هفت مهارت تفکر

راستش ما در زندگی خیلی فکر می‌کنیم. البته همه ما این‌قدر متفکرهای خفنی نیستیم که دائم در‌حال تفکر باشیم، منتها خود زندگی و مراحلش شما را مجبور می‌کند که خیلی‌زیاد نیاز به تصمیم‌گیری داشته باشید و تصمیم‌گیری یعنی فکر! چرا؟ چون انسان در مرحله انتخاب بین دو یا چند‌چیز، بالاخره به مغزش نیاز پیدا می‌کند. بنابراین ما از فکر‌کردن و برهان و استدلال‌‌آوردن ناگزیریم.
راستش ما در زندگی خیلی فکر می‌کنیم. البته همه ما این‌قدر متفکرهای خفنی نیستیم که دائم در‌حال تفکر باشیم، منتها خود زندگی و مراحلش شما را مجبور می‌کند که خیلی‌زیاد نیاز به تصمیم‌گیری داشته باشید و تصمیم‌گیری یعنی فکر! چرا؟ چون انسان در مرحله انتخاب بین دو یا چند‌چیز، بالاخره به مغزش نیاز پیدا می‌کند. بنابراین ما از فکر‌کردن و برهان و استدلال‌‌آوردن ناگزیریم.
کد خبر: ۱۵۲۹۰۶۸
نویسنده سید سپهر جمعه‌زاده - نوجوانه
 
تازه بگذریم که هر انسانی در زندگی اش حداقل چندین و چند‌بار درباره معنای زندگی و کشف حقایق عالم سؤال می‌پرسد و سعی می‌کند دراین‌خصوص فکر کند؛ یا بگذریم از افرادی که تحصیل می‌کنند و سعی دارند پرده از راز ماهیت اشیاء بردارند! از این‌ها می‌گذرم تا بگویم تفکر مال از ما بهتران نیست! فعالیتی مخصوص دانشمندان یا فلاسفه نیست بلکه مهارت مهمی در جای‌جای زندگی شخصی ماست که خیلی‌اوقات قواعدش را رعایت نمی‌کنیم و فاجعه‌ها به‌بار می‌آید. علی‌الخصوص در سنین نوجوانی که سن ما سن اتفاقات مهم زندگی ما خواهد بود و اتفاقا درست‌اندیشیدن و در دام احساسات نیفتادن برای نوجوان از نان شب هم واجب‌تر است. پس برویم زودتر با هفت مهارت تفکر آشنا شویم.

تفکر منطقی 
تفکر منطقی یکی از بنیادی‌ترین ابزارهای ذهن انسان برای رسیدن به نتیجه درست است. وقتی از منطق حرف می‌زنیم، منظورمان همان قواعدی است که ذهن را از آشفتگی و خطا دور می‌کند و به‌سمت استدلال‌های قابل اعتماد می‌برد. منطق مثل نقشه‌ای است که در مسیر پرپیچ‌وخم تصمیم‌گیری، راه درست را نشان می‌دهد. در تفکر منطقی، فرد تلاش می‌کند بین مقدمات و نتایج رابطه‌ای روشن و قابل دفاع برقرار کند. اگر مقدمات درست باشند و استدلال به‌درستی ساخته شود، نتیجه نیز معتبر خواهد بود. این همان‌چیزی است که در علوم مختلف، از ریاضیات گرفته تا فلسفه و حتی مدیریت، به‌کار می‌رود. به‌زبان ساده، منطق یعنی «چطور از داده‌های موجود به نتیجه‌ای برسیم که قابل اعتماد باشد.» یکی از ویژگی‌های مهم تفکر منطقی، پرهیز از مغالطه‌هاست. مغالطه‌ها همان دام‌های ذهنی‌‌هستند که ظاهرشان قانع‌کننده است اما در‌واقعیت پایه‌ای ندارند. برای مثال، مغالطه‌ «تعمیم شتاب‌زده» زمانی رخ می‌دهد که از یک نمونه کوچک، نتیجه‌ای کلی گرفته می‌شود. یا مغالطه «حمله به شخص» وقتی است که به‌جای نقد استدلال، به شخصیت فرد حمله می‌کنیم. شناخت این خطاها و پرهیز از آنها، بخش جدانشدنی از تفکر منطقی است.  از دید علمی، تفکر منطقی شامل چند مرحله است:
تعریف مسأله: روشن کردن دقیق موضوعی که باید درباره‌ آن فکر کنیم. 
جمع‌آوری داده‌ها: به دست‌آوردن اطلاعات معتبر و مرتبط. 
ساختن استدلال: کنار هم گذاشتن داده‌ها به شکلی که نتیجه‌ای منطقی حاصل شود. 
ارزیابی نتیجه: بررسی این‌که آیا نتیجه با مقدمات سازگار است یا نه. 
کاربرد تفکر منطقی در زندگی روزمره بسیار گسترده است. تصور کنید می‌خواهید تصمیم بگیرید برای امتحان کدام درس بیشتر وقت بگذارید. اگر منطقی فکر کنید، داده‌هایی مثل سختی درس، میزان آمادگی خودتان و اهمیت آن در معدل را بررسی می‌کنید و بعد تصمیم می‌گیرید. این تصمیم نه براساس احساس لحظه‌ای، بلکه بر پایه استدلالی روشن گرفته می‌شود.  نکته جذاب اینجاست که تفکر منطقی نه‌تنها به تصمیم‌های درست کمک می‌کند، بلکه آرامش ذهنی هم می‌آورد. وقتی می‌دانید انتخاب‌تان براساس قواعد عقلانی بوده، حتی اگر نتیجه مطلوب نباشد، کمتر دچار پشیمانی می‌شوید. در نهایت، تفکر منطقی یعنی توانایی ساختن پل‌های محکم بین داده‌ها و نتایج. این پل‌ها ذهن را از سقوط در دره خطاها نجات می‌دهند و مسیر رسیدن به حقیقت را هموار می‌کنند. 

تفکر نقادانه 
تفکر نقادانه یکی از آن مهارت‌هایی است که اگر نبود، شاید بشر هنوز در غارها زندگی می‌کرد. این مهارت یعنی توانایی پرسیدن سؤال‌های درست، بررسی شواهد و نپذیرفتن هر‌چیزی صرفا به‌این‌دلیل ‌که دیگران گفته‌اند. در واقع، تفکر نقادانه همان «فیلتر ذهنی» است که جلوی ورود اطلاعات بی‌پایه و اساس را می‌گیرد.  وقتی فردی نقادانه فکر می‌کند، به‌جای این‌که اولین پاسخ یا اولین خبر را ببلعد، مکث می‌کند و می‌پرسد: «منبع این اطلاعات کجاست؟ چه‌شواهدی برایش وجود دارد؟ آیا ممکن است مغالطه‌ای در کار باشد؟» این نوع نگاه باعث می‌شود ذهن انسان مثل یک آزمایشگاه علمی عمل کند؛ هر ادعا باید از آزمایش عبور کند تا پذیرفته شود. از نظر علمی، تفکر نقادانه ترکیبی از چند فرآیند شناختی است: تحلیل (Analysis)، ارزیابی (Evaluation) واستنتاج (Inference). تحلیل یعنی شکستن یک موضوع به اجزای کوچک‌تر؛ ارزیابی یعنی سنجیدن ارزش آن اجزا؛ و استنتاج یعنی ساختن نتیجه‌ای منطقی بر‌اساس داده‌های معتبر. این سه مرحله مثل سه پایه یک صندلی‌است: اگر یکی نباشد، کل صندلی فرو می‌ریزد.  اما چرا این مهارت مهم است؟ چون جهان امروز پر از اطلاعات است؛ از شبکه‌های اجتماعی گرفته تا اخبار رسمی، همه‌جا داده‌هایی به‌سمت ما پرتاب می‌شوند. بدون تفکر نقادانه، ذهن ما به یک انبار بی‌در‌و‌پیکر می‌ماند که هر چیزی در آن ریخته می‌شود. نتیجه؟ آشفتگی، باورهای غلط و تصمیم‌های اشتباه.  تفکر نقادانه حتی در زندگی روزمره هم حیاتی است. فرض کنید می‌خواهید یک گوشی بخرید. تبلیغات می‌گوید «بهترین گوشی جهان»؛ اما اگر نقادانه فکر کنید، بررسی می‌کنید که آیا این ادعا با نیازهای شما سازگار است یا فقط یک شعار بازاریابی است. همین نگاه نقادانه جلوی هزینه‌های بیهوده و پشیمانی‌های بعدی را می‌گیرد. نکته جالب این است که تفکر نقادانه نه‌تنها جلوی خطا را می‌گیرد، بلکه باعث رشد ذهنی هم می‌شود. وقتی یاد می‌گیریم سؤال‌های درست بپرسیم، ذهن ما فعال‌تر و کنجکاوتر می‌شود. این کنجکاوی، موتور محرکه یادگیری است. پس اگر بخواهیم خلاصه کنیم: تفکر نقادانه یعنی «نه گفتن» به ساده‌انگاری، «نه گفتن» به پذیرش بی‌دلیل، و «بله گفتن» به عقلانیت و شواهد. این مهارت مثل چراغ‌قوه‌ای است که تاریکی اطلاعات غلط را روشن می‌کند و راه درست را نشان می‌دهد. 

تفکر انعطاف‌پذیر​​​​​​​ 
تفکر انعطاف‌پذیر یعنی توانایی تغییر مسیر ذهنی وقتی شرایط یا اطلاعات جدید ظاهر می‌شود. ذهن انعطاف‌پذیر مثل یک ورزشکار چابک است که می‌تواند سریع جهت حرکتش را عوض کند بدون این‌که زمین بخورد. این مهارت در زندگی روزمره نوجوانان اهمیت ویژه‌ای دارد، چون در این سن تغییرات زیادند: تغییر مدرسه، تغییر دوستان، تغییر علایق و حتی تغییر نگاه به آینده. انعطاف‌پذیری ذهنی بخشی از «کارکردهای اجرایی مغز» است. این کارکردها شامل توانایی جابه‌جایی بین وظایف، تنظیم هیجانات و بازنگری در تصمیم‌ها است. وقتی ذهن انعطاف‌پذیر باشد، می‌تواند به سرعت از یک راه‌حل ناکارآمد دست بکشد و راه تازه‌ای را امتحان کند. فرض کن برای امتحان ریاضی یک روش خاص حل مسأله را یاد گرفته‌ای، اما در جلسه امتحان می‌بینی که آن روش جواب نمی‌دهد. اگر انعطاف‌پذیر باشی، سریع سراغ روش دیگری می‌روی و وقتت را تلف نمی‌کنی. یا مثلا با دوستانت برنامه‌ریزی کرده‌اید که به پارک بروید، اما باران می‌گیرد. ذهن انعطاف‌پذیر می‌گوید: «خب، می‌توانیم به خانه یکی از دوستان برویم و بازی گروهی انجام دهیم.» همین تغییر ساده باعث می‌شود روزتان خراب نشود. حتی در روابط اجتماعی هم انعطاف‌پذیری مهم است. اگر دوستی نظری متفاوت دارد، به جای لجاجت، می‌توانی زاویه دید او را درک کنی و گفت‌وگو را ادامه  دهی. این کار رابطه‌ها را محکم‌تر می‌کند. انعطاف‌پذیری ذهنی با «کاهش تعصب» و «افزایش خلاقیت» همراه است. وقتی آماده‌ای دیدگاهت را تغییر بدهی، احتمال بیشتری دارد که راه‌حل‌های تازه پیدا کنی. نوجوانی بهترین زمان برای تمرین این مهارت است، چون ذهن هنوز سخت و خشک نشده و قابلیت یادگیری بالایی دارد. نکته جذاب اینجاست که انعطاف‌پذیری به معنای بی‌ثباتی نیست. بعضی‌ها فکر می‌کنند تغییر نظر یعنی ضعف، اما در واقع نشانه‌ قدرت ذهنی است. کسی که انعطاف‌پذیر است، می‌تواند با شرایط تازه سازگار شود و از بحران‌ها فرصت بسازد.

تفکر خلاق 
تفکر خلاق، یعنی توانایی دیدن راه‌هایی که دیگران نمی‌بینند. ذهن خلاق مثل یک لنز تازه است که دنیا را از زاویه‌ای متفاوت نشان می‌دهد. این مهارت فقط برای هنرمندان یا مخترعان نیست‌؛ هر کسی در زندگی روزمره‌اش به آن نیاز دارد. نوجوانی دقیقا همان دوره‌ای است که خلاقیت می‌تواند مسیر آینده را شکل ‌دهد، چون در این سن انتخاب‌ها و تجربه‌ها تازه هستند و ذهن آماده کشف راه‌های نو‌ست.  از دید علمی، تفکر خلاق ترکیبی از «واگرایی ذهنی» و «ترکیب ایده‌ها»ست. واگرایی، یعنی وقتی با یک مسأله روبه‌رو می‌شوی، به جای یک جواب، چندین پاسخ مختلف پیدا می‌کنی. ترکیب ایده‌ها هم یعنی وصل‌کردن چیزهایی که ظاهرا ربطی به هم ندارند و ساختن چیزی تازه.  فرض کنید باید برای پروژه مدرسه یک ارائه بسازید. اکثر دوستانت پاورپوینت ساده درست می‌کنند اما اگر خلاق باشی، می‌توانی یک بازی کوچک طراحی کنی که موضوع را توضیح دهد یا حتی یک نمایش کوتاه ارائه‌دهی. همین تفاوت باعث می‌شود ارائه‌ات به یاد ماندنی شود.  یا مثلا در جمع دوستان، همه دنبال راهی هستند که یک مهمانی ساده را جذاب‌تر کنند. ذهن خلاق می‌گوید: «چرا مسابقه طناب‌کشی یا بازی معمایی نگذاریم؟» همین ایده کوچک، یک شب معمولی را تبدیل به خاطره‌ای خاص می‌کند.  حتی در درس خواندن هم خلاقیت نقش دارد. اگر تاریخ برایت خسته‌کننده است، می‌توانی وقایع را به شکل داستان مصور یا کمیک بازنویسی کنی. این کار هم یادگیری را آسان‌تر می‌کند و هم لذت‌بخش‌تر.   تفکر خلاق همیشه به معنای «عجیب بودن» نیست. خلاقیت یعنی پیدا کردن راهی که هم نو باشد و هم کارآمد. گاهی یک تغییر کوچک در روش مطالعه یا یک ایده ساده برای حل اختلاف با دوست، می‌تواند زندگی را راحت‌تر کند.   خلاقیت با «انعطاف ذهنی» و «جرأت تجربه‌‌کردن» گره خورده است. نوجوانی بهترین زمان برای تمرین این دو ویژگی است، چون هنوز ذهن درگیر عادت‌های سخت بزرگسالی نشده. هر بار که چیزی تازه امتحان می‌کنی، مثل نوشتن شعر، ساختن ویدئو یا حتی تغییر چیدمان اتاقت، درواقع داری عضله خلاقیت را تقویت می‌کنی.  در نهایت، تفکر خلاق مثل رنگی است که به زندگی اضافه می‌شود. بدون آن، همه چیز خاکستری و تکراری خواهد بود. با آن، حتی کارهای ساده روزمره می‌توانند به تجربه‌های خاص تبدیل شوند. 

تفکر آینده‌گر  
تفکر آینده‌نگر، یعنی توانایی دیدن پیامدهای انتخاب‌ها پیش از آن‌که اتفاق بیفتند. به زبان ساده، این مهارت مثل داشتن یک «عینک مخصوص» است که آینده را کمی شفاف‌تر نشان می‌دهد. نوجوانی دقیقا همان دوره‌ای است که تصمیم‌های کوچک می‌توانند اثرهای بزرگ در آینده داشته باشند‌. پس تمرین آینده‌نگری در این سن حیاتی است.   آینده‌نگری ترکیبی از دو فرآیند شناختی است: پیش‌بینی پیامدها و برنامه‌ریزی بلندمدت. پیش‌بینی یعنی وقتی تصمیمی می‌گیری، به این فکر کنی که چه نتایجی در کوتاه‌مدت و بلندمدت خواهد داشت. برنامه‌ریزی هم یعنی ساختن مسیرهایی که تو را به هدفی مشخص برسانند. این دو مثل دو بال پرنده هستند‌؛ بدون یکی، پرواز ممکن نیست.  تصور کن می‌خواهی شب تا دیر وقت فیلم ببینی. تصمیم ساده‌ای است اما اگر آینده‌نگر باشی، به امتحان فردا فکر می‌کنی و می‌فهمی خواب‌آلودگی می‌تواند نمره‌ات را پایین بیاورد. همین نگاه باعث می‌شود انتخابت عاقلانه‌تر شود.  یا مثلا می‌خواهی در یک رشته ورزشی ثبت‌نام کنی. آینده‌نگری یعنی بررسی کنی آیا این ورزش با برنامه مدرسه‌ات سازگار است، آیا می‌تواند به سلامتی‌ات کمک کند یا ممکن است در آینده مسیر شغلی یا بورسیه‌ای برایت باز کند.  حتی در روابط دوستانه هم آینده‌نگری مهم است. فرض کن در جمعی هستی و همه به شوخی کسی را مسخره می‌کنند. اگر آینده‌نگر باشی، می‌فهمی که این کار ممکن است رابطه‌ها را خراب کند یا باعث دلخوری جدی شود. پس انتخاب می‌کنی که همراهی نکنی.  آینده‌نگری با «کنترل تکانه» و «تصور آینده» گره خورده است. کنترل تکانه یعنی توانایی مقاومت در برابر وسوسه‌های لحظه‌ای و تصور آینده یعنی توانایی ساختن تصویر ذهنی از فردای خود. نوجوانی بهترین زمان برای تمرین این دو است. چون ذهن هنوز انعطاف‌پذیر و آماده‌ یادگیری است. نکته جذاب اینجاست که آینده‌نگری نه تنها جلوی خطاها را می‌گیرد، بلکه انگیزه هم می‌آورد. وقتی می‌دانی انتخاب امروزت می‌تواند آینده‌ درخشانی بسازد، انرژی بیشتری برای تلاش پیدا می‌کنی. مثلا وقتی به این فکر می‌کنی که تمرین زبان انگلیسی می‌تواند در آینده سفرها و فرصت‌های شغلی زیادی برایت باز کند، انگیزه‌ات برای یادگیری بیشتر می‌شود.

تفکر بازتابی   
تفکر بازتابی یعنی توانایی نگاه دوباره به تجربه‌ها و تصمیم‌ها برای یادگیری از آنها. به زبان ساده، بازتاب یعنی این‌که بعد از هر اتفاق، یک «آینه ذهنی» جلوی خودت بگیری و ببینی چه چیزی درست بود، چه چیزی اشتباه و چه چیزی می‌تواند بهتر شود. این مهارت مثل دفترچه‌ یادداشت ذهنی است که به تو کمک می‌کند از گذشته برای ساختن آینده استفاده کنی.
‌بازتاب بخشی از فرآیند «یادگیری خودتنظیمی»‌ (self-regulated leaning) ‌است. در این فرآیند، فرد نه تنها عمل می‌کند، بلکه نتایج عملش را بررسی و بر اساس آن تغییراتی در رفتار آینده ایجاد می‌کند. این کار باعث می‌شود یادگیری عمیق‌تر و پایدارتر شود.فرض کن در امتحان تاریخ نمره‌ خوبی نگرفتی. اگر بازتابی فکر کنی، بررسی می‌کنی که مشکل کجا بود: شاید روش مطالعه‌ات فقط حفظ کردن بود و لازم است دفعه‌ بعد خلاصه‌نویسی یا نقشه ذهنی استفاده کنی.
یا مثلا در یک مسابقه ورزشی شکست خوردی. ذهن بازتابی می‌پرسد: «آیا تمرین کافی داشتم؟ آیا باید روی سرعت یا هماهنگی بیشتر کار کنم؟» همین نگاه باعث می‌شود دفعه‌ بعد عملکرد بهتری داشته باشی.حتی در روابط اجتماعی هم بازتاب مهم است. اگر با دوستی بحث کردی و رابطه‌تان سرد شد، بازتابی فکر کردن یعنی بررسی این‌که آیا لحن حرف‌هایت تند بود یا آیا می‌توانستی آرام‌تر واکنش نشان بدهی.

تفکر همدلانه   
تفکر همدلانه یعنی توانایی دیدن دنیا از زاویه‌ نگاه دیگران. به زبان ساده، همدلی یعنی این‌که قبل از قضاوت یا واکنش، لحظه‌ای خودت را جای طرف مقابل بگذاری و احساسات او را درک کنی. این مهارت نه تنها در روابط اجتماعی، بلکه در تصمیم‌گیری‌های روزمره هم اهمیت دارد. همدلی بخشی از «هوش هیجانی» (Emotional Intelligence) است. پژوهش‌ها نشان می‌دهند که افراد با سطح بالای همدلی روابط سالم‌تر، توانایی حل تعارض بیشتر و حتی عملکرد تحصیلی بهتری دارند. دلیلش ساده است: وقتی احساسات دیگران را می‌فهمی، بهتر می‌توانی با آنها ارتباط برقرار کنی و همکاری شکل می‌گیرد. فرض کن دوستت در امتحان نمره‌ پایینی گرفته و خیلی ناراحت است. اگر همدل باشی، به جای این‌که بگویی «خب، باید بیشتر درس می‌خواندی»، سعی می‌کنی ناراحتی او را درک کنی و حمایتش کنی. همین رفتار ساده می‌تواند رابطه‌تان را محکم‌تر کند. یا مثلا در گروه دوستان، یکی از بچه‌ها ساکت است و کمتر حرف می‌زند. ذهن همدل می‌پرسد: «شاید مشکلی دارد یا احساس می‌کند کسی به حرفش گوش نمی‌دهد.» همین توجه باعث می‌شود او احساس ارزشمندی کند.حتی در خانواده هم همدلی مهم است. وقتی والدینت خسته از کار برمی‌گردند، اگر همدل باشی، می‌فهمی شاید نیاز به آرامش دارند و بهتر است بحثی را به زمان دیگری موکول کنی. نکته جذاب اینجاست که همدلی هم به دیگران کمک می‌کند و هم برای خودت سود دارد. وقتی روابطت سالم‌تر باشد، احساس امنیت و شادی بیشتری خواهی داشت. نوجوانی بهترین زمان برای تمرین این مهارت است، چون در این سن روابط دوستانه و اجتماعی شکل می‌گیرند و آینده‌ ارتباطی تو را می‌سازند.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
باید دندان طمع غرب را کشید

دکتر منوچهر متکی در گفت‌وگوی اختصاصی با روزنامه جام‌جم ضمن تحلیل دشمنی‌های اخیر آمریکا و تروئیکای اروپایی مطرح کرد:

باید دندان طمع غرب را کشید

مجری‌گری فرمول ندارد

گپ‌و‌گفت خبرنگار جام‌جم با قصه‌نویس رادیو و «چشم شب روشن» تلویزیون که مدتی است از رسانه کناره گرفته است

مجری‌گری فرمول ندارد

نیازمندی ها