باری روند تاریخ و گزارشهای تاریخ و باستانشناسی را که بنگریم میبینیم دستاندرکاران و پژوهشگران و بنیانگذارانش تا بوده بیشتر اشرار یهودی یا بهویژه صهیونیستهای مسیحی بودهاند؛ اما از این مهمتر، نوع روایتهایی است که با آنها روبهروییم، یعنی در باستانپژوهی و گزارشهایی که دستبهدست میشود، هرگز هیچ انسجام یا روند چشمگیری نمیتوان دید؛ هرچه هست حوادثی است که در بازهها و بزنگاههای تاریخ با تغییر آرایش و دگرگونی در شکل و جهت، در گسترهای پراکنده و فضایی درهموبرهم روایت میشود و بسی اتفاقی وبینظم وغیرقابلمطالعه به چشممان میآید.اما درقرآن وبهویژه در سخنان وسنت خاندان وحی(ثقل قرآن) برعکس با دیدگاهی سراسر منظم و دارای ساختار و روندی قابلمطالعه درباره تاریخ بشر رویارو میشویم. انسان دارای آغازی اندیشیده و روندی برنامهریزیشده و فرمانی سنجیده است که درحرکتی اجتماعی درمسیرفرگشتی روشن بهسوی کمال نهایی درحرکت است ودر بزنگاههای تاریخ و بازههای خاصی با دستگیری و راهنمایی پیامبران به جهشهای چشمگیر فرهنگی و تمدنی دست یازیده است.
اکنون در بازه «آخرالزمان» بهسر میبریم و جنگ روایتها و رویارویی دو جبهه راستی و ناراستی با شدتی خاص به اوج رسیده. در بزنگاهی اینچنین ویژه از روزنامه «جامجم» راهی مؤسسه فرهنگی موعود شدم تا با استاد اسماعیل شفیعی سروستانی، نویسنده و پژوهشگر کوشا و نامآشنای حوزه مهدویت و موعود و آخرالزمان با تمام ابعاد و عنوانهایش، دیدار تازه کنم و اگر توفیق یاریکرد به گفتوگو با ایشان بپردازم. آشناییام با ایشان دستکم به سالیان حضورشان در بسیاری روزنامههای پرتیراژ دهه هفتاد و هشتاد برمیگردد که از رهگذر دیدارهای مکرر با دوست قدیمی، دکتر سیدامیرحسین اصغری دست میداد.
استاد شفیعی با این گزاره و توصیف، سررشته سخن را بهدستگرفت: «یک گفتوگوی فیالبداهه و طراحینشده از قبل، بیاینکه مقدمه لازم این گفتوگو را داشته باشیم؛ مطالبی چکیدهوار در راستای همسخنی پیشین عرض خواهد شد». این گفتوگوی خواندنی را بخوانید تا «سپهر زیستتان» رنگ عوضکند!
همه آنچه که بر بشر و البته بهنحو خاص بر پیروان ادیان توحیدی (و بر آندسته که بنا به ادبیات قرآنی، مشهور به مستضعفانند) گذشته است، نیز همه آنچه که الان در حال رخدادن است و همه آنچه که پس از این رخ خواهدداد، آیا در یک چارچوب روشن قابل تببین و بیان است؟ صرف نظر از مجموعه حوادث و شاخههایی که در میان ملل و همه فرهنگها و زیست فردی و اجتماعی در همهجا بوده و هست!
سخن این است که خلقت عالموآدم از اول بدون یک طرح کلی نبوده، چنانکه پراکنده و آشفته هم نبوده.کتاب آفرینش [بهقول کلیم کاشانی] هرگز کتابی نبوده که صفحه نخست و پایانی نداشته باشد. برخی گمان غلط دارند که کتاب آفرینش نه شروع دارد و نه پایانی معین. پس سخن من این است که کتاب آفرینش، آغاز و پایانی معین دارد. این نکته نخست.
همچنانکه هر کتابی دارای فصلها و بخشها ست، کتاب انبیا و تاریخ حقیقی نیز فصلها و بخشهایی دارد. به عبارت دیگر بخشها و فصلهایی از کتاب آفرینش با هر یک از پیغمبران شناسایی میشود و این تاریخ حقیقی دینی است. مابقی، بیان حوادث و هواجس رفته بر بشر است. این نکته دیگر. همچنانکه هر کتاب برگبهبرگ و فصلبهفصل از دیباچه آغاز میشود تا به فرجام برسد، آفرینش عالم و آدم و همچنین روند آمدوشد پیامبران نیز از آغاز در هر برگ و فصل ورق میخورد تا به نهایت برسد.تا اینجا سخن این است که آفرینش هستی، بیسروته نیست. یعنی آفرینش و روند برانگیختهشدن پیغمبران مطلقا بیطرح کلی الهی و بدون برنامهای روشن نیست. و فقدان آگاهی ما درباره کتاب آفرینش هرگز دلیلی کافی نیست که بینگاریم آفرینش، بیبرنامه و فرجام است یا پراکنده برآمده و اتفاقی به جلومیرود! این دریافتی عبث و نادرست و البته «یهودیانه» است.زیرا آنها میانگارند که خدا هستی را آفرید و آن را رهاکرده و به خودش واگذاشته و خودبخود در میان رخدادها و تصمیمات بشری بهپیش میرود.هستی اما تحت مشیت و مقّدرات ویژهای در روندی اندیشیدهشده و برنامهدار از پیش به جلوآمده و به سوی مقصدی نهایی پیش میرود. رفتار بشر اما در میان حوادث و رخدادها گاهی ممکن است روند این سیر را با دستانداز یا کندی روبهرو کرده باشد؛ بهویژه با فریبها و نیرنگهایی که میدانیم از سوی اهریمن(ابلیس) و لشکریانش انگیخته و بهکار بسته شده است.جنود ابلیس یعنی لشکریان اهرمن، حداکثر همین کندی حرکت را در روند آفرینش دامنزدهاند نه اینکه دگرگونی کلان و کلی یا تغییر چشمگیری در آن برنامه کلی الهی ایجاد کرده باشند.
آن آغازه یا مبدا حرکت چه بوده؟
خداوند در بامداد آفرینش فرمود: میخواهم خلیفهای در زمین بگمارم. وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً. پس از آفرینش آدم اما شماری از فرشتگان که از حکمت این آفرینش سردرنمیآوردند، پرسش کردند که آیا بر آنی تا موجودی بیافرینی که در زمین تباهی کند و خون راه بیندازد! وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِيالْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُوا أَتَجْعَلُ فِيهَا مَنْ يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاءَ.
چرا چنین پرسشی برایشان پیشآمد؟
بله آنها سابقهای ذهنی داشتند!درباره موجوداتی پیش از آفرینش آدم که جماعتی اجنه و نَسناس بودند ودرزمین تباهی گستردند. ما نمیدانیم و فقط میدانیم که پیش از آدم، در زمین گروههایی از پریان یعنی اجنه و همچنین نسناسها بودند که در زدوخورد با هم به خونریزی پرداختند و برپایه همین سابقه و آگاهی پیشین بود که فرشتگان به پرسش پرداختند که آیا ستایش و نیایش و عبادت ما کافی نیست و باز برآنی موجودی در زمین بیافرینی تا تباهی راه بیندازد!
خدا در پاسخشان فرمود: قَالَ إِنِّی أَعلَمُ مَا لَا تَعلَمُونَ. من چیزی میدانم که شما نمیدانید وهمین عبارت، اثبات میکند که آفرینش آدم برپایه یک نقشه کلی و براساس علم و آگاهی در راستای یک طرح و حکمت الهی انجام یافته است.
آیات قرآن نیز به روشنی میفرماید: آیا گمان میکنید ما آسمان و زمین را عبث آفریدهایم! یعنی هرگز ما بیهوده و بیبرنامه آفریده نشدهایم. وَ مَا خَلَقْنَا السَّمَاءَ وَ الْأَرْضَ وَ مَا بَینَهُمَا بَاطِلاً ذلِکَ ظَنُالَّذِینَ کَفَرُوا فَوَیلٌ لِلَّذِینَ کَفَرُوا مِنَ النَّارِ.
بخشی از آن حکمت آفرینشگرانه همان «گماردن نماینده» در زمین یا بنابه فرمایش قرآنی شما «جَعلِ خلیفه» است که یعنی؟
خلیفه درواقع به معنای قائممقام خداوند در زمین است و به اذن خالق هستی با مشخصاتی که در قرآن دربارهاش آمده در زمین عمل میکند. درست است که قرآن، چندین هزاره پس از آدم فروفرستاده شده اما کتابی جاودانه است و کتاب آفرینش است و زمانبردار نیست!
جاودانگی قرآن فقط بهمعنای رویکرد کنشگرانه روبهجلو نیست بلکه به معنای ازلیابدی بودن قرآن است که هم به گذشته برمیگردد هم در آینده تجلی میکند.قرآن، تجلی وظهور حکمت و دانش و علم وتقدیر و... خداست. برپایه همین جایگاه ازلیابدی قرآن است که هنگام مراجعه به آن میتوانیم یافتهها و دریافتههامان را تفسیر کنیم و وقایع گذشته و آینده را به مدد قرآن بازبگشاییم.
مثلا در سوره قصص آیه پنجم میخوانیم که: « وَنُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَىالَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَنَجْعَلَهُمُالْوَارِثِينَ؛ و ما اراده کردیم که بر آن مردم ضعیف شده در روى زمین منّت گذاریم و آنان را رهبران مردم کرده و وارثانشان نماییم... اما این خواست و اراده در زمان پیامبرمان تجلی نکرده هرچند در زمان آفرینش آدم، همین اراده اتفاق افتاد که برمبنای آن قرآن میگوید ما اراده کردهایم در زمین بر مستضعفان منت بگذاریم [یعنی از دِهِش و داده و نعمتها گرانبار و سرشارشان سازیم] و آنان را بهعنوان امامان و پیشوایان قرار بدهیم تا همینها میراثداران زمین یعنی میراثدار خدا و خلیفه الهی شوند. این تفسیر همان آیه«انیجاعل خلیفه...» نیز هست.
آدم علیهالسلام آفریده شد اما رها و سرخود واگذاشته نشد! تجهیز و مجهز شد یعنی همه اسباب و ابزار لازم را در اختیار آدم گذاشتند (وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا. و به آدم همه اسماء را آموخت) تا نسلاندرنسل که در مسیر آفرینش پیشمیرود، دارای مَؤونه [اندوخته و داشته] و استعداد لازم برای رسیدن به اوج راه یعنی مقصد میراثداری زمین و خلافت باشد.
آغاز تا اوج راه یعنی مبدا و مقصد روشن است اما تحققیافتن آن نماینده خدا و خلیفهشدن انسان؟
زمانی لازم بود تا استعداد لازم درعالم وآدم پدید بیاید؛ همچنین درهمین راستا باید استحقاق وسزاواری لازم نیز در آدم و فرزندانش بوجود میآمد؛ یعنی با به دستآوردن ظرفیت و سزاواری لازم،حق مطلب را ادا کند وگرنه رایگان و بیزحمت چیزی به اوعطا نمیشود و بدون داراشدن آگاهی و معرفت لازم، چیزی به او داده نمیشود و تاحق حقیقی او نباشد و سزاواری او برای دریافت این حق نباشد، هرگز به او داده نخواهدشد.اما آن خواست الهی و خلیفهشدن تمامعیار مستضعفان بر زمین اتفاق نیفتاده زیرا آدمی تا به امروز به استحقاق و بهسزایی لازم نرسیده به اینخاطر که کمکاری کرده با کاهلی و بیتوجهیاش خود را از این اوج نعمت محروم ساخته است. آدمی چون فریبخورده و به انحراف رفته وبه گزارش قرآنی ازآنرو که بندگی پیشه نکرده به آن سزاواری بایسته واستحقاق لازم دستنیافته است.
پیامبران در این میانه چهکاره هستیاند و چه جایگاهی دارند؟
پیامبران آمدهاند تا استعداد لازم آدمی را بالابیاورند؛ همانند دانشآموزانی که از پایه نخست پس از دادن امتحان و آزمون تا اوج جایگاههای علمی و تحصیلی میروند. به دیگرسخن، پیامبران و کتابهاشان همانند کلاسها و دوران مختلف آموزشوپرورش بودند که برای بالابردن استعداد آدمی آمدند تا او را بالا بکشند و او را با داراشدن استحقاق، فراببرند و شکوفا کنند و به اوجی که باید برسانند.
باری! هرکلاس و دوره پیامبران، بیشک دارای ابتلائات و امتحان و آزمایشهای ویژه خودش نیز هست که از رهگذر همین امتحانات است که استعداد و استحقاق، مشخص و شکوفا میشود. این ابتلائات و آزمایشهاست که سره را از ناسره مشخص میکند و آدمی را سزاوار پذیرش و پذیرفتهشدن میکند.
از جمله این ابتلائات و آزمونها که بر سر راه آدمی گمارده شده؟
ابلیس یعنی اهریمن و لشکریانش هستند که نمیخواهند آن نقشه الهی پیادهشود و به هدف برسد. در بامداد آفرینش که اهریمن سجده نکرد، سزاوار لعنت و دورماندن از رحمت و مهر خدایی شد و از درگاه راندهشد. درنهایت سوگندخورد: اکنون که مرا میرانی به عزتت سوگند که انتقام خواهم گرفت و همه را گمراه خواهم ساخت. قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ. شیطان گفت: پس سوگند به عزّت تو که بدون شک آنها (آدمیان) را همگى گمراه خواهم ساخت.
اغوای ابلیس از افق شما یعنی؟
یعنی بازداشتن این قطار آفرینش از سیر و حرکتش روی ریل اصلی؛ درواقع از همان روند «جعل خلیفه» [گزینش و برگزیدنِ نماینده الهی در زمین]، آدمی را به دیگر طریقها و راهها میکشاند و میبرد تا نیروها و انرژیهایش تخلیه شود، استحقاق لازم را به دست نیاورد و به توفیق کسب مقام خلافت نرسد.پس ابلیس وجنود و لشکریانش ازهمان آغاز آفرینش به گمراهکردن انسان پرداختند. فرقهسازی و ایجاد راههای بیراهه و دستهسازی و راهاندازی جریانهای انحرافی و... از جمله کارهای اهریمن و دارودستهاش است که میکوشند مانع تحققیافتن آن نقشه کلی شوند تا انسان نتواند به آن استحقاق و بسزایی لازم دست پیدا بکند. ما در ردیابی عمل اهریمن و لشکریانش میبینیم که فرزندان آدمی را از همان آغاز (پس از هبوط در زمین...) به جان هم انداختند و پس از قتل هابیل به برپاکردن معابد و آتشگاهها در برابر مسجدها پرداختند. جریان معبدی در برابر مسجدی راه افتاد.جریان مسجدی را پیغمبران پیگرفتند تا دوران پیامبر آخرالزمان. جریان معبدی را پیروان ابلیس و فرزندان قابیل یعنی بنیقابیل سپس بنیاسراییل، پیگیرانه تا دوران ما ادامهدادند.
این روند معبدی که گرد آتش میگردند و اهریمن میپرستند، برای چه شکلگرفت؟
برای ممانعت و کندکردن روند حرکت و سیر مومنان به سوی آخرالزمان و مقصد نهایی که خداوند از پیشتر اعلام فرموده: برگزیدن خلیفه و امامان و میراثدادن زمین به مستضعفان.همه روند آفرینش از آدم تا خاتم به همین شکل قابل توضیح است اما در اشارهای جزئیتر میتوان گفت ابراهیم خلیل علیهالسلام که پدر ادیان توحیدی نامگرفتهاند، در سرزمینی میزیستند که در اصل همان ایران کهن بوده و از نظر ما ایشان، ایرانی است اما ایران کهن [یا ایران فرهنگی و نه ایران امروزی].
از ابراهیم دو فرزند به جهان آمد از دو مادر که فرزند بزرگتر را اسماعیل و فرزند کهتر را اسحاق نام نهادند. ابراهیم خلیلالرحمان چونان درختی بود که دوشاخه بنیاسماعیل و بنیاسرائیل از او شکوفا شد. شاخه بنیاسرائیل از اسحاق آغاز شد و روند ظهور پیامبران بنیاسرائیلی در ادامه با حضرت عیسی به اوج خودش رسید و پایان یافت.اما از شاخه پیامبران بنیاسماعیلی، از خود حضرت اسماعیل که این روند ظهور پیامبران آغاز شد، در ادامه به حضرت خاتمالانبیا رسید.از پیش به حضرت ابراهیم علیهالسلام نوید داده شده بود و همه پیامبران نیز این نقشه کلی الهی را میدانستند. بهعبارتی، پیامبران الهی درجه به درجه آمدند تا به اوج یعنی فارغالتحصیلی برسند که این فارغالتحصیلی در زمان پیامبر خاتم اتفاق افتاد؛ دین ایشان دین خاتم، خودشان پیامبر خاتم و کتابشان کتاب خاتم و دورانشان آخرالزمان است. دینشان دین کامل است و دوره آخر است و کتابشان جاودان است. بشر به اینمعنا در زمان پیامبر اسلام به درجهای از آگاهی و کمال رسیده که میتواند کتابی کامل و جاودانه را در اختیار بگیرد و دین کاملی را باور داشته باشد تا در راهی روشن به سوی مقصد نهایی برود و برسد.
آن خلیفه نهایی که باید بر زمین مستقر شود و دولت جهانگیر پدید بیاورد چه مشخصاتی دارد؟
باید دارای دین کامل و کتاب کامل و بهویژه دارای فرمان یا اذن لازم باشد و در سرزمینی خاص باید مستقر شود که بتواند پایههای آن دین را بالا بکشد و جهانگیرش سازد. ابراهیم خلیلالرحمان نیز همین نقشه را داشتند و همه انبیا نیز چون یکدل و واحد بودند و علم و آگهدلیشان را از یک منشا کسب کرده بودند، آگه بودند که قرار است پیامبر آخرالزمان در سرزمین حجاز برانگیخته شود و دارای دین کامل و کتاب جاودان است. از او همان موعود به دنیا میآید و دولت کریمهای را برپا خواهدکرد که خدا نویدبخش آن بوده.
چه کسی است که چنین چیزی را نخواهد؟
روشن است؛ اهریمن! لشکریان و جنود ابلیس و بنیاسراییل. زیرا از همان آغاز کوشیدند به اغواگری و گمراه کردن نوع بشر. پس مأموریت ابلیس و نوع ابلیس و جنودش یعنی لشکریانش جلوگیری از پدیدآمدن و شکلگرفتن این موضوع است.
از سوی دیگر مأموریت پیامبران الهی همانا پدیدآوردن آن استحقاق لازم در بشر و زمین برای پدیدآوردن دولت کریمه و ایجاد آن است.
از راهبردها و راهکارهای لشکریان اهریمن و نوادگان سامری که امروز پوست صهیونیستها را به چهره کشیدهاند و مشهور به بنیاسراییلاند؟
درروند تحقق آن نقشه کلی الهی ازآنجاکه بنی اسرائیل نمیتوانستند منکر اصلش شوند،کوشیدند وصورتش رادگرسان کرده و تغییردادند. به شبیهسازی پرداختند. چون پیامبران از همان نخست با روشنی به معرفی و آشکارسازی آن اصل اصیل پرداخته بودند؛ در نتیجه، این اهریمنپیشگان بنیاسراییلی به جعلکردن آن پرداختند. جابهجایش کردند یعنی حوادث را از همان نخست، جابهجا کردند و تاریخ را به نحو دیگر و با ساختار دیگری بازتعریف و روایت کردند.
مثلا گفتند: آنکه نوید داده شده و قرار است بهعنوان موعود در آخرالزمان بیاید، نه تنها از فرزندان اسماعیل نیست بلکه از فرزندان اسحاق خواهد بود. این یک جعل و دگرگونسازی است.
همچنین گفتند: آنجا که قرار است مکان تاسیس دولت کریمه جاودانه و مرکز خلیفه خدا باشد، در حجاز و این کار توسط یادگار پیامبران از نسل حضرت اسماعیل نیست بلکه در اورشلیم خواهد بود و از فرزندان اسحاق. خداوند برای تحقق این ماجرا همهچیز را درست چیده بود؛ مثلا اسماعیل را به حجاز روانه کرد و او در آنجا بالید و پیوندیافت و فرزنددار شد و در منا به قربانگاه رفت و...
همان جبهه مخالف به جعل پرداخت و روایتی اینچنین را برساخت که قربانگاه نه منا که اورشلیم یعنی بیتالمقدس بوده و قربانی نه اسماعیل که اسحاق بوده است!
پس از آن سالها نزدیک به چهارهزاره است که دو کاروان یاارابه درگستره زمین درجاده تاریخ به سوی آخرالزمان به راه افتاده است.
یکی ارابه برحق و راستین بنیاسماعیل است که بهویژه پیامبران اسماعیلی و نبیخاتم و جانشینان حق ایشان است. دیگری همان کاروان و ارابه برساخته یا جعلی است که معاند و ناحق است و امروز با نام بنیاسرائیل مشهورند. این یهود و اشرارشان تلاش داشتهاند که ارابه بنی اسماعیل را از جاده به بیرون بیندازند و خودشان به نهایت و مقصد آخرالزمانی نوید داده شده برسند تا خودشان یکهتازانه بتوانند دولت جهانی را وفق خواست اهریمن و مطلوب ابلیسپرستان برپا سازند.
درنهایت، روند تاریخ و البته روند این گفتوگو را اگر که در گزارهای چکیده کنیم؟
تمام روند تاریخ گذشته و جریانهایش را تا امروز میتوان دراین گزاره خلاصه کرد که قبیله بنیاسراییلی یهودی، سوار بر ارابهای برای تاسیس دولت شیطانی به سوی آخرالزمان میتازد و در مسیر برای از بینبردن ارابه بنیاسماعیل و سرنشینانش میکوشد؛ یعنی برای برکنارکردن جبهه حق که خواهان برپایی دولت کریمه و طیبه الهیه است.همه حرکتهایی که در این هزارههای چهارگانه شکل گرفته و رخ داده در همین فضا قابل بررسی است و اینگونه قابل خلاصهکردن است. در مراحلی به قتل و کشتار پیامبران پرداختند و اوصیا یعنی جانشینان مستقیم و بلافصل پیامبران را از میان برداشتند تا رسیدند به پیامبر آخرالزمان که با همه کوششها نتوانستند او را به قتل برسانند و اوصیای ایشان و مومنان برگزیدهشان را یکییکی به قتلگاه کشاندند [با ترور و زهر و انزوا و قتل خاموش.] اکنون نیز در ادامه همان ماجرا به قضایا مینگریم و از همان افق به روند آخرالزمانی مینگریم؛ آنها سوار بر ارابه شیطانی یهودی میکوشند در آخرالزمان هرچه زودتر بتوانند دولت اهریمن را برپاسازند پیش از آنکه دولت الهی و کریمه موعود آخرالزمان نمایان شود. وضع عمومی جهان امروز بدینگونه قابل تبیین و روشنگری است.
پس در این فراز پایانی بفرمایید امروز آیا چه کسانی را میتوانیم از سرنشینان ارابه بنی اسماعیلی بشماریم و چه مشخصاتی دارند؟
درباره اینکه چهکسانی را میتوان از سرنشینان ارابه بنیاسماعیلی و جبهه راستین و خداگرا برشمرد یا در مقابل چهکسانی را سمبل و نماینده ارابه ابلیسگرا و اهریمنکیش میتوان دانست، باید گفت میدانیم که بهصورت مشخص همان یهودیت صهیونیستی یا اشرار یهود با رویکردی آخرالزمانی با تمام مستضعفان به رویارویی پرداخته و میپردازند تا بتوانند به برپایی دولت جهانی شیطانی برسند.