پدر و مادر بودن!
براساس لغتنامه مریام وبستر،واژه «تربیت فرزند»(parenting) تاسال۱۹۵۸در آمریکا کلا وجود نداشته و در دهه۱۹۷۰ باب شده است. این گوشهای از مقاله بیانیهای علیه تربیت فرزند است که سایت ترجمان آن را منتشر کرده و در ادامه آمده است:«گاهی منظور افراد از اصطلاح «تربیت فرزند» کاری است که والدین انجام میدهند اما اکثر اوقات، بهخصوص امروزه، تربیت فرزند معنای کاری را یافته است که والدین باید انجام دهند. «تربیت فرزند»، فعلی هدفمحور است؛ عملی را توصیف میکند، نوعی کار. هدف این است که کودکتان را به بزرگسال بهتر یا شادتر یا موفقتری تبدیل کنید، بهتر از چیزی که ممکن بود در حالتهای دیگر بشود یا(این را بهزمزمه بخوانید) بهتر از بچه همسایه. «تربیت» درست باعث خلق بچه درست میشود که او هم به بزرگسالی درست تبدیل میشود. این تفکر که والدین میتوانند تکنیکهای خاصی را یاد بگیرند که بچههایشان را بهتر بارمیآورد، بسیار در میان طبقه متوسط آمریکا شایع است؛ چنان شایع که شاید بدیهی بهنظر برسد اما این تصویر، توصیفی است بهطور بنیادی نادرست.»این هم یک جور بررسی موضوع تربیت است گرچه که بین خاطرات پدربزرگ، مادربزرگها و مادر و پدرها این تربیت شدن دستهجمعی با فامیل و خواهر و برادرها همیشه پررنگتر از متدهای تربیتی والدین است و جواب بهتری پس داده است. در این مقاله هم میگوید در گذشته همه چیز در زمان خودش و به آسانی اتفاق میافتاد؛ درس خواندن و ازدواج کردن همه زمان مشخص خود را داشت اما در حال حاضر والدین به همان صورت که برای درس خواندن و انتخاب شغل حساسیت برای رسیدن به نتیجهای خاص به خرج میدهند برای تربیت هم مته به خشخاش میزنند. در کار، تخصص موجب موفقیت میشود. در تربیت فرزند هم این گمان میرود که مجموعهای از تکنیکهای مشخص، یعنی نوعی تخصص وجود دارد که والدین میتوانند یاد بگیرند و بهکمک آنها به هدفشان، یعنی شکلدهی زندگی فرزندانِ خود برسند. به همین صورت، صنعتی عظیم به وجود آمده است که نوید آموزش دقیق آن تخصص را میدهد. حدود ۶۰ هزار کتاب در بخش تربیت فرزند در سایت آمازون وجود دارد که اکثر آنها واژه «چگونه» را در عنوان خود دارند. به گفته نویسنده این مقاله این اتفاق در آمریکا معمولا توسط والدین طبقه وسط میافتد. این حرف الزام حضور والدین برای تربیت را نفی نمیکند اما میگوید باید این اتفاق جور دیگری باشد. شاید عجیب باشد اما در این مقاله اشارهای به ضربالمثل سرد و گرم دیدن و سازگاری با محیط میکند و انگار حرفهای قدیمی پدر و مادرهایمان را تحویلمان میدهد. خب اگر «تربیت بچه» الگوی نادرست است، پس الگوی درست چیست؟ خوب است به یاد آوریم که تربیت درواقع نه فعل است و نه نوعی کار؛ چیزی که باید از آن حرف بزنیم «پدر/مادربودن» است، یعنی مراقبت از فرزند. پدر/مادربودن بخشی از رابطهای عمیق و منحصرا انسانی است؛ یعنی داشتن نوعی خاص از عشق، نه انجام کاری خاص.
خانه امن دوم!
«کلاسهای درس امروزی، بسیار بهدور از محیطهایی برای پرسشگری آزاد، شبیه به پادگانهای تمرین نظامی هستند که در آنها شاگردان به دنبال فراهم کردن جوابهای بینقص به پرسشهای امتحانی هستند.» این هم برگرفته از یکی دیگر از مقالههای سایت ترجمان است. انگار این درد صرفا آموزشی بودن مدارس چیزی نیست که گریبانگیر کشور ما شده باشد. انگار همه جا آسمان تعلیم و تربیت و پرورش یک رنگ است. ولی جای خالی این مسأله در نظام آموزشوپرورش ما با وجود استاد شهید مطهری، صفائی حائری و امثالهم یک آبروریزی بزرگ است.ازهمان اول مهر، اولین سالی که پا در مدرسه میگذاریم یادمان میدهند که اینجا خانه دوم ماست. ما هم در همان کودکی و خامی با خودمان فکر میکنیم که پس حتما این معلمها هم پدر و مادرهای دوم ما هستند و بقیه همکلاسیها مثل خواهر یا بردارانمان و خلاصه آنقدر مسأله برایمان جدی میشود که ناخودآگاه از همین خانه و خانواده ثانوی خیلی چیزهای بیشتری یاد میگیریم و اثرپذیری بیشتری هم داریم. حالا قصه کجا خطرناک میشود؟ اینکه هر کدام از ما که در این بستر جدید تربیتی کنار هم قرار داریم، وقتی به خانه برمیگردیم با فضایی متفاوت روبهرو میشویم. فضایی که گاهی کاملا با آنچه در مدرسه یادگرفتهایم در تضاد است. از طرفی خانواده هم مسئول اصلی تربیت را جایی میداند که فرزندش از صبح تا بعد از ظهر را در آنجا میگذراند و احتمالا هزینههای زیادی هم برایش تراشیده است. حال آنکه بارها درباره اینکه آموزشوپرورش اگر خیلی به آن رحم کنیم، فقط بال آموزش را دارد و همیشه در ایجاد بسترهای پرورشی لنگ زده است.
بالادست
لابد با خودتان میگویید باشد، خیلی از این مجموعهها و نهادها و سازمانها نقش مهم دارند در اینکه افراد جامعه چطور با فرهنگ بهعنوان مهمترین رکن تربیت آشنا شوند؛ حالا این وسط اگر هرکسیساز خودش را زد چه؟!حرف درستی است ولی خب چند نهاد بالادستی داریم که وظیفه سیاستگذاریهای کلان را برعهده دارند تا کسی نتواند سلیقهای عمل کند. یکی از این مجموعههای مهم شورای عالی انقلاب فرهنگی است. در مورد اهمیت این نهاد، مقام معظم رهبری میگویند: «در مدیریت راهبردی فرهنگی به غیراز این مجموعه، هیچ مرکزی در کشور نیست.»
خب این جمله یک اثر وضعی دارد. اینکه یقهگیر ما نوجوانهایها تکلیفش روشن میشود که برود ببیند واقعا این مجموعه نقشش را درست بازی کرده است یا نه. این شد که رفتیم ببینیم با وجود تلاشهای این چند ساله شورای عالی انقلاب فرهنگی، کجای کار میلنگد و رسیدیم به این مشکلات:
۱. سیاستگذاریهای متنوع فرهنگی که برخی از آنها نه فقط در تعامل با یکدیگر نیست بلکه موجب نفی همدیگر میشود.
۲. فقدانساز و کار لازم برای انسجام بخشی بیشتر، بین دستگاهها و نهادهای فرهنگی کشور.
۳. مشخص نبودن حریم و حوزه عمل دستگاههای فرهنگی هنگام تدوین برخی سیاستها و مصوبات.
۴. فقدان ضمانتهای اجرایی و قانونی به منظور اجرای دقیق و بهنگام مصوبات در دستگاههای مربوط.
۵. فقدان ابزار کافی و لازم به منظور نظارت بر حسن اجرای مصوبات.
۶. عدم پاسخگویی دستگاهها و نهادهایی که بهنوعی مجری مصوبات شورا بوده که تأخیر در انجام مصوبات را به دنبال دارد.
دست در دست هم دهیم به مهر
یعنی توی یک خانواده را هم بهعنوان یک جامعه کوچک حساب کنی، پدر و مادر و خواهر و برادربزرگتر و حتی پدربزرگ و مادربزرگ در امر تربیت نقش مؤثر دارند، چه برسد به جامعه بزرگتری مثل کشور. لااقل در کشور ما ساختارهایی مثل شورای عالی انقلاب فرهنگی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، وزارت علوم، تحقیقات و فناوری، وزارت آموزش و پرورش، سازمان صداوسیما، سازمان تبلیغات اسلامی، پژوهشکدهها، حوزههای علمیه و صدها نهاد اجرایی، پژوهشی، فرهنگی اعم از دولتی و غیردولتی، که اجزای نظام فرهنگی کشور را تشکیل میدهند، همه وهمه درمسأله تربیت مؤثرند. قبل از اینکه دو تا جوالدوز دیگر بزنیم به برخی از همین مقصران همیشگی، یک سوزن هم بزنم به خودمان، یعنی صدا و سیما. مثال بارز تربیت نامحسوس که وقتی اتفاق میافتد حکم آن سنگی را دارد که ته چاه افتاده و هزار نفر هم نمیتوانند از چاه درش بیاورند؛ اصرار بیش از حد تلویزیون روی پخش سریالهای کرهای بود. وقتی دقت کنیم بسیاری از افراد بهویژه نوجوانهایی که گرایش عجیب و غریب به موسیقیهای کرهای پیدا کردهاند سؤال میکنیم، متوجه میشویم که علاقه آنها ریشه در دنبال کردن همین فیلمها و سریالها در تلویزیون خودمان دارد. حالا هی خانواده و مدرسه و بقیه بدوند دنبال پیدا کردن راهحل برای اینکه بچههای غرق شدهشان در این موج کرهای را نجات دهند؛ مگر میشود؟!
از کوزه همان برون طراود که در توست
کانت که از فلاسفه بزرگ غرب است یک سؤال مهم درباره چگونگی تربیت نوع بشر و تبدیل او به انسان متعالی میپرسد: «با توجه به اینکه همه ما معتقدیم بشر یک روزی غارنشین بوده و از چیزی به نام تمدن فاصله زیادی داشته است، وقتی تصمیم گرفت کنار رودخانهها ساکن شود و کم کم زندگی روستایی و شهری را آغاز کند، طبیعتا این نوع از زندگی متمدنانه را باید یک عده از میان خود آنها به خودشان یاد میداده است. به عبارت ساده، گروهی از غارنشینها مسئولیت تربیت بقیه غارنشینها را به عهده داشتند؛ چیزی که خودشان فاقد آن بودند. چطور این اتفاق ممکن است بدون عیب باشد؟!»
من این سؤال را میآورم در یک نقطه دیگر مطرح میکنم. اینکه تربیتی که لااقل ما در سالهای پس از انقلاب مطرح میکنیم، توسط کسانی تئوریزه شده است که خودشان تربیت شده این نظام نبودهاند و این عجیب نیست؟!البته در هر دو مورد یک نقطه مغفول مانده است و آن هم مسأله وحی و تربیت قدسی است.چون لااقل ۱۲۴هزار پیامبر وسپس ائمه بار مهمی را در این متمدن شدن به دوش کشیدهاند. ولی جای سؤال همچنان باقی است که آیا واقعا ما داریم نظام آموزشی و تربیتی مدارسمان را ناظر به همان قواعد دینی پیش میبریم؟ یعنی اگر امروز حضرت امیرعلیه السلام هم زنده بودند، فرزندانشان را با خیال راحت میفرستادند مدارس امروزی جامعه دینی ما؟!
شنا برخلاف جهت آب
حتما عادت کردهاید که وقتی میرویم سراغ مقصران اصلی یک موضوع، بعد یک سری هم میزنیم به عملکرد خود نوجوانها. در این مورد بیتربیتی مزمن که کاملا مثل یک بیماری واگیردار درحال گسترش است؛ نقش خود نوجوان را هم نباید بیخیال شویم. از ویژگیهای دوران نوجوانی و بهخصوص نسل جدید، علاقه شدید به شنا کردن برخلاف جهت آب است. یعنی چه برای دیده شدن، چه برای نشان دادن استقلال فکری، چه برای اینکه بگویند بزرگ شدهاند و امثال آن، دست به کارهایی میزنند که حتی خودشان هم میدانند کار خوبی نیست. ولی چون با آنچه اغلب مردم میگویند فرق دارد و بهخصوص با قواعد عرفی و بعضا دینی هم در تضاد است، دلشان میخواهد انجامشان دهند. مثلا چرا یک خواننده رپ بد دهن باید محبوب برخی از نوجوانان شود؟ چرا موسیقیها و فیلمها و خیلی محصولات غیر ایرانی بیشتر جذبشان میکند؟ چرا دخترها، پسرانه رفتار میکنند و بالعکس؟ جوابهای زیادی به این سؤالات وجود دارد ولی یکی از دلایل هم همین است که نوجوان دوست دارد چیزی باشد که بقیه نیستند و جوری رفتار کند که متفاوت بودنش به چشم بیاید. من یکی با خودم میگویم به اندازه کافی شر بودن و بد بودن را تجربه کردهایم؛ خوب است برای اینکه کمی خلاف جهت آب شنا کنیم، بشویم بچه مثبت.