سردار حسین شایسته پژوه در گفتگو با جام جم البرز؛

خاطراتی از قفسه شماره ۱۲

۲۶مرداد سالروز ورود آزادگان سرافراز و طلایه داران سپاه عشق به خاک میهن اسلامی است؛ روزی بزرگ به وسعت تاریخ که این مجاهدان سبکبال مردانگی و ایستادگی را معنا بخشیدند و قلب ملت خانه آن‌ها شد.
به همین مناسبت خبرنگار جام جم البرز گفتگویی با سردار حسین شایسته پژوه آزاده جانباز دفاع مقدس انجام داده هست که در ادامه می‌خوانیم.
۲۶مرداد سالروز ورود آزادگان سرافراز و طلایه داران سپاه عشق به خاک میهن اسلامی است؛ روزی بزرگ به وسعت تاریخ که این مجاهدان سبکبال مردانگی و ایستادگی را معنا بخشیدند و قلب ملت خانه آن‌ها شد. به همین مناسبت خبرنگار جام جم البرز گفتگویی با سردار حسین شایسته پژوه آزاده جانباز دفاع مقدس انجام داده هست که در ادامه می‌خوانیم.
کد خبر: ۱۴۷۰۲۰۳

متولد چه سالی هستید؟
بنده سال ۱۳۴۷ در محله‌ای به نام خزانه فلاح در منطقه ۱۷ شهر تهران به دنیا آمدم و تا ده سالگی در این منطقه زندگی می‌کردم. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی پدرم ساختمانی در منطقه ۱۸ تهران ساخت و به این منطقه منتقل شدیم. لازم به ذکر است که بگویم منطقه ۱۷ با ۴ هزار شهید به عنوان دارالشهدا شناخته می‌شود.
در چه سالی عازم جبهه شدید؟
اول راهنمایی بودم که به مدرسه مصطفی خمینی می‌رفتم و مدرسه ما محل سکونت خانواده‌هایی بود که خانه آن‌ها در اهواز و دزفول موشک باران می‌شد.۱۳ ساله بودم که علاقه داشتم به جبهه بروم، ولی خانواده مخالفت داشتند، اما به دلیل اینکه حضرت امام (ره) فرموده بودند حضور در جبهه واجب عینی است و همچنین به چشم خود می‌دیدم هم کلاسی هایم شهید می‌شوند با خودم می‌گفتم چرا من نباید بروم. بعد از آموزش دیدن در پادگان ۲۱حمزه در تاریخ ۱۸/۹/۱۳۶۲ به جبهه اعزام شدم و ابتدا به مدت ۳ ماه در شهر دوکان کردستان بودم و بعد از آن به مرخصی آمدم سپس به جنوب کشور رفتم و در تیپ ۶۳ خانم انبیاء حضور داشتم.
از چه زمانی دوران اسارت شروع شد؟
در تیم ما ۱۸ نفر حضور داشتند و، چون در توپخانه بودیم کار ما این بود که بعد از عملیات برای پاکسازی به روستا‌ها برویم تا اگر چیزی باقی مانده است را پاکسازی کنیم. با شروع شدن عملیات والفجر ۸ در شب ۲۲ بهمن سال ۱۳۶۴ در جاده فاو ام القصر بنده به واسطه جراحتی که داشتم به اسرات درآمدم و ما را پشت گاری که به تراکتور وصل بود انداختند و به بیمارستان صحرایی منتقل کردند و به پای قطع شده بنده چوب بستند. سپس ما را به بیمارستان تکریت بردند و بعد از گذشت ۹ ماه به اردوگاه رمادی رفتیم. بنده در سن ۱۴ سالگی اسیر شدم و تا ۲۰ سالگی ادامه داشت.
اردوگاهی که شما در مدت اسرات در آن حضور داشتید به چه صورت بود؟
اردوگاه رمادی در بیابان بسیار وسیعی وجود داشت که قفس‌هایی برای نگهداری ما تهیه شده بود و ما در قفسه شماره ۱۲ یعنی مربوط به اطفال که همگی کمتر از ۱۵ سال بودند شب و روز‌ها را سپری می‌کردیم.
چه خاطراتی از ایام اسارت به یاد دارید؟
تمام لحظه‌ها به عنوان خاطره چه تلخ و چه شیرین در یادمان ثبت شده است. در همین ایام روز‌هایی بود که در کنار هم جشن تولد یکدیگر را می‌گرفتیم و روز‌هایی دیگری هم بود که به دلیل دلتنگی و اینکه فکر می‌کردیم در ناکجا آباد افتادیم و کسی از ما خبر ندارد اشک می‌ریختیم. اگر کسی هم مریض می‌شد یا عقرب می‌زد خودمان درمان می‌کردیم.
وضعیت استحمام و غذا به چه صورت بود؟
ماشین تریلی که تعدادی اتاقک داشت فقط ماهی یکبار در آن بیابان می‌آمد و زمان کوتاهی فرصت داشتیم تا بتوانیم فقط سر خود را بشوریم تا از ریزش موهایمان جلوگیری کنیم. غذا هم به نحوی بود که ۳ روز به یکبار توزیع می‌شد و در مدتی که غذا نبود خودمان را با نون خشک سیر می‌کردیم.
در مدت اسارت خانواده‌های شما توانستند از وضعیت شما با خبر شوند؟
یک روز ساعت ۶ صبح بود که نزدیک به ۱۲ ماشین ون از طرف صلیب سرخ جهانی به اردوگاه ما آمدند و قرار بود از ما فیلم برداری کنند، اما ما به دلیل شرایط پوشش، آن هارا نپذیرفتیم که ورود پیدا کنند. بعد از گذشت ساعت‌ها قبول کردند تا پوشش خود را درست کنند و خبرنگاری به قفس شماره ۱۲ که ما حضور داشتیم آمد و به بنده گفت حجابم را رعایت کنم با من مصاحبه می‌کنی؟ که در جواب گفتم‌ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است/ارزنده‌ترین زینت زن حفظ حجاب است سپس خبرنگار پرسید آیا شما را امام خمینی (ره) به اجبار از سر کلاس درس به جبهه آورده است؟ بنده هم جواب دادم ما به فرمان حضرت امام خمینی (ره) آمدیم و تا آخرش حضور خواهیم داشت.
سخت‌ترین لحظات اسارت چه زمانی بود؟
تعداد ما در قفسی که بودیم ۲۵ نفر بود و این تعداد کم و زیاد می‌شد. ما در این مدت در کنار هم بزرگ می‌شدیم و بسیار حس عاطفی در بین همه جریان پیدا کرده بود، اما به یکباره هربار تعدادی از بچه‌ها را می‌بردند و ما هم از سرنوشت آن‌ها بی خبر بودیم که این اتفاق بسیار برای ما سخت و غیرقابل تحمل بود.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها