پس از جنگ جهانی دوم، آمریکاییها با استفاده از تجربه جنگ جهانی اول، تصمیم گرفتند اروپا و آلمان را تحقیر نکنند؛ چراکه تحقیر آلمان پس از جنگ اول به ظهور فاشیسم در ایتالیا و آلمان انجامیده بود. از اینرو، آمریکا تصمیم گرفت با کمکهای مالی، از اروپا پشتیبانی کند و اجازه دهد حتی آلمان و ایتالیا، با وجود شکست، دوباره پابگیرند، اما درعینحال همواره خود را مدیون آمریکا بدانند. نمونه روشن این وضعیت، ناتوست که فرماندهی واقعی آن در اختیار آمریکا قرار دارد و بیشترین نیروها نیز از سوی این کشور تأمین میشود. این وضعیت سالها ادامه یافت. از آغاز دهه سوم قرن بیستویکم، یعنی از سال ۲۰۲۰ به بعد، این شرایط نهتنها بهبود پیدا نکرد، بلکه بسیار بدتر شد. علت این مسأله را باید در فقدان چهرههای قوی، تأثیرگذار و باتجربه اروپایی در نظام حاکمیتی جهان جستوجو کرد. زمانی سیاستمدارانی در اروپا حضور داشتند که از وزن و اعتبار بینالمللی برخوردار بودند، اما امروز افرادی به قدرت رسیدهاند که نهتنها تجربه کافی ندارند، بلکه حتی در میان ملتهای خود نیز از اعتبار لازم برخوردار نیستند، چه رسد به صحنه بینالملل. در چنین شرایطی میتوان گفت اروپا امروز در نهایت ضعف قرار دارد. رفتار دونالد ترامپ با ویژگیها و عقاید خاص خود، نشان داد که آمریکا دیگر هیچ حسابی روی اروپا باز نمیکند. این موضوع حتی در برخوردهای پروتکلی او نیز مشهود است؛ بهگونهای که در دیدار با رؤسای کشورهای اروپایی، نوعی تحقیر در رفتار او دیده میشود. بر این اساس، میتوان گفت اروپا در شرایط کنونی وزن چندانی در صحنه بینالملل ندارد و در هر عرصهای که ورود پیدا کرده، عملا با شکست مواجه شده است. نمونه روشن این ناکامی را میتوان در تحولات بالکان مشاهده کرد. اروپا تلاشهای فراوانی انجام داد تا به نتیجه برسد، اما درنهایت کاملا شکست خورد و این آمریکا بود که وارد میدان شد و اوضاع را جمعوجور کرد. از این منظر، اروپا نه قابل حساب است و نه قابل اتکا. درعینحال، این انتقاد به دستگاه سیاست خارجی کشور ما نیز وارد است که در برخی موارد بیش از حد روی اروپا حساب کرده است؛ ازجمله در سفرها، ملاقاتها و پیامهایی که ردوبدل میشود. تجربه نشان داده است که هیچگاه کار با اروپا به نتیجه نخواهد رسید. حتی در موضوع هستهای نیز، اگر به خاطر داشته باشیم، مذاکراتی که سالها با اروپا ادامه داشت، به جایی نرسید و در نهایت مذاکرات ۵+۱ که محور اصلی آن آمریکا بود آغاز شد. بنابراین، نه میتوان چندان روی وضعیت فعلی اروپا حساب کرد و نه بر آینده آن. اگر بخواهیم محاسبهای منطقی داشته باشیم. اروپا حتی در حوزه انرژی نیز، پس از قطع نفت و گاز روسیه، آسیبپذیری جدی خود را نشان داد. بر این اساس، میتوان گفت اروپا در صحنه بینالملل تأثیر سازندهای ندارد و گاه به دلیل همین ضعفها و نادانیهای سرانش - که امروز زبانزد شده است - رفتارهای خامدستانهای از خود بروز میدهد؛ از برخوردهای رئیسجمهور فرانسه گرفته تا مواضع صدراعظم آلمان و عملکرد نخستوزیر جدید انگلیس. درمجموع، با توجه به شرایط و مناسبات حاکم بر روابط جهانی نمیتوان روی اروپا در جهت تعدیل روابط ایران و آمریکا حساب کرد. دشمنی آمریکا با جمهوری اسلامی نیز مسألهای آشکار است و افزایش دشمنی اروپا با ایران، در عمل به معنای تقویت قدرت آمریکا خواهد بود. درنهایت، آنچه باقی میماند، اتکای ما به خود، تقویت اعتمادبهنفس ملی و الگو گرفتن از مقاومت، بهعنوان یک سرمشق، بر اساس رهنمودهای مقام معظم رهبری است.