نمی‌دانم چرا هرگز خودش را در آینه نمی‌بیند.

تا به حال شده از شوهرت بپرسی چرا این کار را کرده است؟

چند بار به او گفتم شرایطی که درست کرده برایم غیرقابل تحمل است، گفتم در زندگی به او بدی نکردم که بدی ببینم و خواستم که در حضور فرزندانش برایم توضیح دهد، چرا دست به چنین کاری زده، حتی خواستم اگر اشتباهی کردم برایم بگوید و قول دادم که خودم را تغییر دهم، فقط او به زندگیمان بازگردد. اما جوابی نداد، فقط گفت عاشق همسر دومش شده و می‌خواهد با او زندگی کند، من همان زمان تقاضای طلاق کردم، خانواده خودم و هاشم مرا پشیمان کردند، آنها گفتند که بچه‌ها آسیب می‌بینند.‌

من هم قبول کردم آنها ضربه محکمی از طرف پدرشان خورده بودند و ضربه دوم را من نباید می‌زدم. به خاطر بچه‌ها سکوت کردم، قرار بود هاشم را راضی‌ کنند همسر دومش را طلاق دهد و همه چیز مثل روز اول شود. اما هاشم این کار را نکرد و گفت چون از همسر دومش 2 فرزند دارد نمی‌تواند او را طلاق دهد.

من گفتم خودم فرزندانش را بزرگ می‌کنم، بازهم قبول نکرد و با بهانه‌هایش دیگران را هم قانع کرد که نمی‌تواند از همسرش جدا شود، بعد از این ماجرا من دیگر به شوهرم اعتماد نداشتم، به خاطر گذشته خوبی که باهم داشتیم هنوز دوستش داشتم اما دلم نمی‌خواست که دیگر در کنارش باشم، من در خانه هاشم ماندم تا فرزندانم را بزرگ کنم و حالا هر سه فرزندم دانشجو هستند، دختر و پسر بزرگم در مقطع فوق لیسانس درس می‌خوانند و پسرم دانشجوی مقطع لیسانس است. از این که مادر خوبی بودم و باعث موفقیتشان شدم خوشحالم، بچه‌هایم می‌توانند از این پس از خودشان مراقبت کنند و نیازی به حضور صوری من و پدرشان در کنار هم ندارند.

آن‌طور که گفتی شما زندگی آرامی حتی پس از ازدواج شوهرت در کنار هم داشتید، چطور شد که به یکباره همه چیز تغییر کرد؟

من و هاشم، به مانند 2 فرد غریبه با هم زندگی می‌کردیم، همه چیز بظاهر آرام بود، هاشم بیشتر اوقات را با همسر دومش می‌گذراند و من و بچه‌ها کنار هم بدون هاشم زندگی می‌کردیم. گاهی هم هاشم به خانه می‌آمد، خرید می‌کرد و پول به من می‌داد و می‌رفت. 6 ماه پیش هم گفت، بچه‌ها دیگر بزرگ شدند و لزومی ندارد که دیگر کنار هم باشیم، البته او دادخواست طلاق نداد و منتظر شد که من این کار را بکنم، اما 6 ماه است که حتی برای دادن هزینه‌های بچه‌هایش هم نیامده است. هاشم مرد ثروتمندی است، با این حال بسیار برای من و بچه‌هایم سختگیری می‌کند، پول کافی نمی‌دهد هاشم مرا تهدید کرده اگر مهریه‌ام را بخواهم مجبورم می‌کند که به اتفاق بچه‌ها خانه‌اش را ترک کنم، او می‌داند که من واقعا جایی برای ماندن ندارم و از این مساله به عنوان یک حربه استفاده می‌کند تا 15 میلیون تومان مهریه‌ام را ببخشم و نفقه هم نخواهم. او به خاطر لجاجت با من و این که بچه‌ها را تحت‌فشار قرار دهد تا مرا ترک کنند این کار را می‌کند.

مگر بچه‌هایتان موضعگیری خاصی در مورد اختلاف شما داشته‌اند؟

بچه‌هایم خصوصا 2 پسرم خیلی از من حمایت می‌کنند آنها پدرشان را مقصر می‌دانند و به خاطر رفتاری که با ما داشته از او ناراحت هستند، شوهرم هم فکر می‌کند که من باعث اختلاف بچه‌‌ها با او هستم و نمی‌خواهد قبول کند، خیانت خودش این مساله را دامن زده است.

مریم عفتی‌

نظر کارشناس‌

 مردانی که بنا به دلایلی همسرم دوم اختیار می‌کنند، به خاطر حساسیت و ناراحتی که این مساله در بین خانواده به وجود می‌آورد، یک نوع آشفتگی و آسیب جبران‌ناپذیر را برای خانواده‌شان به وجود می‌آورند. آنها به دلیل این که نمی‌توانند با عدالت و مساوات بین همسر اول و فرزندان او با همسر دوم برقرار کنند، باعث می‌شوند خلا  عاطفی بزرگی در زندگی بچه‌ها به وجود آید که زندگی آینده آنها را تحت‌تاثیر قرار دهد، این بچه‌ها وقتی بزرگ می‌شوند و در مقام پدر و مادر قرار می‌گیرند، نمی‌توانند رفتارهای مناسب و درستی با فرزندانشان و یا حتی اطرافیانشان داشته باشند ضمن این که همیشه چماق 2 زنه بودن پدر بر سر فرزندان از سوی همسرانشان خواهد بود؛ بنابراین ازدواج مجدد مساله بسیار مهمی است که باید قبل از تصمیم‌گیری در مورد آن به عواقبش نیز بخوبی فکر کرد. اما در مورد این پرونده خاص باید بگویم هر چند در ظاهر، مرد با همسر اولش مشکلی نداشته و آنها به ندرت با هم به اختلاف برمی‌خورند اما ناگفته‌هایی وجود داشته که به مانند یک عفونت کوچک و ساده درمان نشده و یکباره تبدیل به بیماری هولناک شده است. این امر بیشتر در مورد زوجینی اتفاق می‌‌افتد که فاصله تحصیلی زیادی دارند. در این مورد هم همین امر صدق می‌کند. پسری جوان که پس از پایان دوران لیسانس خود ازدواج کرده و ادامه تحصیل داده و حتی به درجه دکترا هم رسیده با زنی ازدواج کرده که یک دختر کاملا معمولی و دیپلمه بوده است.مسلما سطح فکری این دو با هم بسیار متفاوت است، این مساله زمانی حادتر شده که می‌بینیم زن تمام فعالیت‌های اجتماعی را هم کنار گذاشته و فقط بچه‌دار شده و آنها را بزرگ کرده و هیچ تلاشی برای این که رشد فکری بیشتر داشته باشد نکرده است. بنابراین شوهر در دانشگاه با زنانی که در سطح فکری بالاتری قرار دارند روبه‌رو شده و در مقام مقایسه همسر خود با آن زنان قرار گرفته و احساس خلا در زندگی مشترک در مرد رشد کرده است و کم‌کم به طور عمیقی از همسرش فاصله گرفته، هر چند ظواهر امر نشان می‌دهد که هیچ مشکلی وجود نداشته است و دعوا و درگیری بین آنها به وجود نیامده، نیازهای یک همسر تنها، نیازهای فیزیکی نیست، باید به نیازهای عاطفی و فکری که نقش بسیار مهمی هم دارد توجه کرد. متاسفانه به این نکته مهم کمتر زوجی توجه دارد، وقتی مشکلی ایجاد می‌شود آنها به فکر فرومی‌روند که چرا این‌طور شد در حالی که با گفتگو و فکر کردن بسیار راحت می‌توان آن را برطرف کرد.توصیه‌ای که به نظر می‌رسد خصوصا برای زوج‌های جوان ضروری است و باید قبل از ازدواج به آن توجه کرد، سطح تحصیلی و فکری آنها نسبت به هم است، بالا بودن سطح فکری یکی از زوجین نسبت به دیگری اختلاف شدیدی را به وجود می‌آورد و آنها تصور می‌کنند که حرف یکدیگر را نمی‌فهمند و با هم هیچ تفاهمی ندارند اگر یکی از زوجین در سطح تحصیلی بالایی پس از ازدواج قرار می‌گیرد، دیگری هم باید تلاش کرده و خود را به همسرش نزدیک کند. در این صورت نه احساس حقارت و نه فاصله‌گیری بین آنها اتفاق می‌افتد.

هر چند اشکالات زنان در برخی موارد باعث ازدواج مجدد مردان می‌شود، اما قطعا مسوولیت مردان نیز بسیار مهم است؛ چرا که آنان با ازدواج مجدد فرزندان خود را از داشتن زندگی سالم محروم می‌کنند.

از آنجایی که عدالت بین همسران را نمی‌توانند رعایت کنند، مشکلات شدیدی را برای همسرانشان و خصوصا فرزندانشان که هیچ گناهی نداشتند به وجود می‌آورند.

مینو رحیمی روانشناس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها