
این اثر داستان یک خبرنگار به نام «لو بلک لاک» را روایت میکند که در یک کشتی تفریحی لوکس شاهد ناپدید شدن مرموزی میشود، اما ادعاهایش را نادیده میگیرند.
روایت فیلم با ایجاد تضادهای درونی معما را به حرکت درمیآورد. ساختار خطی آن با گریزهای گهگاه به فلاشبکهای تروماهای گذشته لو ریتمی نوسانی میسازد میان حال در فضای محدود کشتی و گذشته در صحنه حمله به آپارتمانش.
این رفت و آمد نهتنها لایههای روانی شخصیت لو را برجسته میکند بلکه تردید تماشاگر را درباره اعتبار ادراک او برمیانگیزد که آیا او شاهدی واقعی است یا اسیر توهمات ناشی از تروما؟ تلاش فیلمساز این بوده که به الگوهای روایی داستانهای آگاتا کریستی نزدیک شود و با نشان دادن سرنخهای ظریف و متعاقبا تلاش شخصیت برای استنتاج واقعیت از آنها روایت را پیش ببرد، اما اتکای بیش از حد به تصادف ضعف اصلی فیلمنامه و روایت این فیلم است.
در فیلمهای ژانر تریلر روانشناختی غالبا رویدادها برپایه روابط علی و معلولی پیش میروند. یعنی هر رخداد نتیجه انتخاب و کنش شخصیتها هستند و تصادف یکی از عوامل فرعی در این فیلمهاست، اما در این فیلم بسیاری از نقاط عطف و پیشرفتهای داستانی نه از دل تصمیمات شخصیتها بلکه از طریق رویدادهای اتفاقی و تصادفهای خارج از منطق پلات شکل میگیرد. قهرمان داستان بارها بهطور تصادفی شاهد صحنهای میشود یا بهطور شانسی مدرکی پیدا میکند که مسیر روایت را تغییر میدهد.
این نوع پیشبرد تعلیق را در داستان از بین میبرد وقتی گرهگشاییها برپایه شانس بنا شوند، مخاطب احساس میکند تلاش شخصیتها بیاهمیت است و درنهایت پس از دو یا سه مرتبه تکرار این موضوع مخاطب میداند تصادف در جهت کمک به قهرمان در پیشبرد داستان رخ خواهد داد و در نتیجه همدلی با قهرمان از بین رفته و باورپذیری جهان داستان آسیب میبیند. چنین رویکردی باعث میشود روایت بهجای یک تریلر منسجم و منطقی، بیشتر شبیه مجموعهای از تصادفهای پشت سر هم جلوه کند و ارزش دراماتیک خود را از دست بدهد.
همچنین در نیمه دوم، افزودن یک پرده اضافی و طولانی کردن تعقیب و گریز ریتم را کند و مسیر داستان را پیشبینیپذیرتر میسازد. این کشدار شدن بهجای افزایش تنش، روایتی کلیشهای و پیشبینیپذیر میسازد و درنهایت، فیلم تم گسلایتینگ را نه از رهگذر کاوش عمیق روانشناختی بلکه از طریق انکار جمعی بازنمایی میکند؛ جایی که همه مسافران لو را دیوانه میپندارند و تماشاگر ناگزیر در موقعیت او قرار میگیرد.
فیلم «زنی در کابین شماره ۱۰» نمونه بارز فمینیسم کاریکاتوری است؛ فمینیسمی که در ظاهر داعیه حمایت از زنان دارد، اما در عمل از تحقق آن باز میماند. فیلم در سطحیترین شکل ممکن به باور نکردن زنان اشاره میکند ولی از نشان دادن سازوکارهای عمیقتر سرکوب باز میماند. نتیجه تصویری است از فمینیسمی که بیشتر ژست حمایتی دارد تا توان واقعی برای بازنمایی تجربههای چندلایه زنان.
ویرایش فیلم با برشهای سریع در لحظات حساس مثل صحنه پرتاب جسد به دریا، ریتمی تند و پرکشش ایجاد میکند که تعلیق را زنده نگهمیدارد. با این حال استفاده نکردن از برشهای پرانرژی برای بازتاب آشفتگی ذهنی لو، بخشی از ظرفیتهای فرمی را هدر میدهد. در عوض، تدوین با تکیه بر نشانههای حسی، رویدادهای نادیدنی مانند ناپدید شدن زن را بازنمایی میکند. صدای جوشش آب یا هیاهوی ناگهانی جای تصویر را میگیرد و تماشاگر را در تجربه شنیداری لو شریک میسازد.
موسیقی بنجامین ولفیچ ابتدا با ملودیهای آرام حس امنیت میسازد، اما در لحظات کلیدی با دیسونانس و نتهای سنگین، حس پارانویا را بالا میبرد. دیالوگهای تکراری مثل «تو اشتباه میکنی» گسلایتینگ و شک را در مخاطب تقویت میکند. با این حال نقصهای روایی مانع شکلگیری پیوند حسی میان مخاطب و داستان شده و فیلم را از تاثیرگذاری باز میدارد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
اصغر شرفی در گفتوگو با جام جم آنلاین:
تینا چهارسوقی امین در گفتوگو با جام جم آنلاین: