«باغهای معلق» اثرسمیه عالمی که توسط انتشارت شهید کاظمی به چاپ رسیده، از این دست کارهاست. روی جلد کتاب این عنوان فرعی را مشاهده میکنیم: «روایت هفت زن سوری از محاصره یک شهر». این عنوان فرعی بههمراه طرح جلد کتاب، تا حدود زیادی به مخاطب نشان میدهد که با چه نوع کاری مواجه خواهد شد. طرح جلدی که اثر استاد سلیمان منصور، نقاش فلسطینی متولد راما... است. پیرمردی که فلسطین را به دوش میکشد و آوارگی طولانیمدت مردم فلسطین را در درون خود به استعاره دارد. وقتی نقاشیهای او را نگاه میکنیم، سادگی خانهها و حالت سنتی شهر بدون برجها و خانههای بلند را میبینیم. باغهای زیتون و پرتقال و زنانی با لباسهای محلی و کبوترهای آزاد در حال پرواز میبینیم که همه این تصاویر بهنوعی یادآور فلسطین آزاد و دوران کودکی نقاش است. اینها را گفتم تا نقبی زده باشم به اتفاقات این روزهای شهر مظلوم غزه. اینکه چطور این نقاشی برای طرح جلد کتاب باغهای معلق انتخاب شده، ماجرای جالبی دارد که میتوانید در کتاب بخوانید.
زخمهای روحی و جسمی آدمهای دمشق
زمانی که کرونا نحوه زندگی در تمام جهان را تغییر داده بود و شاید بهسختی و با هزار ترس و لرز پا را از خانههایمان بیرون میگذاشتیم، عالمی همراه با اعضای خانوادهاش راهی سوریه شد. او و فرزندانش زمانی وارد شهر «دمشق» شدند که هنوز میتوانستند جنگ را حس کنند. در و دیوار ساختمانها، جادهها و آدمها، نشانهای از جنگ با خود به همراه داشتند. زخمهای روحی و جسمی آدمهای شهر کاملا آشکار و درمانش سخت بود. او شهرها و مناطق مورد هدفش را با تمامی خطراتی که هر لحظه با آن مواجه بود با دقت تمام مشاهده کرد و از دل آن روایتهای ناب زنانهای را بیرون کشید.
کتاب دارای هشت بخش است؛ شش روایت، یک پیش از روایت و در پایان یک یادداشت از یکی از راویهای کتاب. گرچه در عنوان فرعی کتاب «روایت هفت زن سوری از محاصره یک شهر» درج شده اما در فهرست کتاب نام شش راوی را مشاهده میکنیم. روایتهایی که هرکدام قالب و حرف خاص خودشان را دارند. «سماح» زنی حدودا ۳۰ ساله، اولین زنی بود که مؤلف کتاب با او به گفتوگو پرداخت اما هرچه تلاش کرد نتوانست قصهای مکتوب از او دریافت کند. از دست دادن همسرش برای او قابلهضم نبود. سماح حتی شهادتین همسرش را ازپشت تلفن شنید وهمینطور آخرین نفسهایش دراین دنیا. عالمی تصمیم میگیرد به عدهای از زنها نوشتن یاد بدهد تا شاید بتوانند به این طریق حرفهای نگفته و بغضهای نترکیده را بیرون بریزند.
کاری که سوتلانا آلکسویچ نکرد!
عالمی کاری کرد و سوژهای را انتخاب کرد که حتی سوتلانا آلکسویچ در«جنگ چهره زنانه ندارد» هم انجام نداد. او بهدنبال راویان زن رفت. تا جایی که میتوانست به آنها نویسندگی آموخت و بعد گذاشت خودشان روایتهایشان را بنویسند. در واقع عالمی با این کار، این حرف را بیان کرد که اتفاقا جنگ چهره زنانه «دارد».
قطعا راویان این کتاب، زمانی که خاطرات چهار سال محاصره را مینوشتند، بار دیگر جنگ را تجربه و زندگی میکردند؛ خاطراتی که آنها با آن زندگی کردند و درگیر شدند و ما صرفا آنها را میخوانیم. شاید اگر جهان عرب با هم متحد بودند، روزگاری این چنین را تجربه نمیکردند. ذهنم سُر میخورد به سمت یکی از آثار نزار توفیق قبانی، شاعر فقید سوری: «سران اعراب لباس تمدن بر تن دارند و روح جاهلیت در کالبد. اگر اینطور نبود شاهد صحنههای حزنانگیز در خاورمیانه نبودیم که هر که از راه میرسد، خنجری بر پهلوی آنها بزند و برود؛ بیآنکه صدای نالهای از آنها بلند شود.» چهار سال محاصره دو شهرک شیعهنشین «نُبُل» و «الزهرا» (از فروردین۱۳۹۱ تا بهمن۱۳۹۴) خاطرات مشترکی را که پر از رنج بود برای ساکنانش به ارمغان گذاشت. هریک از راویها سرنوشت متفاوتی داشت. برای همین وقتی هر روایت را میخوانیم، دریچه تازهای از ماجرای محاصره آنها توسط تکفیریها به روی ما باز میشود. با این اوصاف، آنها به آزادی امیدوار بودند. به زندگی دوباره و دور از جنگ. نشان به این نشان که در باغچههایشان سبزی و نهال میکاشتند و سند خانههایشان را به همراه داشتند.
بار سنگین نانآوری به دوش زنان!
به گواه تاریخ در زمان اتحاد و منازعه، زنان بهعنوان یکی از اصلیترین گروههای جامعه بیشترین تأثیر را پذیرفتهاند؛ چه آن زمان که برای ختم غائله و دعواهای اغلب میان اقوام و خانوادههای خود وجهالمصالحه قرار میگیرند و تحت قوانین نانوشته ازجمله خونبس، پا به خانه بخت میگذارند و چه زمانی که با همه وجود برای تأمین معیشت خانواده، بخشی از بار سنگین نانآوری را به دوش میکشند. در جنگها و مصیبتهای پس از آن نیز، این زنها هستند که بیشترین صدمهها را میبینند. علاوه بر آن، زنان مجدّانه درتلاشاند که سهم مهمی در پیشرفت و آبادانی میهن خود داشته باشند. این موضوع هم برای کشور ما صدق میکند و هم برای سایر کشورها. بنابراین اگر بگویم زن قلب میهن است پربیراه نگفتهام. زنان کتاب باغهای معلق نشان دادند که نقش حیاتی را برای زنده نگهداشتن شهرشان ایفا کردند. شاید اگر این روایتها مکتوب نمیشد، با گذر زمان به فراموشی سپرده میشد. آنها نوشتند تا بر واژههای «فراموشی» و «تحریف» خط هاشور زده باشند.