سناریوی سیاه ۲ پسر خاله

سال‌های اول خدمتم در اداره مبارزه با جرائم جنایی بود.یک روز صبح در اداره در حال بررسی‌ پرونده‌های قدیمی بودم که مردمیانسالی باپرونده‌ای روبه‌رویم نشست.
سال‌های اول خدمتم در اداره مبارزه با جرائم جنایی بود.یک روز صبح در اداره در حال بررسی‌ پرونده‌های قدیمی بودم که مردمیانسالی باپرونده‌ای روبه‌رویم نشست.
کد خبر: ۱۵۲۶۳۴۲
 
درحالی که پوشه را روی میز و‌ به سمت من هل می‌داد، گفت‌: جناب سروان چند روزی است از برادرم سعید و پسر ۱۰‌ساله‌‌اش خبر ندارم. برادرم وضع مالی خوبی دارد و پس از جدایی از همسرش با تنها پسرش زندگی می‌کند. در یک هفته گذشته چند بار با تلفن خانه و همراهش تماس گرفتم اما پاسخگوی هیچ‌کدام نبود. احتمال دادم حادثه‌ای ناگوار برای‌شان رخ داده باشد. به همین خاطر راهی خانه‌شان شدم اما آنجا هم نبودند. دیگر مطمئنم اتفاقی تلخ برای آنها رخ داده است. پرونده را بررسی کرده و از آن مرد خواستم گفته‌هایش را روی برگه تحقیق بنویسد. شماره تلفن‌همراه برادرش را گرفتم تا به محض روشن شدن، آن را ردیابی کنم. در حالی که دو هفته‌ از گم‌شدن مرد میلیاردر و پسرش می‌گذشت، هیچ ردی از آنها نبود؛ متوجه نقل و انتقال و فروش اموال مرد ثروتمند شدم. خانه، خودرو و موتورسیکلت گران‌قیمت سعید فروخته شده بود که با بررسی معامله‌ها به مردی به نام کامران رسیدم که در تمام معامله‌ها فروشنده اموال بود. کامران تنها سرنخ ما برای پیدا کردن پدر و پسر بود. به همین خاطر خانه‌اش را زیر نظر گرفته و وقتی قصد ورود به آنجا را داشت‌، دستگیرش کردیم. در تحقیقات اولیه منکر اطلاع از سرنوشت پدر و پسر بود. با فردی باهوش‌ و خونسرد روبه‌رو بودم که به‌راحتی اعتراف نمی‌کرد. درباره فروش اموال پرسیدم که مدعی شد‌؛ من و سعید دوست بودیم و کارهای نقل و انتقال اموال او را انجام می‌دادم. چند روز قبل پیش من آمد و مدعی شد بدهی سنگینی دارد و می‌خواهد اموالش را بفروشد، من هم برایش مشتری پیدا کردم و پس از فروش خودرو، خانه و موتورسیکلتش دیگر خبری از او ندارم.  مطمئن بودم دروغ می‌گوید و حالا احتمال قتل پدر و پسر فرضیه‌ای‌ پررنگ در پرونده بود. به همین خاطر دستور بازداشت او را از قاضی گرفتم. هرازگاهی کامران را از بازداشتگاه به اتاق بازجویی می‌آوردم و او با خونسردی مقابلم می‌نشست و همان حرف‌ها را تکرار می‌کرد. این اواخر کارش به تهدید هم کشیده بود. بازجویی‌ها ادامه داشت تا این‌که یک روز وقتی مقابلم نشست از آن خونسردی همیشگی‌اش خبری نبود؛ گفت خسته شده و می‌خواهد واقعیت را بگوید. «مرد میلیاردر را می‌شناختم و می‌دانستم تنهاست. به همین دلیل تصمیم به کلاهبرداری گرفتم. برای این که نقشه‌ام را عملی کنم از پسرخاله‌ام که معتاد بود کمک گرفتم و با وعده ۲۰۰ میلیون او قبول کرد همکاری کند. روز حادثه سعید را به بهانه خرید ویلا به سمت دماوند بردیم. در میانه راه با انداختن بند کفش دور گردن مرد میانسال او را خفه کرده و جسدش را دفن کردم. در ادامه پسرش را نیز به همین شیوه کشته و در همان محل دفن کردم سپس خانه مقتول را با سندهایی که از قبل ساخته بودیم یک میلیارد و ۶۰۰ میلیون تومان فروختیم.» پس از این اعتراف، دستور بازداشت پسرخاله‌‌اش را از بازپرس گرفتم و مرد معتاد در خانه‌ای اجاره‌ای دستگیر شد. با کمک دو متهم به محل رها کردن اجساد رفتیم و تنها جسد سوخته مرد میلیاردر را یافتیم؛ از جسد پسرش اثری نبود. اطراف محل را گشتیم اما بی‌نتیجه ماند. پیدا نشدن جسد پسربچه و اعتراف نکردن کامران به آتش زدن آن، نشان‌دهنده پنهانکاری و کتمان واقعیت از سوی او بود. به همین دلیل سراغ پسرخاله‌‌اش رفتم و بازجویی از او را ادامه دادم؛ اعترافاتش ابهامات پرونده را برطرف کرد: «معتاد و‌ بیکار بودم تا  کامران تماس گرفت و موضوع سرقت از مرد میلیاردر را برایم گفت. در ازای بخشی از اموال، قبول کردم با او همکاری کنم. روز حادثه پدر و پسر را کشتم و اجسادشان را در دو‌منطقه سوزاندم. کامران‌ به خاطر این‌که من را وارد این ماجرا کرده بود، قتل‌ها را گردن گرفت‌.» پس از اعترافات مرد معتاد و راهنمایی او، بقایای جسد سوخته پسربچه پیدا شده و به پزشکی قانونی انتقال یافت. پزشکی قانونی دلیل قتل سعید را اصابت ضربه چاقو و علت مرگ پسرش را خفگی اعلام کرد. با تکمیل تحقیقات، پرونده به دادسرا فرستادم راز این جنایت هم فاش شد.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها