این اتفاق در حالی رخ داد که همچنان یک گروه ۱۲نفره از صیادان ایرانی از سال ۱۳۹۸ همچنان در اسارت موزامبیک هستند و منتظرند تا دولت ایران مسیر آزادی آنان را نیز فراهم کند. با ندیم بلوچزهی، ناخدای کشتی الرحمان که چند روز پیش آزاد شد، گفتوگویی انجام دادیم و او از ۱۹ ماه اسارت در دو زندان موزامبیک و سختیهای آن برای جامجم توضیح داد.
اجرای حکم ۲۴ سال زندان درکشور موزامبیک در یکقدمیتان بود. فکرش را میکردید دوباره رنگ آزادی را ببینید؟
خیر، اصلاً. به خواب هم نمیدیدیم آزاد شویم. اولین کاری که پس از ورود به کشور کردیم، بوسیدن خاک ایران بود. سفیر ایران، معاون و دستیار معاون برای آزادی و رفاه ما خیلی زحمت کشیدند.
از ۱۹ ماه پیش بگویید که به اسارت پلیس موزامبیک درآمدید.
من ناخدای لنج بودم و همراه با ۹ صیاد ایرانی و یک تبعه بیگانه از کنارک برای صید ماهی به سمت آبهای سومالی حرکت کردیم. چون ماهی در آنجا کم بود، به سمت آبهای کنیا و یکی از جزایر نزدیک رفتیم. روز سیوپنجم سفرمان بود که گیربکس لنج خراب شد. در تماس با ایران درخواست کمک کردیم که یکسری راهنمایی کردند و انجام دادیم، اما کارساز نبود. کمکم آب ما را به سمت موزامبیک و تانزانیا هدایت کرد. برای ۴۵ روز آب و غذا برداشته بودیم اما سفرمان ناخواسته سه ماه طول کشید.
برای تامین آب و غذا چه کار کردید؟
جیرهبندی. روزی یک لیوان آب میخوردیم و هر ۱۱ نفرمان یک کنسرو لوبیا استفاده میکردیم. برنج و آردمان هم تمام شده بود. وقتی به سمت آبهای موزامبیک کشیده شدیم، چون کمی انگلیسی بلد بودم با بیسیم از پلیس این کشور درخواست کمک کردم و از قایقهای بومی هم خواستیم تا موضوع ما را به پلیس اطلاع دهند. پلیس آمد و ما را به بازداشتگاه برد. سه روز بعد چند سرهنگ نیروی دریایی آمدند و ما را سؤال و جواب کردند که اهل کدام کشور هستید و چطور وارد اینجا شدید. گفتیم ایرانی هستیم و به خاطر خرابی گیربکس لنج به سمت آبهای موزامبیک کشیده شدیم. رفتند نگاه کردند و دیدند دروغ نمیگوییم.
پس با چه اتهامی شما را به بازداشتگاه بردند؟
پلیس با اینکه ماهیها را دیده بود، اما به ما اتهام زد که برای داعشیها اسلحه آوردهاید. گفتیم ما لنج و مجوز و نامه ایران را داریم و ماهیگیر هستیم، چطور ممکن است اسلحه حمل کنیم اما قبول نمیکرد. پلیس که کارتهای بانکیمان را دیده بود، گفت از کارتهایتان پول برمیداریم. با افرادتان در ایران تماس بگیرید تا برایتان پول بفرستند. آنها از ما ۱۵ هزار دلار میخواستتند و میگفتند این پول را بدهید تا شما را به کشورتان برگردانیم. با ارباب تماس گرفتم و موضوع را گفتم. گفت صدور ویزا و پاسپورت حداقل دو هفته زمان میبرد و به این سرعت نمیتوانم. روز بعد ما را به زندانی در استان «نمپولا» فرستادند که وضعیت آنجا خیلی بد بود.
شرایط زندان و رفتار زندانبانان با شما چطور بود؟
یک اتاق شش در چهارمتر بود که ۲۰۰ نفر کنار هم میخوابیدیم. نفسکشیدن سخت بود. یک سرویس بهداشتی و حمام داشت که همه از آن استفاده میکردیم. غذای زندان آرد ذرت با کمی آب گرم بود که خمیر میشد. ما این را نمیخوردیم و خود زندانیان موزامبیکی با لذت میخوردند و میگفتند زندان خانه ماست، چون بیرون از زندان خانه نداشتند. زندانیان آنجا اغلب دزدانی بودند که برنج و چیزهای دیگر دزدیده بودند. انگار تمام دزدهای دنیا آنجا جمع شده بودند.
با همسر و خانوادههایتان ارتباط داشتید؟
داشتن گوشی در زندان جرم بود، اما با پرداخت پول و قاچاقی استفاده میکردیم. فقط من بهعنوان ناخدا گوشی داشتم که از طریق شماره ایرانی و با واتساپ با خانواده صحبت میکردیم. البته اوایل که دستگیر شده بودیم، آنها از وضعیت ما خبر نداشتند و گریه میکردند، اما سفیر و نمایندههایش به خانوادههایمان دلگرمی میدادند. اربابمان هم ۵۰ هزار دلار واریز کرده و گفته بود پول را به اینها برسانید تا مشکلی نداشته باشند. روزی ۵۰۰ هزار تومان به زندان میدادیم تا تماس داشته باشیم.
پس از دستگیری دولت ایران چه اقداماتی برای آزادی شما انجام داد؟
سفیر ایران دائم وضعیت ما را رصد میکرد. او معاونی به نام آقای امیر دهقانی و ایشان هم دستیاری به نام آقای اصغر عافیت طلبکار داشت که طی ۱۹ ماه اسارت، هیچگاه اجازه ندادند از نظر دسترسی به تغذیه و بهداشت و امکانات در مضیقه باشیم. پس از پیگیریهای آقای دهقانی و شناساییکمبودها، دستیارشان تمام نیازهای ما را رفع میکرد. ما از خمیری که بهعنوان غذا در اختیار زندانیان قرار میگرفت، مصرف نمیکردیم و روزانه سه وعده غذا شامل صبحانه، ناهار و شام از بیرون و طبق سفارش آقای طلبکار برایمان میآوردند. ما ۱۱ ماه در بازداشتگاهی در شهر صبیل و هشت ماه هم در زندان پینا در شهر «نمپولا» نگهداری شدیم. برای تهیه هر چیزی حتی آب آشامیدنی، باید به مسئولان زندان پول میدادیم.
روزانه چقدر پول پرداخت میکردید؟
هر ۱۰۰ متیکال موزامبیکی، معادل ۱۱۰ هزار تومان ایران است و تمام این پول از طریق دستیار در اختیار ما قرار میگرفت تا نیازهای روزانه را برطرف کنیم. او هر روز به ما سر میزد.
اگر پول نداشتید چه اتفاقی میافتاد؟
بدرفتاری میکردند. انسانیت برایشان مهم نبود و جز پول هیچچیز را نمیشناختند.
آیا در زندان به امکانات درمانی دسترسی داشتید؟
نظافت برای آنها مفهومی نداشت. برای همین اغلب درگیر بیماریهای پوستی و مالاریا بودیم و بدنمان دانه میزد. اگر سردرد داشتیم به ما قرص دلدرد میدادند. اعتراض هم که میکردیم، میگفتند اینجا ایران نیست؛ موزامبیک است، دارویت را بخور. طبق قانون زندان هر ۱۰ تا ۱۵ روز یک بار اجازه حمام داشتیم، اما با کمک آقای سفیر و نمایندگانش و با پرداخت پول سه روز یک بار حمام کرده و این امکان را داشتیم که در صورت بیماری به مراکز درمانی خارج از زندان مراجعه کنیم.
کتکتان هم میزدند؟
نه، جرات نمیکردند، چون اولاً جرمی مرتکب نشده بودیم و دوم اینکه سفیر، نماینده و دستیارش کاملاً مراقب شرایط نگهداری ما بودند. مسئولان زندان بهخوبی از این موضوع اطلاع داشتند و میترسیدند.
دادگاهتان چه زمانی تشکیل شد؟
ما فقط یک بار به دادستانی رفتیم. آنجا عکس یک اسلحه را نشان داده و گفتند این عکس را از گوشیهای شما پیدا کردهایم، در حالی که فقط گوشی من لمسی بود و گوشی سایر صیادان نوکیای ساده بود. عکس اسلحه هیچ ربطی به ما نداشت. قرار بود به اتهام داعشیبودن و حمل اسلحه برایمان ۲۴ سال زندان ببُرند، اما سفیر در دادگاه از ما قاطعانه حمایت کرد و گفت اینها ماهیگیر هستند و برای چه نگهشان داشتهاید. او یک ماه به آنها فرصت داد و گفت یا با مدرک ثابت کنید که داعشی هستند و اسلحه آوردهاند یا آزادشان کنید. او و نمایندهاش بسیار قاطعانه برخورد میکردند. خود سفیر شش بار نزد ما آمد و پیگیر وضعیتمان بود. بیگناهی ما را او ثابتکرد و خیلی به آنها فشار آورد.
برای ارتباط با قاضی و پلیس به چه زبانی صحبت میکردید؟
در ۱۹ ماه اسارتمان، چارهای جز یادگرفتن زبان پرتغالی که زبان رسمی موزامبیک بود، نداشتیم. من و مکانیک لنج تا حدودی یاد گرفته بودیم و با همین زبان صحبت میکردیم. آنها یک مترجم آورده بودند که هم زبان اردو بلد بود و هم پرتغالی. یک نفر از افراد ما هم زبان اردو بلد بود و حرفهایمان را ترجمه میکرد. به نماینده سفیر اجازه نمیدادند بیاید و میگفتند طور دیگری ترجمه میکند.
چه زمانی خبر آزادی را به شما دادند؟
۱۵ آگوست نماینده سفیر با من تماس گرفت و گفت قرار است بهزودی به ایران برگردید. ۱۶ آگوست ما را به بازداشتگاه یک مرکز پلیس بردند تا کارهای مربوط به کنترل برگه عبور و پاسپورت انجام شود. ۲۶ آگوست به پایتخت موزامبیک، روز بعد به ترکیه و بعد هم به ایران پرواز کردیم. البته یکی از ما تبعه بیگانه بود و مشکل ویزا داشت که سفیر گفت مشکل او را هم حل میکند تا بتواند وارد ایران شود.
در زمان اسارت در موزامبیک چه کسی مخارج خانوادههایتان را تامین میکرد؟
خودم کمی پول داشتم، اما ارباب هم مرد بسیار خوبی است و در این مدت هوای خانوادهها را داشت. همسرم نزد خانوادهاش برگشته بود و ارباب ماهانه ۳۰ میلیون تومان به خانواده من و ماهی ۱۵ میلیون تومان هم به خانواده سایر صیادان پرداخت میکرد.
از روز بازگشت به ایران بگویید.
همسرم وقتی فهمید از شوق دو، سه شب خواب نداشت و آقای دهقانی برایشان فیلم فرستاده بود. خانوادهمان را که در فرودگاه دیدیم، انگار تازه متولد شدیم.
بدترین خاطرهتان از این اسارت چیست؟
همین که ۲۴ سال زندان بریدند. خیلی پریشان و نگران بودیم. نماز میخواندیم و دعا میکردیم. خوشبختانه با قاطعیت دولت ایران و حمایتهای دائمی سفیر، نماینده و دستیارش از ما رفع اتهام شد. خودمان را به خاطر آن ۲۴ سال زندان باخته بودیم، اما نماینده سفیر به ما قوت قلب میداد که نگران نباشید. این سه نفر زحمت زیادی برای ما کشیدند. امیدوارم همیشه خود و خانوادهشان در سلامت باشند.
راستی چه بلایی سر لنجتان آمد؟
لنج را تکهتکه کرده و همراه وسایلمان فروختند. به ما میگفتند خدا ما را دوست داشت که شما را به اینجا آورد. شما سفیدپوست هستید و پول زیادی دارید.