خاطرات خبرنگار جنایی‌

مرگ مشکوک

یکی از روزهای گرم و سوزان مرداد سال 1373 بود. پیگیر پرونده مرگ مرموز مرد 39ساله‌ای بودم که جسدش در یکی از باغ‌های اطراف تهران کشف شده بود. جسد این مرد به نام ناصر در حالی کشف شده بود که از یک درخت آویزان شده بود. بررسی‌های اولیه ماموران پاسگاه انتظامی حتی نظریه اولیه پزشکی قانونی حکایت از آن داشت که ناصر خود را حلق‌آویز کرده است و در حالی که می‌رفت پرونده ناصر برای همیشه بسته شود، اما دقت‌نظر بازپرس ویژه جنایی و تحقیقات ویژه کارآگاهان باعث شد که پرده از راز یک جنایت فجیع کنار زده شود و ثابت گردد که ناصر خودکشی نکرده بلکه به طرز مرموز و زیرکانه‌ای به قتل رسیده است.برگی از پرونده قتل مرموز ناصر را مرور می‌کنیم.
کد خبر: ۱۶۳۲۴۰

مرد معتادی که در حال پرسه زدن در یک باغ متروکه در اطراف تهران است، متوجه می‌شود که مردی خود را حلق‌آویز کرده است. با دیدن این صحنه دلخراش بلافاصله از باغ خارج و دقایقی بعد موضوع را برای چند تن از رفقایش بیان می‌کند. آنها ابتدا حرف او را قبول نمی‌کنند، اما وقتی اصرار او را می‌بینند وارد باغ شده و با آن صحنه وحشتناک روبه‌رو می‌شوند. موضوع بلافاصله به پاسگاه انتظامی اطلاع داده می‌شود و دقایقی بعد ماموران در محل حاضر و با جسد حلق‌آویز شده مرد جوانی روبه‌رو می‌شوند.

ماموران در بررسی از جیب‌های مرد درمی‌یابند او ناصر 39 ساله و از اهالی همان اطراف است. در کنار جسد در فاصله نیم متری چند کیسه پلاستیک میوه و سبزی کشف می‌گردد.

ماموران بلافاصله بازپرس ویژه جنایی را در جریان می‌گذارند و دقایقی بعد با ورود بازپرس جنایی موضوع رنگ و بوی تازه‌ای پیدا می‌کند.
بازپرس برخلاف نظر ماموران پاسگاه معتقد است که ناصر به قتل رسیده و خودکشی در کار نبوده است. او بلافاصله دستور انتقال جسد را به پزشکی قانونی صادر و کارآگاهان ویژه جنایی را مامور به رسیدگی پرونده قتل مرموز ناصر می‌کند.

با این که دو روز بعد گزارش اولیه پزشکی قانونی حکایت از خودکشی ناصر دارد، اما نظر بازپرس ویژه و کارآگاهان چیز دیگری است.

کارآگاهان که در بررسی صحنه جنایت با استفاده از دلایل و مدارک موجود درمی‌یابند احتمال قتل ناصر بیشتر از خودکشی او است، تحقیقات گسترده‌ای را آغاز می‌کنند. در اولین گام به تحقیق و بررسی از خانواده ناصر می‌پردازند. بررسی‌های اولیه حکایت از آن داشت که ناصر نقاش ساختمان بوده و صبح زود از خانه بیرون رفته است. او متاهل و صاحب دو فرزند بوده و مدتی هم هست که زن دومی اختیار کرده است. بررسی‌های بعدی نشان داد که او هیچگونه سابقه روحی و روانی نداشته است.

افسر پرونده در بررسی‌های بعدی پی برد که ناصر ساعت 5 بعدازظهر محل کارش را ترک کرده و پس از خرید میوه گویا قصد رفتن به خانه‌اش را داشته که احتمالا سر راه، با صحبت با نفر دوم یا از جهت نزدیک‌تر شدن راه، وارد باغ شده است یا به قصد خودکشی وارد باغ شده که این فرضیه سوم تقریبا منتفی بود.

کارآگاهان در بازجویی از اعضای خانواده ناصر دریافتند او مرد توداری بوده، بیشتر سرش به کار خودش گرم بوده و تا مدت‌ها کسی نمی‌دانسته که او زن دوم گرفته است و در عین حال هم مردی فوق‌‌العاده حساس و عصبانی بود.

همسر ناصر به ماموران می‌گوید: ناصر با این که بچه‌هایش را دوست داشت، اما بیشتر به فکر خودش بود. او با وجود این که ادعا می‌کرد من و بچه‌هایش را عاشقانه دوست دارد، اماعاشق یک زن دیگر شد و زندگی ما را فدای او کرد.

ناصر به خاطر هوا و هوس خودش من و بچه‌هایش را به یک زن فروخت و از همان موقع هم نسبت به او بی‌‌اعتنا و بی‌اعتماد شدم و اوضاع زندگی ما بهم ریخت. او در عین حال بسیار حساس، زودرنج و عصبی بود و از طرفی هم مرد بد دلی بود. خیلی شکاک بود و اگر یکبار به خانه می‌آمد و من نبودم جار و جنجال راه‌می‌‌انداخت و مرا به باد تهمت و فحش می‌گرفت. البته خیلی زود هم پشیمان می‌شد و این در حالی بودکه خودش به من و زندگی مشترکمان خیانت کرد.

وی در پاسخ به این سوال افسر پرونده که آیا همسرتان با کسی اختلاف داشت یا دشمنی که از او کینه به دل داشته باشد، جواب داد:
ناصر اصلا مرد کم حرفی بود. او بیشتر تو خودش بود. کمتر با کسی رفت و آمد داشت. اما این اواخر با برادرم یک درگیری پیدا کرد. اونم به خاطر ازدواج دومش بود و برادرم از این کار او رنجیده شد و به او اعتراض کرد و ناصر هم شروع به فحاشی نمود و با وقاحت گفت دلم خواست و به تو مربوط نیست. البته من وساطت می کردم. ولی مدتی بود که اختلافشان بالا گرفته بود به طوری که ناصر از او شکایت کرده بود. ولی خوب اختلاف آنها طوری نبود که خدایی ناکرده به کشت و کشتار برسد. ضمن این که آنها پسر خاله هم هستند. در واقع من دختر خاله شوهر خدا بیامرزم هم بودم. افسر پرونده در بازجویی از دیگر اعضای خانواده ناصر به خصوص مادر و برادرهایش پی برد که اختلاف او با پسر خاله‌اش به نام جلال خیلی شدید بوده است. به طوری که ناصر اصلا حاضر نبوده جلال را ببیند و هر جا که جلال حضور داشته ناصر حاضر نمی‌شده است. افسر پرونده برای تکمیل تحقیقات خود به پرونده شکایت ناصر که در دادسرا مفتوح بود مراجعه کرد و متوجه شد که ناصر در چندین مرحله از برادرزنش جلال شکایت و در شکواییه‌های خود به صراحت اعلام کرده که از طرف جلال تامین جانی ندارد.

یکی دیگر از شکایت‌های جلال حکایت از آن داشت که برادرزنش اقدام به سرقت از خانه‌اش کرده است.

ناصر در آخرین شکایت خود برادر زنش را متهم کرده بود که قصد زیر گرفتن او را با خودرو داشته است. این در حالی بود که دادگاه وقت رسیدگی به شکایت ناصر را 25 مردادماه تعیین کرده بود و ناصر 24 مرداد یک روز قبل از شروع دادگاه به قتل رسیده بود.

آیا بین مرگ مشکوک ناصر و درگیری‌اش با جلال رابطه‌ای وجود داشت؟

کارآگاهان برای یافتن پاسخ به این سوال به تحقیقات خود شتاب بیشتری دادند. مهری همسر دوم ناصر در بازجویی به کارآگاهان گفت: 13 ماه پیش با ناصر آشنا شدم. او نسبت به من ابراز علاقه کرد و من که تازه از شوهر معتادم جدا شده بودم و سرپناهی نداشتم به ابراز علاقه او جواب مثبت دادم و همسرش شدم.

قرار ما این بود که همسر اول ناصر بویی از این ازدواج نبرد. اما جلال از طریق یکی از رفقایش متوجه شد و موضوع را با خواهرش در میان گذاشت و از آن به بعد بود  که ناصر از جلال کینه به دل گرفت و بین آنها دائم دعوا و درگیری بود. حتی جلال چندین بار جلو خانه ما آمد و آبروریزی به راه‌انداخت و مرا تهدید کرد که  اگر از زندگی خواهرش بیرون نروم خواهد کشت. او یک بار هم باخواهرش به جلو خانه ما آمدند و خواهرش یعنی همسر اول ناصر تمام شیشه‌های خانه ما را شکست و هر چه دلش می‌خواست بار من کرد.

وی تاکید کرد که ناصر اصلا بیماری روحی و روانی نداشت و فقط از برادر زنش دل پرخونی داشت و از او چندین بار هم شکایت کرده بود.
با اظهارات مهری و تحقیقات بعدی که کارآگاهان از محل انجام دادند، زمان آن رسیده بود که جلال 33 ساله و کارگر یک کارخانه مواد خوراکی  احضار و تحت بازجویی قرار گیرد.

جلال در بازجویی خیلی خونسرد به سوالات کارآگاهان پاسخ داد. او درگیری با ناصر را تایید و اظهار کرد: ناصر به خواهرم خیانت کرد. او که به زحمت زندگی‌اش را می‌چرخاند، رفت زن دوم اختیار کرد و روزگار خواهرم را سیاه کرد. هر کس دیگر هم جای من بود با او درگیر می‌شد. توقع داشتید بنشینم و ببینم خواهرم خون گریه می‌کند و شوهرش به دنبال هوای و هوس خودش است. من از حق خواهرم دفاع کردم که به غیر از من هیچ کس را ندارد.

جلال اضافه کرد: من با ناصر درگیر بودم. چندین بار هم کارمان به کتک‌کاری کشیده شد و او هم از من شکایت کرد. اما اختلاف ما آن‌قدر نبود که بخواهم او را بکشم. اگر هم چیزی گفتم فقط در حد حرف بود و بس.

وی در پاسخ این سوال کارآگاهان که آخرین بار کی ناصر را دیدی، جواب داد: آخرین باری که ناصر را دیدم، در قهوه‌خانه بود فکر می‌کنم روز یکشنبه بود.(سه روز قبل از مرگ) سرظهر بود و او مشغول خوردن آبگوشت بود. وقتی وارد قهوه‌خانه شدم، تا مرا دید ناهارش را ناتمام گذاشت و قهوه‌خانه را ترک کرد.

آیا می‌دانستید که می‌بایستی روز 28 مرداد به دادگاه بروید؟

بله. برایم اخطاریه آمده بود.

باهاش صحبت نکردی که رضایت بدهد و دست از شکایت بردارد.

نه. لزومی برای این کار نمی‌دیدم.

می‌دانی، به خاطر چی از شما شکایت کرده بود.

بهانه‌های واهی، این‌که به او فحش دادم. براش چاقو کشیدم و بعد هم به مرگ تهدیدش کردم.

این کار‌ها را کرده بودی؟

نه به آن غلیظی که ناصر عنوان کرده بود.

جلال بیشتر از این نتوانست اطلاعات در اختیار کارآگاهان قرار دهد ضمن این‌که سرسختانه منکر هرگونه دخالتی در قتل ناصر شد.

کارآگاهان که در طول بازجویی متوجه اظهارات ضد و نقیض او شدند، وی را موقتا رها و به تحقیق پیرامون صحت و سقم اظهارات وی پرداختند. ضمن این که او را به‌طور نامحسوس تحت تعقیب قرار می‌دهند.

این تحقیقات کارآگاهان نتایج شگفت‌‌آوری به‌دنبال دارد. کارآگاهان در این تحقیقات متوجه شدند که جلال یک روز قبل از مرگ ناصر دو نفر از رفقایش را مامور می‌کند که با ناصر صحبت کرده و رضایت او را جلب کنند. اما وقتی ناصر پاسخ منفی می‌دهد جلال شبانه سد راه او شده وی را شدیدا تهدید به مرگ می‌کند و از او می‌خواهد هم دست از شکایت بردارد و هم زن دومش را رها کند. با به‌دست آوردن این اسناد و مدارک و هم‌چنین اظهارات یکی از رفقای جلال که به او عنوان کرده بود اگر ناصر رضایت ندهد او را طوری می‌کشم که هیچ کس نفهمد، مجددا جلال دستگیر و دوباره تحت بازجویی قرار می‌گیرد.

کارآگاهان اسناد و مدارک به‌دست آمده را جلوی نگاه‌های بهت زده جلال قرار می‌دهند و از او می‌خواهند واقعیت را اعتراف کند.

جلال تلاش می‌کند که همچنان اظهارات قبلی را بیان کرده و کارآگاهان را فریب دهد، اما وقتی بازجویی‌ها ادامه می‌یابد جلال چاره‌ای جز اعتراف ندید و پرده از راز قتل ناصر کنار می‌زند. او در قسمتی از اعترافات خود می‌گوید: خیلی با ناصر صحبت کردم. از او خواستم نگذارد زندگی‌اش از هم پاشیده شود. به او گفتم هر بلایی می‌توانستی سر خواهرم آوردی. بارها او را کتک زدی چیزی نگفتم. روزها او را رها کردی بدون این که ریالی خرجی بدهی، جورت را کشیدم اما دیگر تحمل ندارم که سرش هوو بیاوری.

اما ناصر گوش شنوا نداشت. می‌گفت زندگی خودم است و به هیچ کس مربوط نیست. همین مساله هم باعث درگیری و اختلاف ما ‌شد و تا آنجا پیشرفت که چندین بار با هم درگیر شدیم و او از من شکایت کرد. بعد هم که دیدم هم زندگی خواهرم را سیاه کرده و هم قصد دارد مرا به زندان بیندازد، نقشه قتل او را کشیدم. آن روز او را به بهانه‌ای به باغ کشاندم. آخرین حرف‌هایم را باهاش زدم. و وقتی دیدم باز هم توجهی نمی‌کند با کمربند خفه‌اش کردم بعد هم برای این‌که وانمود کنم خودکشی کرده است، او را از درخت حلق آویز کردم و از معرکه گریختم.

با اعترافات جلال راز پرونده مرگ مرموز ناصر گشوده شد و جلال به جرم قتل راهی زندان شد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها