از سه قسمت «بازگشت به آینده» بگیرید که اتفاقاتی در گذشته باعث تغییرات محتوم آینده میشد تا «چهکسی برای راجر رابیت پاپوش دوخت؟» که فیلم زنده و انیمیشن را درهم آمیخت تا «فارست گامپ» اسکاری که در قصه گذر از معلولیت تا نبوغ، تاریخ آمریکا را به چالش کشید و حتی ملاقاتهای شخصیت اصلیاش را با رئیس جمهوریهای آمریکا و بازی پینگپنگش را با مائوتسه تونگ نمایش داد تا فیلم علمی افسانهای «تماس» که یک چندهزارم ثانیه اختلاف زمان، پرسش سفر به دنیای دیگر را بیپاسخ میگذارد تا فیلم وحشت «آنچه در زیر جاری است» که چندان یک فیلم هراسآور معمولی نبود تا داستان شبه رابینسونکروزوئهوار «دور افتاده»وانیمیشن کریسمسی«قطارسریعالسیر قطبی»که ازسیستم Motion – Capture استفاده کرد تا ماجرای عجیبوغریب خلبان فیلم «پرواز» که برای جلوگیری از سقوط هواپیمایش، آن را برعکس هدایت کرد تا ماجرای بندباز فیلم «راهرفتن» که از طناب مابین برجهای دوقلوی نیویورکی گذشت تا روایت جدید از «پینوکیو» که فرشته مهربانش سیاهپوست بود و در مقابل برداشت گیلِرمو دِلتورو از داستان کارلو کلودی در همان سال، میدان را واگذاشت و تا همین فیلم «اینجا» که براساس داستان مصور ریچارد مکگوایر ساخته شده است.
گذر یک مکان از قرون متمادی
فیلمی براساس دوربین ثابت از یک مکان ثابت در آمریکا طی قرون مختلف؛ یک خانه و اتاق از زمانی که هنوز وجود نداشته، در کشاکش گریز دایناسورها و فوران آتشفشانها و تغییرات زمین تا انسانهای اولیه و بعد سرخپوستها و کوچ اقوام مختلف و بناشدن اولین شهرهای جدید که خانه بزرگ بنجامین فرانکلین روبه روی همین مکان قرار میگیرد و روزهای جنگهای استقلال آمریکا و... .
سپس ساختن این خانه از همان زاویه همیشگی و ثابت دوربین و از اتاقی که بهعنوان نشیمن شکلگرفته و از پنجره آن گذر زمان مشخص است، و بعد سالهای ۱۹۰۰ و ماجرای خانواده یک خلبان هواپیمای تکموتوره که شاید اولین ساکنان این خانه و اتاق بودند و سپس دهه ۱۹۴۰ که یک زوج سرخوش در آن زندگی کردند، با مردی که روی سیستم یک صندلی راحتی مکانیزه کار میکرد و... .
و بالاخره ورود زوج اصلی قصه ما یعنی ال (پل بتانی) و رز (کلی رایلی) در روزهای نخست پس از پایان جنگ جهانی دوم؛ زوجی که بچههای متعددی در همین خانه بهدنیا آوردند، از جمله ریچارد (تام هنکس) که ریکی صدایش میکردند و نیمی دیگر از قصه را او و زوجهاش مارگارت (رابین رایتپن) پیش بردند.
ازهمین زاویه دوربین و از کنار همین اتاق، شاهد جشنهای عروسی و تولد و کریسمس و عید شکرگزاری و مراسم ختم و آمدن بچهها و رفتن مسنها و... هستیم.
ساختاری خلاف معمول و نوآورانه
اگر در بسیاری از فیلمها، زمان تقریبا بازه محدودی را دربر گرفته و مکانهاست که تغییر میکنند، در فیلم «اینجا»، این مکان است که در اندازه نما و جای دوربین و زاویه ثابت بوده و زمانها تغییرات بسیاری میکنند. رابرت زمهکیس حتی زمانها را به ترتیب جلو و عقب نمیبرد؛ گاهی در سال ۲۰۲۲ هستیم و از پنجره بیضی اتاق نشیمن، اتومبیلهای امروزی را میبینیم و ناگهان به دهه ۱۹۰۰ پریده و کالسکه و گاری را از ورای پنجرهها شاهد هستیم و بعد یکدفعه به جنگهای استقلال پرتاب میشویم که اصلا این اتاق وجود نداشته و سپس زوج سرخپوستی بهصورت موتیف در میان جنگل (و البته در همین مکان) مشاهده میشوند.
تمهید زمهکیس برای گذر از زمانی به زمان دیگر، دیزالو یا فید یا وایپ یا آیریس و مانند آن نیست، بلکه با مربع یا مستطیلی در گوشه یا میانه تصویر ایجاد شده، بهطوریکه درون آن مربع یا مستطیل به زمان دیگر تغییر کرده و سپس همه کادر تصویر به همان زمان تبدیل میشود؛ از ورای این کادرهاست که ورود تلویزیون و آرزوهای تحققنایافته و بزرگشدن بچهها و گذر عمر و عشقها و جداییها و مرگها و... دیده میشوند.این گذر زمانها گاهی با آن مربع و مستطیلها صورتگرفته، گاهی در یک تصویر همسان و پروخالیشدن کادر توسط یک سوژه مثلا کاراکتر رز نمایان می شود که مدام به اینسو و آنسوی دوربین رفته و در هر بار بچهای جدید را جلوی دوربین میآورد تا نشان از گذر زمانی چندساله باشد و گاه سوژه در همان اندازه و زاویه و حالت ثابت است، مثل مارگارت که در یک حالت رو به دوربین از بزرگشدن دخترش ونسا میگوید که چگونه از یک بچه حالا به دانشجویی تبدیل شده و در یک مورفِ تصویری، کمی مسنتر شده و حالا باز همان جملات قبلی را مبنی بر گذر عمر تکرار میکند، با این تفاوت که اینبار از فارغالتحصیلی ونسا حرف میزند!
ریتم تقریبا سریع تبدیل تصاویر و رفتوآمد مربعمستطیلها، بهخوبی حس گذر عمر را منتقل کرده، حتی اگر مارگارت و ریچارد آن را چندینبار برزبان نیاورند. تنها حرکت دوربین در انتهای فیلم صورت میگیرد که دوربین از همان مکان ثابتی که در ۱۰۰ دقیقه قبل قرار داشت، کنده شده، به دور سوژههای اصلی چرخیده، از پنجره همان اتاق بیرون رفته و اوج میگیرد و در بالای ساختمان منتسب به بنجامین فرانکلین، قرار مییابد، درحالی که خانه و اتاق یادشده را در نقطه طلایی کادر خود گرفته و پیرامونش خانهها و خیابانهای یک شهر و درختها و همچنین کلیسایی در عمق دیگر نقطه طلایی تصویر دیده میشوند.اما مربعمستطیلهایی مانند قبل در تصویر و اینبار روی خانه و اتاق یادشده ایجاد شده که باعث میشود تصور کنیم باز به زمان دیگری میرویم، اما در اینجا خانه و سپس اتاق نشیمن باقیمانده و بقیه تصویر تاریک میشود.
پنجرهای شبیه به اتاق بیضی کاخ سفید
بهنظر میآید در فیلم «اینجا» باز هم بهطریقی دیگر رابرت زمهکیس، به تاریخ آمریکا پرداخته؛ از عصر ماقبل تاریخ تا دوران سرخپوستها و سالهای بردهداری و بعد جنگهای استقلال و سپس دوران پیش از جنگ اول و پس از جنگ دوم و میانه آنها و... تا به امروز، آن هم از زاویه یک اتاق نشیمن با پنجره بیضی که بسیار به اتاق بیضی کاخ سفید، یعنی دفتر کار رئیسجمهوری آمریکا شباهت دارد. این بار رویاپردازی زمهکیس با بازیگر مورد علاقهاش یعنی تام هنکس (که به روشهای هوش مصنوعی او و رابین رایتپن ۷۰-۶۰ ساله را به جوانهای ۱۷-۱۸ ساله تبدیل کرده)، از ورای اتاقی مقابل خانه یکی از بنیانگذاران ایالات متحده آمریکا صورت گرفته تا پس از «فارست گامپ» و بعد از ۳۰ سال، ادای دین دیگری از او نسبت به آمریکا و فرهنگ و تاریخ و ایدئولوژیاش صورت گرفته باشد. و در این ادای دین برخلاف «فارست گامپ»، تنها به تجلیل و تحسین و قهرمانپردازی اکتفا نکرده و خوب و بد این تاریخ را از نگاه خودش روایت کرده؛ همچنان که در یکی از صحنههای اواخر فیلم، پدر آخرین خانواده مقیم این خانه که سیاهپوست، در همان اتاق نشیمن، به پسرش هشدار میدهد که در صورت برخورد با پلیس هنگام رانندگی، چه کارهایی انجام دهد تا آن پلیس به سوی او شلیک نکند! (کنایه به نژادپرستی در آمریکا که هنوز سیاهپوستان قربانیان آن هستند!!) یا در سکانس تولد مارگارت که با حضور دوستانش و بدون اطلاع او صورت گرفته، مارگارت از آرزوهای تحقق نیافتهاش میگوید و میگرید .یا در اواخر فیلم که ال یعنی پدر ریچارد دچار شکستگی و از پا افتادگی شده و مارگارت هم خانه را ترک کرده، ریچارد قصد خود از بازگشت به علاقه دیرینهاش یعنی تصویرسازی و طراحی بیان کرده و سپس در میانه عمر به آن میپردازد، چراکه از کارش اخراج شده و منبع درآمدی ندارد، همچنین خلبان اولین خانواده مقیم این خانه هشدارهای همسرش همچنان به پرواز با هواپیماهای ناایمن تکموتوره ادامه میدهد تا سرانجام کشته میشود، اما نه دراثر سقوط هواپیما بلکه به دلیل آنفلوآنزا! و بالاخره مارگارت در آخرین برخوردش با خانه و اتاق نشیمناش، تنها ربان آبی گمشده دخترش در کودکی را بهخاطر میآورد و نه هیچچیز دیگری را. اینها همه بخشی از تاریخ آمریکاست و اینبار زمهکیس، تلخیها و سیاهیهای تاریخ دیروز و امروز آمریکا را درکنار هم روایت کرده است.