یکی از دلایل اصلی این سکوت خانوادهها در مقابل آسیبهای اجتماعی که کودک یا نوجوان در معرض آن قرار گرفته، ترس از گفتوگوی والدین با فرزند درباره این موضوعات حساس است. چرا که گمان میکنند صحبتکردن درباره انواع آسیبهای جسمی و جنسی، روحی و روانی و...ممکن است فرزند را بیشتر به سمت انجام این خطرات هدایت کند.این در حالی است که بررسیهای روانشناختی پژوهشگران و مشاوران این حوزه نشان داده گفتوگو با ایجاد ارتباط صمیمانه و بدون قضاوت والدین بافرزندان، کی ازمؤثرترین راهکارها برای پیشگیری وحتی کاهش آسیبهای اجتماعی است.دراین خصوص گفتوگویی با مریم کثیری، روانشناس داشتیم که در ادامه میخوانید.
خانوادهها در دوران کودکی و نوجوانی فرزندان چه اقداماتی انجام دهند تا از درگیری آنها با آسیبهای اجتماعی در آینده پیشگیری شود؟
موضوع آموزشهای خودمحافظتی یا رفتارهای خودایمنی، مسألهای است که در سراسر دنیا مطرح بوده و بر سه رکن اساسی استوار است؛ خانواده، مدرسه و رسانه. در این میان، خانواده مهمترین نقش را ایفا میکند، چرا که نخستین الگوهایی که فرزندان با آنها مواجه میشوند، درون خانواده است. در دورهای که کودکان در حال نقشبازی و الگوپذیری هستند، رفتار والدین برای آنها تبدیل به معیار و راهنما میشود.اولین نیاز هر فرد در مواجهه با بحرانها و آسیبها، داشتن آگاهی است و دومین نیاز، توانایی کنترل هیجانات برای انتخاب اما این مهارتها را نمیتوان صرفا با آموزش تئوری به کودکان آموخت. آنها باید از همان دوران کودکی در بستر خانواده، این رفتارها را ببینند، تجربه و تمرین کنند. یعنی والدین باید خودشان در عمل نشان دهند که چطور هیجانات را مدیریت میکنند و در شرایط بحرانی چه واکنشی از خود بروز میدهند. بنابراین، تا زمانی که خانوادهها خودشان به مهارتهای رفتاری و خودایمنی مجهز نباشند، نمیتوان انتظار داشت آموزشهای مدرسه یا رسانه بهتنهایی مؤثر واقع شوند.
این آموزشها مشخصا شامل چه مهارتهایی هستند؟
یکی از مهمترین مهارتهایی که بچهها باید یاد بگیرند، توانایی کنترل هیجانات است. مثلا وقتی پدر و مادر در خانه عصبانی میشوند، آیا میتوانند عصبانیتشان را کنترل کنند؟ بچهها دقیقا از همین موقعیتها یاد میگیرند که چه زمانی و در چه شرایطی باید احساساتشان را کنترل کنند و به یک تصمیم درست برسند. این هیجانات میتوانند خشم، ترس، استرس یا احساس خطر باشند. همه اینها احساساتی هستند که کودکان باید در محیط خانواده با آنها مواجه شوند، دربارهشان صحبت شود و در عمل تمرینشان کنند. اولین مهارتی که در این مسیر اهمیت دارد، مهارت حل مسأله است. این مهارت، ریشه در همان سالهای ابتدایی زندگی دارد یعنی در هفت سال اول. بچهها باید بتوانند در قالب بازی و تجربههای روزمره، حل مسأله را تمرین کنند. آزمایشهایی در دنیا انجام شده که به بچهها آموزش داده بودند با غریبهها صحبت نکنند یا همراهشان نروند اما وقتی آنها را در موقعیت واقعی قرار دادند، دیدند بسیاری از این بچهها بهراحتی فریب خوردند. این یعنی آموزشهای رسانهای و گفتاری، تا وقتی درونی و تمرینی نشده باشند، کارایی ندارند. آنچه کارآمد است، قدرت تصمیمگیری لحظهای است؛ یعنی بچه یا خانواده بدانند در همان لحظه چه کاری درستی را باید انجام دهند.
قدرت «نه» گفتن هم جزو مهارتهایی است که باید آموزش داده شود؟
قدرت «نه» گفتن یکی از مهارتهای مهم زندگی و قابل آموزش است اما نباید انتظار داشته باشیم که کودکان در سنین پایین واقعا به این مهارت برسند. چون کودکان در دوره اولیه زندگی معمولا خودمحور هستند و اتفاقا زیاد هم نه میگویند، ولی این نه گفتنها بیشتر ناشی از لجبازی یا نیاز به استقلال است، نه یک مهارت آگاهانه اما در دوران نوجوانی، وقتی آموزشهای لازم داده شود و بچهها در بستر مناسبی رشد کرده باشند، این مهارت به شکل واقعی شکل میگیرد. یعنی وقتی کودکی داشته باشیم که از ابتدا عزت نفساش تقویت شده، قدرت حل مسأله دارد و یاد گرفته هیجاناتش را کنترل کند، بهمرور در دوره دبستان و بهویژه نوجوانی به قدرت نه گفتن هم دست پیدا میکند. پس پایههای این مهارت در کودکی شکل میگیرد ولی نتیجه نهایی را در نوجوانی میبینیم.
برخی والدین با کنترلهای شدید و تنبیه سعی میکنند فرزندشان را از آسیبهای اجتماعی دور نگه دارند. درباره کنترل افراطی یا محدودسازی شدید نوجوانها چه نظری دارید؟
در تمام عرصههای زندگی، ما با دو نوع انگیزه مواجه هستیم؛ انگیزه بیرونی و انگیزه درونی. انگیزه بیرونی شامل همان کنترلها، تنبیهها، پاداشها و جایزههایی است که والدین برای هدایت رفتار فرزندان به کار میبرند. این ابزارها برای تأثیرگذاری بر رفتار کودک از بیرون طراحی شدهاند و هدف آنها تشویق به رفتارهای مطلوب است. اما اگر کودکان بهطور دائم براساس محرکهای خارجی و کنترل بیرونی رفتار خود را تنظیم کنند، در دوران نوجوانی با چالشها و مشکلات جدیتری مواجه خواهند شد.این نوجوانان یا به سمت دروغگویی و پنهانکاری میروند تا از کنترل والدین فرار کنند یا اگر چنین رفتارهایی نداشته باشند، معمولا اعتمادبهنفسشان بهشدت آسیب میبیند. به همین دلیل، پیشنهاد ما این است که تربیت کودکان از همان سالهای ابتدایی با تمرکز بر انگیزه درونی انجام شود. یعنی والدین کمک کنند تا کودک کمکم یاد بگیرد به خاطر درک درست و حس مسئولیت، رفتار صحیح را انتخاب کند نهفقط بهخاطر ترس از تنبیه یا امید به جایزه.
از دید روانشناختی، چه نشانههایی در نوجوان میتواند زنگ خطر آسیب اجتماعی یا روابط ناسالم باشد؟
یکی از اولین نشانههایی که باید به آن توجه کرد، تغییرات رفتاری و هیجانی ناگهانی در نوجوان است. مثلا نوجوانی که پیشتر برونگرا یا پرانرژی بوده، ناگهان درونگرا، گوشهگیر و دچار اضطراب شدید میشود یا اعتمادبهنفس او به شکل محسوسی کاهش مییابد. همچنین برخی تغییرات جسمانی هم میتوانند هشداردهنده باشند؛ مثل پریدگی رنگ، تعریق بیش از حد، بیقراری، بیخوابی یا تغییر در اشتها. اینها نشانههایی هستند که ممکن است بهدلیل درگیری ذهنی یا تجربه ناخوشایند اجتماعی ایجاد شده باشند. در مواردی هم نوجوان ممکن است وارد روابط یا تجربههایی شود که خودش بهنوعی نسبت به آنها علاقهمند یا کنجکاو است مثل برخی انحرافات جنسی یا تجربههای پرخطر اجتماعی. دراین حالت، اگرحمایت وهمراهی والدین وجود نداشته باشد، نوجوان بهدلیل احساس گناه، ترس یا سردرگمی،بیشتر دچارانزوا،اضطراب وکاهش عزتنفس میشود.
اگر والدین متوجه شوند نوجوانشان در معرض خطر آسیبهای اجتماعی قرار دارد، بهترین واکنش چیست؟
اولین و مهمترین کاری که والدین باید انجام دهند، حفظ آرامش خودشان است. لازم است بدانند که در جامعه امروز، متأسفانه کودکان و نوجوانان در معرض انواع آسیبها قرار دارند . پس واکنشهای هیجانی، پرخاشگرانه یا سرزنشآمیز، نهتنها کمکی نمیکند بلکه باعث ترس و پنهانکاری در نوجوان میشود. در مرحله دوم، برقراری ارتباط جسمانی و لمسی امن با فرزند اهمیت زیادی دارد. مثلا در آغوش گرفتن یا حتی لمس محبتآمیز شانهاش میتواند حس پناهداشتن و امنیت جسمانی به او بدهد. این تماس باید متناسب با سن، جنسیت و ویژگیهای شخصیتی فرزند و همچنین رابطه والدین با او باشد. گاهی مادر مناسبتر است، گاهی پدر. بعد از ایجاد این امنیت اولیه، نوبت به حمایت روانی و عاطفی میرسد. اینجا والدین نباید فورا بپرسند «چی شده؟ بهم بگو!» بلکه باید با جملاتی مثل «عزیزم، میفهمم حالت خوب نیست، فقط بدون من کنارت هستم» یا «ما یک خانواده هستیم و تو میتوانی روی کمک ما حساب کنی. هر اتفاقی که افتاده، مطمئن باش تو مقصر نیستی.» به فرزندشان احساس امنیت بدهند. این باعث میشود نوجوان احساس گناه و ترس را کنار بگذارد و اعتمادش به والدین تقویت شود. اگر وضعیت حاد باشد، تماس با اورژانس اجتماعی، روانشناس یا روانپزشک ضروری است. البته نحوه کمک گرفتن بستگی دارد به سن فرزند، میزان آسیبی که تجربه کرده و محیطی که در آن رشد میکند.
یکی از باورهای رایج در برخی خانوادهها این است که اگر فرزندشان را نزد مشاور ببرند یعنی مشکلی روانی یا حتی «دیوانگی» دارد. بعضی والدین هم اهمیتی نمیدهند و موضوع را پشت گوش میاندازند. نظر شما در اینباره چیست؟
درواقع خانواده مهمترین رکن در سلامت روانی فرزند است و یکی از مسئولیتهای خانواده، یاد گرفتن فرهنگ درست کمک گرفتن است. ما وقتی فرزندمان از نظر جسمی بیمار میشود، بدون تردید او را نزد پزشک میبریم و هرچه بیماری جدیتر باشد، سراغ پزشک متخصصتر میرویم. سلامت روان هم دقیقا همینطور است. مشاور و روانشناس، پزشک روان انسان است. اگر در مراحل اولیه مراجعه کنیم، شاید حتی با یک مشاوره ساده تلفنی هم مشکل حل شود اما وقتی وضعیت بحرانی میشود، به همراهی یک متخصص نیاز است. باید بدانیم مراجعه به مشاور نشانه آگاهی و مسئولیتپذیری خانواده است، نه ضعف. فرهنگ اشتباهی که مشاوره را با برچسبهای منفی میشناسد، باید اصلاح شود. هرچقدر هم که والدین در این مسیر آگاهتر باشند، فرزندانشان ایمنتر و سالمتر رشد خواهند کرد.
اگر بخواهید پیامی به خانوادهها بدهید که شاید باعث نجات یک نوجوان از آسیبهای اجتماعی شود، آن پیام چیست؟
پیام من به خانوادهها این است که از گفتوگو با فرزندتان نترسید. از صحبت کردن درباره آسیبهای اجتماعی، خطرات یا حتی موضوعات حساس با نوجوان خود نترسید. خیلی از خانوادهها فکر میکنند اگر درباره این مسائل حرف بزنند، چشم و گوششان باز میشود یا ممکن است بچه کنجکاو شود. به همین خاطر، مسأله را انکار یا پنهان میکنند یا میگویند «ساکت! آبرومون میره» اما این سکوت، امنیت نمیآورد؛ فقط نوجوان را در دنیایی که پر از خطر و اطلاعات نادرست است تنها و بیپناه میگذارد.گفتوگو کردن با نوجوان، نشانه آگاهی و عشق است، نه خطر. اگر نوجوان در خانه، جایی برای گفتوگو نداشته باشد، میرود سراغ اینترنت، دوستان یا منابعی که لزوما قابل اعتماد نیستند. پس بهعنوان پدر یا مادر، تلاش کنید فضایی آرام، امن و بدون قضاوت بسازید که نوجوانتان بتواند حرف بزند، سؤال بپرسد و احساسش را بیان کند. شاید فقط یک گفتوگوی درست، بتواند فرزندتان را از یک آسیب جدی نجات دهد.