حامد فخریزاده، فرزند این شهید بزرگوار در روایتی به اعتقاد پدرشان به حضرت آقا و ولایت فقیه پرداخته و گفت: پدرم همواره ما را به حمایت از رهبر معظم انقلاب سفارش میکردند. موضوعی که از سوی همسر شهید نیز تایید شده است و ایشان نیز حرفهای شنیدنی از علاقه وصفناپذیر شهید فخریزاده به رهبر انقلاب نقل کردهاند. در روایت دوستان و همکاران شهید فخریزاده نیز به این موضوع اشاره شده است و آنها نکاتی را از ارادت عملی شهید فخریزاده به امام راحل و مقام رهبری بیان کردهاند. (ب. مخملباف) از جمله این همرزمان است که میگوید: حضرت آقا اشراف کاملی به قابلیتها و فعالیتهای آقای فخریزاده داشتند و به همین دلیل در پیامشان به این مسأله تاکید کردند که همه فعالیتهایی که شهید فخریزاده در زمان حیاتشان دنبال میکرد، کماکان با قوت بیشتری ادامه یابد. من با نگاه سیاسی شهید فخریزاده آشنا هستم، ایشان در زمان حیات امام (ره) نیز ارادت خاصی به بنیانگذار کبیر انقلاب داشتند و بعد از ایشان مرید خاص آقا به عنوان رهبر، مرجع و فرمانده بودند، از این سه زاویه پیوستگی و ارادت خاصی نسبت به حضرت اقا داشتند و در سخنرانیهایشان به این موضوع تاکید میکردند.
به روایت حجتالاسلام و المسلمین خسروپناه یکی از تأکیدات حضرت آقا به شهید فخریزاده این بود که حفاظت خودش را جدی بگیرد؛ چون ظاهرا به حضرت آقا گفته بودند که ایشان رعایت نمیکند و جاهای مختلفی میرود. حضرت آقا هم سفارش و تأکید داشتند که ایشان مراقب مسائل امنیتی خودشان باشند. رهبر معظم انقلاب، شهید فخریزاده را قدیمیترین و برجستهترین عالم هستهای کشور معرفی کردند که وارد میدان عمل و کار شدند و به معنای واقعی کلمه برجسته و عالیمقام بودند. در پیامی که به مناسبت شهادت این دانشمند هستهای صادر کردند، شهید محسن فخریزاده را از عناصر علمی کمنظیر نامیدند که جانش را به دلیل تلاشهای علمی بزرگ و ماندگار مبذول داشت و مقام والای شهادت پاداش الهی اوست.
با توجه به هدفی که شما عزیزان از این مصاحبهها دارید، قرارگیری در فضای واقعی زندگی شهید فخریزاده خیلی مهم است و من شما را به سریال عاشورا ارجاع میدهم. ذهنیت ما درخصوص برادران شهید باکری مربوط به بحث جبهه و جنگ میشود و شخصیت آنها را بدون محدودیتها و شرایطی که درباره خانواده و غیره داشتند مد نظرمان بود. ترسیم زندگی خانوادگی و شرایطی که عزیزانی همچون شهید فخریزاده داشتند، کمک زیادی به شناخت وجوه شخصیتی آنها میکند و نباید این افراد نخبه را فقط از بُعد کاری مورد بررسی قرار داد.
همسایه جدید
سابقه آشنایی من با شهید فخریزاده به سال ۶۸ برمیگردد که بخش هستهای و پدافند هستهای از مجموعه گروه جدا شد. ما در یک مجموعه مسکونی سازمانی در کرج مستقر بودیم تا اینکه یکی از واحدهای این مجموعه خالی شد و صحبت از این بود که قرار است این واحد به خانواده جدیدی واگذار شود. آن فرد شهید فخریزاده بود و من آشنایی قبلی با ایشان نداشتم. مجموعهای که در آن ساکن بودیم و آقای فخریزاده هم به ما ملحق شدند، همان شیمی پی سابق بود که شامل پدافند شیمیایی، میکروبی و هستهای میشد. یکی از این خانهها در اختیار آقای فریدون عباسی بود که معرف حضور است و خانه بعدی که خالی شده بود قرار بود در اختیار آقای فخریزاده قرار بگیرد. چون بخش پدافند هستهای جدا شده بود، مسئول گروه گفت که دیگر امکان واگذاری خانه وجود ندارد. این موضوع را به آقای فریدون عباسی گفتیم که نمیتوانیم خانه را تحویل بدهیم زیرا قرار است در اختیار دیگر بخشهای کاری قرار گیرد اما آقای عباسی گفت که کامیون در راه است و ساکنان جدید دارند اثاث خود را میآورند و اگر خانه را ندهیم بد میشود. با درک این شرایط با رئیسمان تماس گرفتیم و خواهش کردیم که استثناء قائل شوند چون اثاثیه در راه است ایشان هم پذیرفت و به این ترتیب آقای فخریزاده به اتفاق خانواده در آن منزل مسکونی که در همسایگی ما بود، مستقر شدند. آقای فخریزاده سه پسر داشتند و فکر میکنم پسر بزرگ ایشان هفت ساله، فرزند دوم چهارونیم ساله و پسر کوچکشان دو ساله بودند. از آنجا که ارتباط کاری ما با گروه آنها قطع شده بود، تعامل زیادی با یکدیگر نداشتیم ضمن آنکه ایشان در ایام دانشجویی مقطع تحصیلات تکمیلی در اصفهان بودند و به همین دلیل غالبا در منزل تشریف نداشتند و یک هفته یا دو هفته یکبار به منزلشان میآمدند و در کنار خانواده بودند. ازهمین رو همسرشان که خانم خیلی صبور و خونگرمی بودند عهدهدار اداره زندگی و فرزندان شده بودند و با مهر و علاقه از بچهها مراقبت میکردند تا آقای فخریزاده بتوانند با دغدغه کمتری به درس و دانشگاهشان رسیدگی کنند. ترسیم این شرایط که پدر در طول هفته حضور فیزیکی ندارد برای درک مسأله خیلی مهم است و این امکان وجود دارد که مادر قادر به فراهم کردن تدارکات لازم برای اداره زندگی نباشد و بچهها در شرایط خاصی قرار داشته باشند.
مناعت طبع
مناعت طبع خانواده شهید فخریزاده اجازه بازگویی برخی مسائل را نمیدهد اما توجه به این نکته خیلی مهم است و باید بیان شود که ایشان شرایط سختی را طی کردند تا به موقعیتی که الان همه نسبت به آن غبطه میخوریم، برسند. وقتی آقای فخریزاده کنار خانواده بودند، حضور خیلی گرمی داشتند و باغچه حیاط را با بچهها بیل میزدند، با آنها خاکبازی میکردند و گلدان میکاشتند و علیرغم مشغلههای ذهنی و درسی که داشتند برای بچهها وقت میگذاشتند و رفتار صمیمانهای با آنها داشتند. اما چون مدت حضورشان کوتاه بود بر خلاف همسایههای دیگر ارتباط چندانی با ایشان نداشتیم البته همسرشان با خانمهای مجتمع در تعامل بودند و همین ارتباطات خلأ حضور آقای فخریزاده در میان خانواده را تا حدودی پوشش میداد.
موقعیت آقا محسن
سال ۷۱ هم ما به تهران آمدیم و از همسایگی با ایشان محروم شدیم اما دورادور خبردار بودیم که ایشان مشغول فعالیت علمی و کاری خود در حوزه پدافند هستهای هستند تا اینکه سال ۸۷ مسئول حفاظت تشکیلات با من صحبت کرد و گفت میدانید موقعیت آقا محسن چطور است؟ این مطلب را از جهت تهدیداتی که از بیرون به ویژه از طرف رژیم صهیونیستی بر ایشان وارد و تا آن زمان ناکام مانده بودند، بیان کردند. من این موضوع را کاملا درک کردم و میدانستم این تهدیدات در همه جاهایی که ایشان حضور مییابند، وجود دارد و به مرور زمان نیز مضاعف میشود. از همین رو فکر کردم اگر بتوانیم شرایطی را مهیا کنیم و منزلی را در مجموعه محافظت شدهای که مدیریتش با ما بود، به شهید فخریزاده اختصاص دهیم تاکمترین تردد را برای حضور در محل کارشان داشته باشند، خیلی خوب میشود که خدا را شکر این کار انجام شد و ایشان به اتفاق خانواده در آنجا مستقر شدند اما این محدودیت تردد برای خانواده ایشان نیز وجود داشت و رفت و آمد اقوام و دوستان در یک مجموعه حفاظتشده، محدود است بنابراین همسر و فرزندان ایشان در یک تنهایی مطلق و بدون برقراری ارتباط با آشنایان و دوستان زندگی میکردند و من محدودیتها و مشکلات آنها را لمس میکردم.
زندگی با امکانات ابتدایی
شهید فخریزاده در تمام دورانی که با ایشان همسایه بودیم و در مقطعی که منزلی را در منطقه حفاظت شده در اختیار ایشان قرار دادیم، بسیار سادهزیست بودند. از نزدیک شاهد زندگی ساده همراه با امکانات ابتدایی ایشان بودم. شهید فخریزاده از مناعت طبع خاصی برخوردار بودند؛ رسیدگی و اداره خانههای آن مجموعه در اختیار ما بود. ایشان ملاحظه زیادی داشتند و درخواستهایشان بسیار ابتدایی بود و ملاحظه ما را میکردند. اگر مورد خاصی بود که نیاز به اقدام داشت، تماس میگرفتند که چنین موردی است و اگر امکانش وجود دارد دوستان این مسأله را رفع کنند. به طور کلی در تمام مدتی که من آنجا مسئولیت داشتم، کمترین تقاضا برای رسیدگی، مربوط به خانواده شهید فخریزاده بود. در همان زمان متوجه شدیم که والده ایشان مرحوم شدهاند و مراسم ختمشان نیز با محدودیتهایی برگزار شد و ایشان با محدودیتهایی که در تردد داشتند به سختی توانستند به شهرستان که فکر میکنم قم بود، بروند. اینگونه نبود که ایشان با آزادی کامل در مراسم مادرشان حضور داشته باشند. با توجه به شرایطی که برای شهید فخریزاده حاکم بود اگر ایشان میخواست با خانواده به خرید یا جایی برود، از آزادی عمل برخوردار نبودند چون وقتی نفرات حفاظت همراهشان هستند، حریم شخصی آنها مخدوش میشود. با ترسیم این مسائل در زندگی ایشان و درک شرایطی که شهید فخریزاده در آن قرار داشتند، متوجه صبر و سعه صدر ایشان میشوید. بررسی شرایط نشان میدهد که ایشان واقعا زندگی نکردند و همه عمر خود را در این مسیر گذاشتند و این شرایط ناخودآگاه به همسر و فرزندان ایشان هم تسری مییافت.
صبر همسر شهید
صبوری همسر ایشان برای پذیرش این شرایط نکته بسیار بارزی بود؛ یادم هست برای برگزاری جلسات مدیران، سفری به مشهد داشتیم و شهید فخریزاده هم حضور داشتند. همه همراه خانواده بودیم و اما آنها باید تنهایی رفت و آمد میکردند. در محلی که میخواستیم غذا بخوریم همه دور میز جمع میشدیم اما شهید فخریزاده پشت ستونی مینشستند که ناگهان من ایشان را صدا کردم و گفتم آقا محسن بیایید کنار ما! وقتی من ایشان را صدا کردم همسرشان از جهت آشنایی که با ما داشتند بسیار خوشحال شدند و به جمع ما پیوستند؛ هر چند تیم حفاظت ناراحت شدند. بیان این مطالب برای درک این شرایط موضوع بسیار مهمی است.
نوع نگاه شهید
نگاه شهید فخریزاده به مسائل به صورت کلان و ملی بود و اگر میخواست به صورت بخشی به موضوعات نگاه کند چند روز اول باید این کار را کنار میگذاشت ولی اعتقاد راسخی به این مسیر داشت و با پایمردی قدم در این راه پر فراز و نشیب گذاشت. به طور کلی در مقاطع مختلف عنایاتی به مجموعه فعالیت ایشان شد و ممکن بود امکاناتی در اختیارشان قرار بگیرد اما در خیلی از مواقع این تشکیلات را با کمترین امکانات اداره کردند. بعضا شرایطی پیش میآمد که حتی برای پرداخت حقوق ماهانه کارکنان دچار مشکل میشدند و حقوقها را به سختی تامین میکردند. مجموعه تحت مدیریت ایشان برخلاف دیگر سازمانها که از تولید، درآمد دارند، سالهای زیادی را با سختی گذراند تا سرپا بماند. خیلی سخت است که یک مدیر نتواند حقوق کارمندان خود را تامین کند، هر کسی باشد این کار را کنار میگذارد اما ایشان با آنکه شرایط سختی را گذرانده بود و پیش رو داشت اما صبوری کرد. مطمئنا اگر نگاه غیرملی و کوتاه مدت داشت این مسئولیت را در همان سالهای اول کنار میگذاشت. تا اینکه شهادت، ایشان را از ادامه مسیر بازداشت. خیلی از افرادی که در کنار شهید فخریزاده بودند، رفتند و ایشان به تنهایی این راه را ادامه دادند. همانطور که ابتدا اشاره کردم مجموعه ماموریت پدافند شیمیایی، میکروبی و هستهای یک مجموعه به هم پیوسته بود و زمانی که قسمت هستهای از آن جدا شد ایشان همواره این دغدغه را داشتند که این انسجام را دوباره برقرار کنند. بخشی از این ایده با تشکیل سازمان پژوهشهای نوین دفاعی (سپند) رخ داد. از آنجا که در این خصوص با شهید فخریزاده همفکر بودم، بخشهایی از این ماموریت را که در سازمان مانده بود به ایشان پیشنهاد دادم تا در زیرمجموعه خودشان به آن بپردازند. خدا را شکر با هماهنگی و انسجام خوبی که صورت گرفت ایشان هم این مسئولیت را پذیرفتند تا یک مجموعه یکپارچه ایجاد شود.
دانشمند متواضع
درباره ارادت ایشان به رهبری هم نیاز به گفتن نیست، پیامی که حضرت آقا بعد از شهادت ایشان دادند،حکایت از علاقه متقابل ایشان به شهید فخریزاده دارد. حضرت آقا اشراف کاملی به قابلیت و فعالیتهای آقای فخریزاده داشتند و به همین دلیل در پیامشان به این مسأله تاکید کردند همه فعالیتهایی که شهید فخریزاده در زمان حیاتشان دنبال میکرد کماکان با قوت بیشتری ادامه یابد. من با نگاه سیاسی شهید فخریزاده آشنا هستم، ایشان در زمان حیات امام (ره) نیز ارادت خاصی به بنیانگذار کبیر انقلاب داشتند و بعد از ایشان مرید خاص آقا به عنوان رهبر، مرجع و فرمانده بود و از این سه زاویه پیوستگی و ارادت خاصی نسبت به حضرت آقا داشت و در سخنرانیهایشان به این موضوع تاکید میکرد.
این شهید دانشمند آدم افتادهحالی بود به این معنی که در حداقل ارتباطی که با ایشان داشتم یکبار پیش نیامد که به شهید فخریزاده زنگ بزنم و پاسخگو نباشد و اگر همان زمان نیز امکان جواب دادن را نداشتند بلافاصله پیگیر و پاسخگو بودند. من برای حل مسائل مختلف حتی برای رفع مشکل سرباز وظیفه به ایشان زنگ میزدم، بلافاصله با روی باز مسیر را هموار میکردند و کار سرباز حل میشد. درخصوص توجه به کارکنان نیز بسیار مدیر مسئولیتپذیری بودند و با تمام محدودیتها و دغدغههایی که داشتند به مسائل این حوزه توجه میکردند. طبق روال معمول و مرسوم وقتی که مسئولیتی میگیریم ناخودآگاه تهدیداتی متوجه افراد میشود و بعضا نیازمند تیم حفاظت هستیم. البته من این مسائل را خیلی قبول ندارم و معتقدم که این تهدیدات جدی نیست و علاوه بر این تا زمانی که مشغول کار هستیم برخی از این تهدیدات وجود دارد و وقتی از کاری جابهجا یا بازنشسته میشویم، این تهدیدات خودبهخود کمرنگ میشوند اما تنها کسی که ایمان داشتم همیشه مورد تهدید هستند، آقا محسن بودند به دوستان مکرر میگفتم که آقای فخریزاده تا زمانی که زنده هستند در معرض تهدید قرار دارند. معتقد بودم حتی اگر به کهولت سنی هم برسند تهدیدها علیه ایشان مرتفع نمیشود و میگفتم دشمن اگر بتواند اقدام به ربایش ایشان میکند چون در اختیار داشتن شهید فخریزاده برای ایشان خیلی قیمتی بود و به این وسیله میتوانستند به اهدافی که مد نظر داشتند، برسند و در نهایت نیت پلید خود را با حذف فیزیکی ایشان محقق کردند.
انس با حافظ
در رابطه با آقای فخریزاده باید به این نکته هم اشاره کنم که ایشان یک شخصیت علمی خشک نبودند غالب افرادی که در علوم پایه اعم از فیزیک، شیمی و... مشغول فعالیت جدی هستند درگیر روحیات و ویژگیهای خاصی میشوند ولی ایشان روحیه لطیفی داشتند. اولا فرد عارفمسلکی بود و در کنار حوزه تخصصی کاریشان، علاقه زیادی هم به فلسفه و عرفان داشتند. با حافظ خیلی مانوس بودند و هر زمان که به اتاق کارشان میرفتم میدیدم که دیوارهای اتاق مملو از تابلوهایی با خط خودشان بود.
یک بار از ایشان خواستم که یکی از تابلوها را به عنوان یادگاری به من بدهند و قبول کردند اما توفیق آن را پیدا نکردم. ایشان در کنار اینها با ادبیات، عرفان و فلسفه آشنا بودند و نگاه بسیار خاص و روحیه جامعی داشتند. اگر بخواهم درخصوص ارتباط شهید فخریزاده با خدا مطالبی را بیان کنم به نظرم فردی که ایمان قوی نداشته باشد، نمیتواند انسان صبور و با سعه صدری باشد، زیرا این ویژگیها از ایمان افراد نشات میگیرد و اعتقاد انسان به دین و مذهب باعث تبلور این خصوصیات میشود.
ارادت به سیدالشهدا
مسئولیتپذیری و عشق به شهادت در رفتار و سکنات ایشان موج میزد. ایشان میدانستند که شهید میشوند اما با وجود این خطرات را پذیرفته بود و در نهایت باید گفت حیف بود که ایشان مزد کارها و خدماتشان را با شهادت نگیرند. راستگویی و درستکاری ایشان زبانزد بود و علاوه بر این از صراحت لهجه برخوردار بود و خرف خود را در کمال ادب و بدون ملاحظه بیان میکردند و روی مواضع خود میایستادند، اهل ریا و ظاهرسازی نبودند. در مسیر ماموریت خود خستگیناپذیر بودند و سعی میکردند موانع را برطرف کنند که خدا را شکر در این راه منشا کارهای بزرگی شدند.
تصمیم به جابهجایی
این مطلب را هم به عنوان ختم کلام بیان میکنم سال ۹۲ مطرح شد که ممکن است ایشان دیگر ادامه ندهند و تصمیم به جابهجایی شهید فخریزاده گرفته شد. بنده یکی از گزینههایی بودم که قرار بود جایگزین ایشان شوم به همین منظور با شهید فخریزاده تماس گرفتم تا همدیگر را ببینیم. به ایشان گفتم که این تشکیلات فرزند شماست و مسئولیت بزرگ کردن آن را از نطفه عهدهدار بودید و به تمام زوایای آن آشنا هستید، مطمئنا هر کس دیگری از جمله بنده نمیتواند آن مجموعه را به خوبی شما سر و سامان دهد. نکته مهم بعدی این بود با اینکه بنده به عنوان یکی از گزینههای جایگزین مطرح بودم و در این صورت معمولا مدیران فاصله میگیرند، ایشان برای بازدیدی که داشتند شخصا به بنده زنگ زدند که شما هم بیایید در صورتی که ممکن بود حضور من این شایعه را ایجاد کند که قرار است فلانی جای آقای فخریزاده بیاید. با اینکه پیشبینی این شرایط را میکردند، ابایی از تعامل و همراهی من نداشتند. نگاهشان به موضوعات جامع، باز و راحت بود. مسیر کاری ایشان در ادامه از ما جدا شد و من توفیق همکاری با ایشان را نداشتم و نکاتی که بیان کردم هم مربوط به شناخت کلی میشود که به واسطه رابطه دور و نزدیکی که با شهید فخریزاده داشتم، حاصل شده بود. انشاءا... روح ایشان شاد باشد و ما بتوانیم پشت سر این دانشمند شهید حرکت کنیم.