وقتی همسایههای خوش قلب ما یعنی مادر تکتم و خورشید خانم برای کمک به مادرم که تازه زایمان کرده بود، آمده بودند، بیبیجان این حرفها را میزد و دعوتشان میکرد بنشینند و پُکی به قلیان تازه چاق شده، بزنند... بیبی جان راست میگفت، همسایه خوب نعمت است. این را براساس تجربه میگفت یا آنچه پای منبر و مسجد شنیده بود، حرف حق بود. روزهای پرتلاطم دهه شصت که نه امکانات ارتباطی مثل امروز بود و نه وسایل تردد شهری، مادرم تازه زایمان کرده بود. او با وجود چند بچه قد و نیم قد نوزاد تازه از راه رسیده را در آغوش داشت و هنوز از نقاهت پس از زایمان رنج میبرد، اما این مامان تکتم و خورشید خانم بودند که بیشتر از خالهها و مادرجان به داد ما میرسیدند؛ میشستند و میپختند و گاهی ما را به حیاط خانه هدایت میکردند تا مامان و نوزاد استراحت کنند. این خاطرات را که مرور میکنم بیشتر از رمز و راز وجود احادیث و روایات درباره اهمیت همسایهداری و توصیههای مکرر به توسعه این فرهنگ پی میبرم. اینکه در فرهنگ ایرانی و اسلامی این اندازه به جایگاه، نقش و لزوم هواداری و هواخواهی همسایگان تأکید شده را باید بخش مهمی از سبک زندگی دانست.
به نام حسین(ع)
قصه همسایهها که به میان میآید، خاطرات دورهمیهای مامان و خانمهای همسایه زیر سایه درخت انگور و آلبالوی حیاط برایم زنده میشود. عصرهایی که در نبود همسران دورهم مینشستند و برای جبهه مربا میپختند و تحویل مسجد محل میدادند، آذوقه زمستانی را در همین دورهمیها آماده میکردند، در همین جمع دختر میمنت خانم را برای پسرخاله مهری خانم کاندید کرده و بساط عروسی به پا کردند و ... اما این، همه قصه این دورهمیهای همسایهها نبود، محرم و صفر که میرسید، خانمهای همسایه همدیگر را از وجود مجلس عزای امام حسین با خبر میکردند، دست بچهها را میگرفتند و راهی روضه میشدند. اگر همسایهای مجلس روضه داشت، کمک میکردند تا اجاق غذای مجلس حسین(ع) روشن شود و سفرهداری میزبان آبرومندانه باشد. معتقدم آنها پای همین رفاقتها نسل حسینی تربیت کردند، دست در دست هم... درست است که دهه ۶۰ گذشت و حال و هوای سرشار از معنویت آن جای خود را به روزهای تکنولوژی زده و حیاط خانهها جای خود را به آپارتمان داد و ارتباط همسایهها کمرنگ شد، اما چراغ محفل حسین(ع) در این تغییر دههها و سبک زندگی همواره روشن ماند. قصه روضه خانگی یک ساختمان ۹ واحدی در محله حر عاملی مشهد از همان روایتهای خواندنی است که راز ماندگاری ۱۴۰۰ ساله روضه حسین را حکایت میکند. در ساختمان رضوان، همسایهها به برکت نام حسین(ع) دور هم جمع شده و قصه خود را با نام اباعبدا... نوشتهاند. حکایت این ساختمان را چند سال است میدانم؛ از همان روزهایی که عروس دایی به بهانه سالگرد شهادت دایی جان ما «شهید محمدعلی مروت» با کمک همسایه مجلسی گرفت و به نام امام حسین(ع) مزین شد. آن محفل آخرین مجلسی نبود که محسن و زهرا برای سالگرد پدر گرفتند، بلکه شروعی بود برای حضور آنها در برپایی روضههای ماه محرم و صفر در ساختمان رضوان.
از برکتهای ایام کرونا
از ابتدای خیابان عامل ۴ بوی شُله و قیمه به مشام میرسید. گرگ و میش هوا، بوی غذای نذری، پرچمهای سیاه و سرخ که زیر نور تیر چراغ برق کوچه خودنمایی میکرد و صدای بلند مداحی که از باند ضبط در کوچه طنینانداز شده بود مرا به همان حال و هوای کوچههای قدیمی دهه شصت برد. ورودی ساختمان رضوان با کتیبه سیاهی که نشان میداد محفل برگزاری روضه سیدالشهداست، مزین شده بود. صدای مردهای ساختمان میآمد که همدیگر را به انجام کارهای روتین دعوت میکردند. یکی میخواست زودتر ریسهها روشن شود و دیگری به کمک مرد همسایه آمده بود تا پرچم روی در ورودی خانه روبهرویی را محکم کنند. وارد ساختمان شدم. پارکینگ را مفروش و با پارچه سیاه بخش حسینیه را از آشپزخانه جدا کرده بودند. سمت غربی پارکینگ چراغ آشپزی روشن بود و چند نفر مشغول کشیدن شله داخل سطل بودند تا قبل از حضور مهمانان آماده شود. سینیهای بزرگ که ما در گویش خراسانی به آنها «مَجمع» میگوییم به سرعت پر میشد و برای ریختن قیمه روی غذا به اتاق کناری برده میشد. پسردایی محسن مشغول چُمبه زدنهای آخر آشپزی بود. با اینکه خستگی از قیافهاش پیدا بود، با لبخند احوالپرسی کرد و به کارش ادامه داد. صدای قل قل سماور که بلند میشود، سمانه خانم مأمور دم کردن چای میشود. عروس دایی (زهرا سالاری) را به گپ و گفتی دوستانه دعوت میکنم تا درباره محفل روضه ساختمان رضوان روایتگری کند. زهرا خانم قبل از اینکه حسینیه شلوغ شود، کناری مینشیند و اینگونه روایت میکند: سال ۹۷ که به این ساختمان نقل مکان کردیم، شاهد برپایی مراسم روضه در منزل همسایهها بودم. اما هرکسی جداگانه محفلی برپا میکرد تا اینکه کرونا آمد و برپایی محافل روضه در منازل و فضای بسته با محدودیت مواجه شد. همسایهها نمیخواستند روضههای خود را تعطیل کنند، به همین دلیل تصمیم گرفتند تا از فضای باز و پارکینگ برای برپایی روضه استفاده کنند. پارکینگ را فرش کردیم و با کتیبههای سیاه فضای حسینیه ایجاد کردیم. بنا شد روضههای هر یک از همسایهها که برپا شد، محفل دیگری در ادامه آن برپا شود. زهرا سالاری در ادامه قصه پیوستن به این محفل را برای ما تعریف میکند: همیشه دوست داشتم مراسمی برای امام حسین(ع) برپا کنم. اما هیچ وقت شرایط فراهم نشد تا اینکه سال ۹۸ در جاده مشهد- تربت تصادف سختی کردیم. خانواده چهارنفره ما هیچ آسیبی ندید در حالی که تصادف بشدت سخت بود و هر کسی اتومبیل ما را دید گفت تنها معجزه میتوانست شما را از این مهلکه نجات دهد. بعد از آن اتفاق به آقامحسن گفتم که برای تشکر از خداوند یک روز روضه بگیریم. ایشان قبول کرد و همان بهانهای شد تا پای ما به محفل روضه خانگی ساختمان رضوان باز شود و در کنار سایر همسایهها سفرهدار عزای حسین(ع) شویم و الان پنج روز از روضههای ساختمان را خانواده شهید مروت برگزار میکنند. خانم سالاری که خواهر شهید است و از دیار تربت حیدریه، معتقد است وجود دو شهید از خانواده خود او و دو شهید دیگر از خانواده سایر همسایهها در تداوم و باشکوه برگزار شدن این مجلس خیلی موثر بوده است.
روضه، مهد تربیت فرزندان ماست
بچههای ساکن این ساختمان با هم دوست هستند. حتی بالاتر از آن مانند خواهر و برادر شدهاند. این را وقتی محمدحسن و محمدعلی دعوا کردند و صدای گریه محمدعلی بلند شد، شاهد بودم. مادرها، بچهها را با هم آشتی دادند و با دیدهبوسی دو نونهال دعوا خاتمه پیدا کرد و عکس یادگاری چاشنی آشتیکنان بچهها شد. خانم سالاری میگوید: اهالی این ساختمان باهم مانند خانوادهاند. در همه حال کنار همدیگریم. این دوستی و رفاقت به برکت روضه است. هیچ کس نگاه نمیکند که بانی دهه اول صفر یا پنج روز بعدی کیست؟ همه از جان و دل مایه میگذارند. ما سعی کردیم در تربیت فرزندان این نکته را رعایت کنیم. یعنی همین همدلی را به آنها نیز آموزش دهیم. در مدت زمان چند ساعته برپایی روضه یعنی از زمان آمادهسازی فضا تا پایان مجلس، بچهها با هم هستند، پای کار میآیند و تلاش میکنند بخشی از کار را عهدهدار شوند. مثلا دخترها در بخش زنانه ظرف قند را میگردانند و در حد توان خود سعی میکنند به مادرها کمک کنند. واگذاری وظایف خُرد به بچهها یک خوبی دارد، اینکه آنها تلاش میکنند کارهای محوله را با مدیریت خود به بهترین نحو انجام دهند، ازطرف دیگر به یکدیگر کمک میکنند. معتقدم برپایی گروهی روضه در ساختمان به بچههای ما دوستی، مدیریت رفتار و کار و راه و رسم همراهی میآموزد و این از برکت امام حسین است که این روضه مهد تربیت فرزندان ما شده است. زهرا سالاری ایجاد تغییر در باورها و سبک زندگی خود را نیز محصول مجلس امام حسین میداند. او میگوید: قبل از پیوستن به این مجلس سبک پوشش و آرایش من متفاوت بود. اما به برکت نام اباعبدا...، حجاب برتر را انتخاب کردهام، برای بیرون رفتن وقتم را جلوی آیینه و آرایش تلف نمیکنم و سعی میکنم زیبایی باطن را دریابم. همسرم بارها تأکید کرده است که زهرا حالا خیلی زیباتر شدهای. تغییرات سبک زندگی من در شوق زیارت اربعین و خدمت به حرم رضوی بیشتر نمایان شده است. اما برکت نام سید و سالار شهیدان تنها در ساختمان رضوان باقی نمانده و مانند خون شهید، جوشیده است. ساکنان یک خانه قدیمی که به قول زهرا سالاری«حاج آقا و حاج خانوم» هستند، میزبان بخش مردانه این محفل بیریای حسینیاند. خانم سالاری میگوید وقتی اطلاع دادیم اداره مجلس در دو ساختمان کمی برای ما سخت است، حاج آقا و حاج خانوم با چشم گریان آمدند و تقاضا کردند توفیق میزبانی از مهمانان روضه را از آنها نگیریم و این چنین شد که سه سال است خادمان این محفل دوستانه بیرون از ساختمان رضوان رسیده و صدای «به تو از دور سلام...» در فضای کوچه عامل چهارم به گوش همه ساکنان میرسد.