گفت‌وگو با محمد میرکیانی، نویسنده

شبکه‌های اجتماعی به اعتیاد مدرن تبدیل شده‌اند

محمد میرکیانی، نویسنده کودک‌و‌نوجوان اعتقاد دارد باید از مفاهیم اخلاقی و پیام‌های انسانی موجود در ادبیات فارسی به‌خصوص شعر، استفاده بیشتری کنیم

رمز نویسندگی در دنیای کودکی

محمد میرکیانی، نویسنده نام‌آشنای کودکان و نوجوانان و البته خانواده‌های‌شان است. نسل میانسال امروز با داستان‌های قصه ظهر جمعه او را می‌شناسند که سال‌ها از رادیو پخش می‌شد و بچه‌های دهه شصت همیشه منتظر بودند تا ظهر روز آدینه به قصه تازه‌ای گوش بدهند که اغلب به قلم او بود.
محمد میرکیانی، نویسنده نام‌آشنای کودکان و نوجوانان و البته خانواده‌های‌شان است. نسل میانسال امروز با داستان‌های قصه ظهر جمعه او را می‌شناسند که سال‌ها از رادیو پخش می‌شد و بچه‌های دهه شصت همیشه منتظر بودند تا ظهر روز آدینه به قصه تازه‌ای گوش بدهند که اغلب به قلم او بود.
کد خبر: ۱۴۸۶۳۴۹
نویسنده آرش شفاعی - گروه فرهنگ و هنر
 
او برای نسل‌های بعدی و حتی نسل امروز هم با کتاب‌ها و داستان‌های جذابی که نوشته، نامی آشناست. ویژگی مهم آثار این نویسنده، توجه او به میراث ادبی کهن و قصه‌های عامیانه است. او در بازنویسی قصه‌های کهن فقط به خلاصه‌نویسی و ساده‌سازی توجه نکرده بلکه از این ظرفیت برای بازآفرینی داستان‌هایی براساس ساختار قصه‌های امروزی استفاده کرده است. کودکان و نوجوانان با خواندن آثار او می‌توانند با میراث ادبی و فرهنگی کشور آشنا شوند و به همین دلیل کتاب‌های او نه‌تنها توانایی سرگرم سازی مخاطبانش را دارد، بلکه به آنان درس زندگی و گنجینه‌ای از میراث ملی نیز می‌بخشد. کتاب‌های او برنده جوایز مهمی در داخل و خارج از جمله کتاب سال جمهوری اسلامی بوده و رهبر انقلاب بر یکی از کتاب‌های او تقریظ نوشته‌اند که در این گفت‌و‌گو درباره این مسأله هم با نویسنده صحبت کرده‌ایم.

 شما به شهادت آثارتان، تعداد مخاطبان‌تان و به‌خصوص نسلی که با قصه‌های ظهر جمعه رادیو بزرگ شده‌اند، نویسنده‌ای هستید که قصه را خوب می‌شناسد. امروز با تعداد زیادی نویسنده رو‌به‌رو هستیم که قصه را نمی‌شناسند؛ این شناخت در شما چگونه به‌وجود آمد؟
ادبیات به‌خصوص ادبیات داستانی، چه در حوزه کودک و نوجوان و چه بزرگسال، برآمده از تجربه‌های غنی زندگی است. جان‌مایه یک اثر داستانی، زندگی است و ژانرهای مختلف مثل فانتزی و تخیلی هم به مفهومی برای زندگی تبدیل می‌شود. هر‌ اندازه نویسنده‌ها، تجربه غنی‌تری از زندگی داشته باشند، بیشتر و بهتر می‌توانند بنویسند و دوام بیاورند. البته تفاوتی بین شعر و قصه هست؛ شعر بیشتر قریحه و ذوق است که ناگهان فوران می‌کند و به احساس و آن احساس به کلمات تبدیل می‌شود اما ادبیات داستانی تجربه‌های زندگی را می‌خواهد. برای موفقیت در ادبیات داستانی هم به تجربه‌های زندگی و هم به مطالعات گسترده در همه حوزه‌ها، نیازاست. بسیاری از نویسندگان جوان ما فقط رمان می‌خوانند، در حالی که نیاز است تاریخ، ادبیات کهن و... را بخوانند و از همه مهم‌تر این‌که روح و روان‌شان را آماده دریافت‌های ویژه کنند، همان نکته‌ای که به یک اتفاق خاص در یک اثر داستانی و قصه تبدیل می‌شود.
 می‌شود درباره این دریافت ویژه توضیح دهید؟
دریافت‌های ویژه در حقیقت شناخت لایه‌های نادیدنی زندگی است. به‌قول آندره ژید به زندگی به‌گونه‌ای نگاه کن که انگار همان‌روز به دنیا آمده‌ای. نگاه نویسنده باید مثل نگاه کودکان باشد که همه‌چیز برای‌شان تازه است، چرا‌که در زندگی، آن‌به‌آن، همه‌چیز درحال تغییر است. نویسنده و به طور عام هنرمند، باید نگاهش کشف‌و‌شهودی باشد و به قول اقبال لاهوری: دیدن دگر آموز، شنیدن دگر آموز. دیدن و شنیدنِ دیگر است که باعث می‌شود یک هنرمند موفق باشد وگرنه ابزار ادبیات که همان‌چیزی است که همه انسان‌ها با آن درگیرند. چرا برای بسیاری از نویسندگان اتفاق ویژه‌ای نمی‌افتد، چون دیدن و شنیدن‌شان متفاوت نشده است.
 در‌حقیقت بیشتر تکنیک‌زده هستند.
بله، این‌گونه نویسندگان معمولا داستان‌های صنعتی می‌نویسند. حالا که دیگر هوش مصنوعی هم آمده است. البته احساس و عاطفه هم خیلی‌مهم است چرا که بخشی از دریافت‌های ویژه با احساس و عاطفه گره خورده است. حوزه کودک و نوجوان یک مقدار خاص‌تر است، چرا‌که نویسنده کودک و نوجوان باید دوران کودکی خود را به‌یاد داشته باشد، اگرچه دوران متفاوت شده است ولی باید حس‌های آن دوران را درک کند؛ ممکن است مصادیق فرق کند اما حس‌های دوران کودکی به نویسنده کمک می‌کند. مشکل عمده بسیاری از نویسندگان جدید، عدم توجه‌شان به خود زندگی است.
 شما نویسنده‌ای هستید که آثارتان با چند نسل پشت‌سر هم، از دهه‌پنجاهی‌ها تا دهه‌هشتادی‌ها ارتباط برقرار کرده است؛ هم در نویسندگان و هم شاعران، ارتباط برقرار‌کردن با چند نسل، مورد نادری است؛ این امکان برای شما چگونه به‌وجود آمد؟
البته من برای دهه‌نودی‌ها هم نوشته‌ام، اخیرا کتاب پنج‌گانه «ماجرای دشت مرموز» در انتشارات به‌نشر منتشر شد که خیلی هم از آن استقبال شد. این کتابی است فانتزی با ضرباهنگ تند که دهه‌نودی‌ها این‌گونه داستان‌ها را خیلی دوست دارند. داستان حیوانات است با زبانی طنز که فضای داستان‌ها، فضایی کاملاً ایرانی است. این نکته‌ای که شما اشاره کردید، به این‌دلیل اتفاق افتاده است که من در داستان‌هایم به مفاهیم عام خیلی می‌پردازم. گاهی دوستان تعجب می‌کنند که آثاری که من چهل سال قبل نوشته‌ام، هنوز تجدید چاپ می‌شود و همچنان مخاطب دارد. مفاهیم عام انسانی فارغ از این‌که ما چگونه یا کجا زندگی می‌کنیم یا به کدام طبقه اجتماعی تعلق داریم، همواره مورد نیاز انسان‌هاست. مفاهیمی مانند دوستی، محبت، کنار‌هم‌بودن، توجه به نیازهای دیگران، این مفاهیم همیشه مورد توجه انسان است. البته من به ساختار هم خیلی توجه دارم، مثلا اخیرا احساس کردم برای بچه‌های دهه نود به بعد، زمان خیلی‌کم است، برای همین ضرباهنگ نوشته‌ها باید خیلی تند و قصه‌ها کوتاه باشد و شخصیت‌ها باید با زاویه دید بیرونی یا نمایشی باشند. کسی دیگر مانند توصیف‌های رمان‌های قرن نوزدهمی نمی‌نشیند داستان بخواند، حوصله مخاطب این‌قدر نیست که بتوان جزئیات را پی‌در‌پی توصیف کرد. وقتی شما به مفاهیم خاص انسانی بپردازید، همیشه مخاطب دارید چرا‌که محبت یا صداقت همیشه مطلوب است ولی مصداق‌هایش فرق می‌کند. نکته دیگری که وجود دارد، توجه به ادبیات کهن و عامیانه است. ما در چهارراه تمدن‌های بزرگ تاریخ بوده‌ایم برای همین تعامل گسترده‌ای با همه تمدن‌ها داشته‌ایم. برای همین است که شما در مثنوی، رومی‌ها و چینی‌ها و هندی‌ها را می‌بینید، دلیلش این است که همه آنها در این سرزمین تردد داشته‌اند. پرداختن به مفاهیم عام، اثر را همه‌زمانی و همه‌مکانی می‌کند، برای همین قصه‌های قدیم همیشه مخاطب دارد ولی شکلش باید متفاوت شود. من یک مجموعه بیست‌جلدی به‌نام «گنج قصه‌ها» در کانون پرورش فکری زیر چاپ دارم که در آن داستان‌های کهن را در ساختار داستان‌های امروزی وارد کرده‌ام، از ضرباهنگ تند، فصل‌بندی‌های کوتاه و اسامی اکشن استفاده کرده‌ام که برای بچه‌های امروز شوق‌برانگیز است مانند قصر هزار افسوس، مسافران تاریکی، توفان در جزیره بی‌نام، شهر خرس‌ها و جزیره میمون‌ها، غارهای غول بیابانی و....
 عمده استفاده‌ای که نویسندگان ما از متون کهن می‌کنند، بازنویسی است اما ما بازآفرینی کم داریم. به‌نظر شما چقدر می‌توان بازنویسی را فعالیت ادبی خلاقه محسوب کرد؟
قبلا متون کهن را برای کودکان بازنویسی می‌کردند ولی امروز برای بزرگسالان هم به این کار نیاز داریم چرا‌که حوزه زبان به‌دلیل استیلای فضای مجازی آن‌قدر تغییر کرده که انسان از خود می‌پرسد پنجاه سال آینده گلستان سعدی را چگونه باید بخوانند. بازنویسی برای کودکان و نوجوانان یک کار تعلیمی است که در آن، زبان را ساده می‌کنند تا این گروه سنی بتوانند آن را بخوانند و در دوره بزرگسالی بتوانند متون اصلی را بخوانند. اولین مرحله، ساده‌نویسی است؛ یعنی یک حکایت را که برای مخاطب قابل فهم است، انتخاب و زبانش را ساده می‌کنید. بعد از این مرحله، بازنویسی است که در آن تغییراتی در زبان و معرفی شخصیت‌ها انجام و داستانی با زبان امروزی و شخصیت‌های تعریف‌پذیر برای مخاطب امروزی نوشته می‌شود. در بازآفرینی یک قدم جلوتر می‌روید و فضا را براساس ساختار داستان‌های امروزی تغییر می‌دهید؛ مثلا فصل‌بندی انجام می‌شود. در بازنویسی همان ساختار روایی حفظ می‌شود و با زبانی شیرین و قابل فهم به مخاطب ارائه می‌شود ولی در بازآفرینی آن حکایت به داستانی با فضای امروزین تبدیل می‌شود. باز هم همان شخصیت‌ها هستند و یک مرحله دیگر هست که کمتر استفاده می‌شود و آن نظیره‌سازی است. من در این بخش هم کار کرده‌ام و دو مجموعه داستان دارم به نام عمو رستم و دایی سهراب؛ شخصیت‌های رستم و سهراب شاهنامه که در دوران معاصر زندگی می‌کنند. چون بچه‌ها عمو و دایی‌های‌شان را خیلی دوست دارند، آنها را به این نام خواندم تا بچه‌ها با این شخصیت‌ها احساس نزدیکی بیشتری کنند. خیلی‌ها از نظیره‌سازی استفاده کرده‌اند مثلا مرحوم جلال آل‌احمد در «نون والقلم» از نظیره‌سازی و از ساختار کهن ادبیات قدیم استفاده کرده است: «یکی بود یکی نبود، دوتا میرزا بنویس بودند که کنار مسجد نشسته بودند». در نظیره‌سازی گاهی از شخصیت‌ها استفاده می‌کنید، گاهی از زبان و گاهی از پرداخت. نظیره‌سازی کار خلاقانه‌تری است. خلاقیت در همه عرصه‌ها حتی در بازنویسی هم لازم است. من مجموعه‌ای دارم به نام «قصه ما مثل شد» که هم پویانمایی آن ساخته شد هم کتاب سال شد و در چین و ترکیه هم ترجمه شد و تاکنون بیش از یک میلیون نسخه فروش کرده و به‌نشر می‌خواهد به زودی جشن یک‌میلیونی آن را برگزار کند. من دو سال روی عنوان همین کتاب فکر کردم. یکی از عوامل مهم توفیق این کتاب اسمش بود. اسم این کتاب، از یکی دیگر از کتاب‌هایم آمده است، نزدیک سی‌و‌شش سال پیش کتابی داشتم به نام «قصه ما همین بود» که جزو اولین کتاب‌های بازنویسی بود که انجام دادم و بعد از کتاب مرحوم مهدی آذریزدی، پرفروش‌ترین کتاب بازنویسی بود. بعد موجی راه افتاد و همه شروع به بازنویسی کردن، ولی قصه ما همین بود همچنان تجدیدچاپ می‌شود. در بازنویسی هم نیاز به خلاقیت دارید، در انتخاب، در عنوان، در پرداخت، حتی در همان‌چیزی که در تلویزیون به آن کنداکتور می‌گویند؛ این‌که کدام قصه در کتاب اول بیاید، کدام آخر. قصه ما مثل شد، ده جلد است و در هرکدام ۲۲ قصه وجود دارد؛ قصه‌هایی را که ضرباهنگ تندتری دارد اول آورده‌ام، بعد یک قصه که پرماجراست، بعد قصه‌ای که عاطفی‌تر است، بعد یک قصه معمایی و... این‌ها چیزهایی است که با تجربه به‌دست می‌‌آید.
 این‌روزها خیلی بحث بر سر این است که ما در حوزه ادبیات نوجوان دچار بحران هستیم؛ شعر نوجوان که عملا دیگر وجود ندارد و داستان نوجوان تألیفی هم بسیار‌کم شده است. شما این بحران را قبول دارید؟
به‌نظر من خیلی از این اتفاقات موج است. در یک جشنواره داخلی، یک داستان فانتزی یا تخیلی جایزه می‌گیرد، همه به‌دنبال داستان فانتزی یا تخیلی می‌روند. خیلی از اهالی اندیشه و هنر ما به‌جای این‌که خودشان پیشرو باشند، متأسفانه دنبال موج‌ها می‌روند. آیا مجموعه نوجوانان ما یکسان هستند؟ نوجوانان ما که فقط در تهران نیستند، در تهران ممکن است نوجوانی ده رمان خارجی خوانده باشد اما در یک شهرستان، نوجوانی باشد که حتی یک داستان کوتاه هم نخوانده باشد. نوجوانی در حقیقت توجه به منِ وجودی است‌؛ پرسش‌هایی از این دست که من که هستم؟ والدینم چه‌کسانی هستند؟ کشور من کجاست؟ فرهنگ من چیست؟ چرا من باید در ایران زندگی کنم و شرقی باشم؟ چرا نباید فلان امکانات را داشته باشم؟ این ربطی به ایران هم ندارد؛ در دوره‌ای که توفان بلوغ اتفاق می‌افتد، همه نوجوانان در برابر این سؤالات قرار می‌گیرند. به‌جای این‌که به پاسخ این سؤالات بپردازیم، خودمان را در این موج‌ها گم نکنیم. به شعر اشاره کردید، اتفاقا نوجوانان شعر خیلی دوست دارند و هم برای دختران و هم برای پسران دوره ۱۴ تا ۱۶ سالگی دوره دلبستگی شدید به شعر به‌خصوص شعر عاطفی است، منتها مشکل ما این است که شبکه توزیع مناسبی برای توزیع آثار خوب شعر نوجوان نداریم و نمی‌توانیم شعر را به دست مخاطب آن برسانیم. رسانه‌های ما در این زمینه خیلی کوتاهی می‌کنند. من چند وقت پیش با مسئولان کانون پرورش جلسه‌ای داشتم و گفتم شما بچه ۶ ساله را می‌آورید برای برنامه مشاعره و غزل مولانا و حافظ را که اصلا هیچ‌چیزی از آن نمی‌فهمد، به دستش می‌دهید تا حفظ کند؛ همین کار را برای شعر نوجوان انجام دهید و پویشی در ایران از مجموعه‌های خوب شعر نوجوان راه بیندازید. هم کتاب‌های خوب فروش‌شان زیاد می‌شود، هم مخاطبان به شعر خوب دسترسی پیدا می‌کنند و هم گنجینه واژگانی‌شان بیشتر می‌شود. دلیل این‌که بچه‌های ما نمی‌توانند به خوبی ارتباط برقرار کنند، این است که واژه در اختیار ندارند. دوره‌ای که من مدیر گروه کودک شبکه یک، شبکه دو و شبکه جام‌جم بودم، برنامه را حتما با شعر شروع می‌کردم. شعر را می‌نوشتم و می‌گفتم این شعر از سروده‌های کدام شاعر و کدام کتاب است. الان چرا این کار را نمی‌کنند؟ دنیا ایرانی‌ها را با شعر می‌شناسد؛ از این ظرفیت پایان‌ناپذیر که اعتبار ما در دنیاست، چرا استفاده نمی‌کنیم؟ چرا در مدارس مسابقات شعرخوانی برگزار نمی‌کنیم؟
 به نکته خوبی اشاره کردید. در دهه هفتاد، مسابقات شعر و قصه دانش‌آموزان کشور، نقش مهمی در معرفی و تربیت نسلی از شاعران و داستان‌نویسان داشت اما امروز نه‌تنها این‌گونه برنامه‌ها تعطیل است، کتابخانه‌های مدارس هم تعطیل است. نقش آموزش‌وپرورش را در ترویج ادبیات، کتاب و کتابخوانی و تربیت نسل کتابخوان آینده چگونه می‌بینید؟
سال ۶۵ جمعیت ایران در حدود ۳۵ میلیون نفر بود، در دهه فجر آن سال، تعداد کتاب‌های شعر و داستان توزیع شده در مدارس کشور، بیش از ۵ میلیون نسخه بود. به‌خاطر همین اتفاقات خوب بود که هم کتاب رونق داشت، هم بچه‌ها کتابخوان و همین‌طور انسان‌های شریفی بودند. خیلی از آن بچه‌ها بعدا به جبهه رفتند و شهید شدند، یعنی آنها با آن تربیت فرهنگی رشد کردند. الان همه‌چیز رها شده است و کسی به فکر لشکر ۱۵ میلیونی دانش آموزان نیست. چرا مسابقات شعر و داستان برگزار نمی‌کنند؟ الان می‌گویند نسل جدید در سخن گفتن بی‌پروا شده است، علتش چیست؟ چون واژگان خوب در اختیارشان نیست، گنجینه واژگانی فقیر شده و نمی‌توانند خوب حرف بزنند. یادم است در دوره تحصیل یک‌بار از معلم جغرافیای‌مان که درس سخت و خشکی بود، پرسیدیم چه کتابی بخوانیم؟ گفت کتاب‌های جک لندن به‌خصوص آوای وحش را بخوانید. وقتی این کتاب‌ها را خواندیم، چقدر علاقه پیدا کردیم جغرافیا بخوانیم. الان آموزگاران انشا چقدر وقت می‌گذارند شعر و داستان برای بچه‌ها بخوانند؟ پدر و مادرهایی که نگران آداب اجتماعی فرزندان‌شان هستند، چرا وقت نمی‌گذارند، چرا کتاب شعر برای‌شان نمی‌خرند که بنشینند و دور هم بخوانند؟ درست است که پدر و مادرها به دلیل شرایط اقتصادی به شدت درگیرند اما می‌توانند به جای این‌که شب در خانه، همه وقت‌شان را مشغول فضای مجازی باشند، با بچه‌هایشان کتاب بخوانند. تمام کسانی که در ادبیات کشور به جایی رسیده‌اند، پدر و مادرهای اهل ادبی داشته‌اند. پدر من خیلی با ادبیات آشنا نبود ولی شب‌ها برایمان مثنوی مولوی و منتهی‌الآمال می‌خواند که ساختاری داستانی دارد و درباره زندگی معصومین(ع) است. پدر زحمتکش کارگری بود و وقتش هم بسیارکم بود اما سر سفره صبحانه حتما ده دقیقه برای‌مان کتاب می‌خواند. ما ظرفیت‌های زیادی در کشور داریم برای این‌که قفل فرهنگ را باز کنیم، آموزش‌وپرورش یک بخش است. همین ایستگاه‌ها و قطارهای مترو که هرروز میلیون‌ها نفر در آن تردد می‌کنند، چرا روی در و دیوارش شعر نمی‌نویسند؟ چرا در بوستان‌ها، تابلویی حاوی شعرهای اخلاقی نصب نمی‌کنیم؟ چرا شعرهای شاعران را که ارزش‌های فرهنگی و اخلاقی دارد، با خط خوش روی دیوارهای مدارس نمی‌نویسیم؟
 شاید دلیلش این باشد که اصلا آموزش‌وپرورش ما، برای آموزش راه زندگی برنامه‌ریزی نشده، برای آموزش راه پاسخ به تست‌های چهارگزینه‌ای طراحی شده است.
آفرین، درست است. شکسپیر یک شاعر و نمایشنامه نویس انگلیسی است؛ یک عبارت «بودن یا نبودن، مسأله این است» او را گرفته‌اند و در تمام سریال‌ها و فیلم‌هایشان به کار می‌برند و این جمله، آن‌قدر گفته شده است که بچه‌های ما آن را به کار می‌برند. در ادبیات کهن ما این‌همه عبارات و جملات کوتاه حکمت‌آمیز داریم ولی از آنها غافلیم. وقتی سردبیر و نویسنده برنامه قصه ظهر جمعه رادیو بودم، چون مجبور بودم هر هفته قصه بنویسم، ناچار شدم بروم سراغ متون کهن و به این نتیجه رسیدم که زمینه تولید فکر و فرهنگ در شعر بی‌نهایت است. من خودم داستان‌نویسم اما معتقدم با یک دوبیتی خیلی بیشتر می‌توانیم حرف بزنیم تا یک کتاب صد صفحه‌ای. شعر می‌تواند تأثیر سریع و آنی بگذارد و در لحظه تفکری را تغییر و روح انسان را جلا بدهد و به افراد جامعه آرامش ببخشد. همه دنیا عاشق شعر ایران هستند اما ما خودمان از این ظرفیت استفاده نمی‌کنیم.

تقریظ رهبری بر «تن‌تن و سندباد» برای خودم هم جالب بود

خود این که رهبر انقلاب بر کتاب «تن‌تن و سندباد» تقریظ نوشتند، برای من جالب بود. این‌که ایشان به‌عنوان رهبر کشور، یک مرجع تقلید یا یک روحانی اگر بر کتابی درباره تاریخ اسلام یا دین تقریظی بنویسند، طبیعی بود ولی این‌که ایشان بر این کتاب تقریظ بنویسند، جالب بود. یک‌بار رفتم دیدن آقای قرائتی و ایشان از من پرسید: آقا! این کتاب چیست که آقا برای شما نوشته‌اند؟ توی سه خط به من بگو این چیست؟! این کتاب از نظر ساختاری، همان نظیره‌سازی است که از عناصر داستان‌های کهن برای داستان‌های امروزی استفاده کنیم که اصطلاحا به آنها «افسانه‌های امروزی» می‌گویند. افسانه‌های امروزی، نویسنده دارند اما افسانه‌های کهن، نویسنده ندارند و نسل‌به‌نسل به دست ما رسید‌ه‌اند. می‌خواهم یکی‌دو مورد از کسانی بگویم که از من به‌خاطر این کتاب، انتقاد کردند. مثلا گفتند میرکیانی نویسنده کاملاً شکست‌خورده‌ای است و چون آثار دیگرش توفیقی نداشته، شخصیت‌های مشهور جهانی مانند تن‌تن، سوپرمن، کاپیتان هادوک، تارزان و... را بهانه کرده تا خودش را مطرح کند. در فضای مجازی هم یک‌عده گفته بودند این مزخرف است چون نه داستان است و نه حرفی برای گفتن دارد! به هرحال هرکسی که اثری را می‌خواند، جزو حقوقش این است که حق قضاوت درباره آن اثر دارد. منتها به‌نظرم چند موضوع هست که منتقدان به آن توجه نداشته‌اند یعنی شناختی از حوزه ادبیات جهان نداشته‌اند. اول این که شخصیت‌های ادبیات غرب دو دسته‌اند. یک گروه پایگاه‌های مردمی دارند یا عناصر بومی و اصیل آن آثارند مانند ژان والژان، پینوکیو، هاکلبری فین، قهرمانان آثار چارلز دیکنز، رابین هود و... که از دل زندگی مردم ریشه گرفته‌اند و شخصیت‌های محبوب، ممتاز و مورد احترامی هستند. ولی برخی شخصیت‌ها بعد از جنگ جهانی دوم برای اهداف خاصی ساخته شده‌اند مثل سوپرمن، بتمن یا تن‌تن. اصلا تن‌تن را ساختند که جهان‌سومی‌ها را تحقیر کنند. بعد از جنگ جهانی دوم اروپایی‌ها به این نتیجه رسیدند که باید شخصیت‌هایی خلق کنند که فراتر از قاره خودشان به الگو تبدیل شوند یعنی این‌که جهان مال ما و کودکان ماست. شخصیتی مانند تن‌تن بر این اساس طراحی شد که یک خبرنگار جنجالی است و در همه‌جای جهان حضور دارد و حتی حکومت‌ها را عوض می‌کند. یک نکته دیگر خود سندباد است. برخی ایراد گرفته بودند که میرکیانی نمی‌داند سندباد کیست؟ سندبادی که من آورده‌ام، سندباد هزار و یک شب است اما سندبادی که خیلی‌ها می‌شناسند، سندباد ژاپنی‌ها است. ژاپنی‌ها برای این‌که انیمیشن سندباد را بسازند، یک کودک را طراحی کرده‌اند تا فضا را کودکانه کنند درحالی‌که سندباد اصلی در آستانه چهل‌سالگی سفرهایش را شروع می‌کند. جالب اینجاست که خود تن‌تن هم که دور دنیا سفر می‌کند، یک کپی از سندباد است.

من این داستان را خرداد سال ۷۰ نوشتم و در چند قسمت در قصه ظهر جمعه رادیو پخش شد. آن زمان از یکی از مدیران آن زمان سازمان، پرسیده بودند ماهواره چیست؟ ایشان جواب عجیبی داده و گفته بود اگر مردم بتوانند روی پشت‌بام خانه‌شان آنتنی نصب کنند که تا کره ماه برسد، می‌توانند برنامه‌های ماهواره را دریافت کنند. برای من خیلی عجیب بود که چطور ممکن است یک مدیر ارشد از فناوری جدید تا این حد بی‌اطلاع باشد؟ من به‌دلیل مأنوس‌بودن با شخصیت‌های ادبیات کهن و نگرانی‌هایی که از این بابت داشتم، شروع به نوشتن تن‌تن و سندباد کردم.

البته تعداد کسانی که با این کتاب مخالف بودند، خیلی‌کم بود و فکر می‌کنم همان‌هایی هم که انتقاد کردند، افراد دلسوزی بودند و برایم نگران بودند که به نویسنده شکست خورده تبدیل نشوم! «تن‌تن و سندباد» با وجود این‌که کتاب ساده‌ای است و مانند تن‌تن‌ها کمیک و چهاررنگ نیست، در حال گذر کردن از مرز دویست هزار نسخه است. مهم در این میان جریان تولید فکر است و من دیدم با این ساختار می‌توانم حرفم را برای نسل جدید بزنم و البته با توجه به علاقه این نسل، این داستان با ریتم بسیار تند نوشته شده است. شخصیت‌ها چند دسته‌اند، یک گروه شخصیت‌های ملی‌اند مانند رستم، یک سری شخصیت‌های افسانه‌های عامیانه هستند مانند نخودی، یک گروه شخصیت‌های قصه‌های کهن هستند مانند سندباد. یک نفر در یک نقد نوشته بود میرکیانی به رستم توهین کرده است. رستم در این کتاب به دوستان تن‌تن می‌گوید آن زمانی که من داشتم گورخر شکار می‌کردم، شما اصلا نمی‌دانستید مشرق‌زمین کجا هست. اینجا بحث سابقه تمدنی مطرح می‌شود. البته بعضی‌ها قصه شاهنامه را هم نمی‌شناسند، اصلا گورخر شکار‌کردن کار هرکسی نبوده است؛ خیلی‌وقت‌ها کمنداندازها، کمند می‌انداخته‌اند  ولی خودشان در گور می‌شده‌اند!

نکته دیگر درباره این کتاب که برای اولین بار بیان می‌کنم، بحث تمدن‌های زمینی و تمدن‌های دریایی است. تمدن غرب، تمدن دریایی است و کشورگشایی‌ها از طریق دریا بوده‌اند. تمدن شرق، زمینی است و فرصت استقرار و تفکر داشته‌اند؛ برای همین است که مشرق زمین، مرکز تمدن‌های بزرگ تاریخ است. من به این موضوع توجه داشته‌ام اما فضای دوست‌داشتنی کارتون‌ها را در کتاب آورده‌ام. ما اگر از داستان‌های خودمان استفاده کنیم نباید نگران تن‌تن و بتمن و کاپیتان هادوک باشیم و اشاره این کتاب این است که باید به فرهنگ خودمان اتکا کنیم و متأسفانه قضایای ماهواره را هم پیش‌بینی کرده‌ام! فراتر از اتفاقی که برای این کتاب روی داد، یک نکته خیلی مهم است و آن این است که خیلی نویسندگان فهمیدند ما ظرفیت‌های خیلی زیادی برای تولید فکر و فرهنگ داریم و از ادبیات کهن و عامیانه می‌توانیم برای نوشتن آثار امروزی استفاده کنیم، نه فقط بازنویسی بلکه نظیره‌سازی.
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها