ایده کتاب از کجا به ذهنتان رسید؟
پس از اتمام کتاب «نادیدهها» در سال ۱۳۹۴ درصدد برآمدم تا با معرفی نادیدهای دیگر به راهم در مسیر شناخت هرچهبیشتر سرمایههای این مرزوبوم برای خود و دیگران ادامه دهم. در مرحله اول پیداکردن شخصیتی که خصوصیات مد نظرم را داشته باشد بیش از هر چیز ذهنم را مشغول کرد. این بود که به یاد آشنایی قدیمی در بنیاد شهید و امور ایثارگران منطقهیک تهران افتادم. پس از حضور در دفتر ایشان و گفتوگو و درخواست کمک از او و هماهنگیهای لازم با مسئول بایگانی بنیاد، راهنماییام کرد که پروندههای موجود از شهدا و جانبازان عزیز را مطالعه و بررسی کنم. در ابتدا از اینکه به همین سرعت راه بر من هموار شد بسیار خشنود بودم اما پس از گذشت دو ، سه ماه که همه هموغم خود را به بررسی بیش از ۲۰۰ پرونده گذاشتم فکرش را هم نمیکردم که عاقبت دستخالی برگردم.
آیا داستان براساس واقعیت است؟
بله، این کتاب براساس واقعیت بوده و یک مستند شفاهی است. در همین سردرگمیها بودم که شهلا پناهی، محقق و نویسنده دفاعمقدس، با توصیه بنیاد شهید و امور ایثارگران با من تماس گرفت و گفت: «ظاهرا شما دنبال شخصیتی هستی که زندگیاش فرازونشیب فراوان داشته باشد، لذا من آقایبیات را به شما پیشنهاد میکنم.» ایشان برای اینکه اطمینان قلبیام بیشتر شود، بهصورت فهرستوار به مسائلی چون دوران خاص کودکی و درگیریهای سیاسی پدر ایشان در زمان شاه و شرکت ایشان در جنگهای متعدد، از هشت سال دفاعمقدس گرفته تا جنگ بوسنی و هرزگوین و خصوصا اهدای بخشی از ریه برای تحقیق و درمان مصدومان شیمیایی که از ویژگیهای منحصربهفرد ایشان است اشاره کرد. همه اینها مرا بیش از پیش شیفته و مجذوب شخصیت ایشان کرد و تصمیم گرفتم موضوع را پیگیری کنم و آدرس و شماره تماس آقای بیات را از خانم پناهی گرفتم.
برای جمعآوری اطلاعات از منبع و سند خاصی استفاده کردید؟ دسترسی به منابع چطور بود؟
من به منابع دستاول دسترسی داشتم اما در ابتدا، کار سختی بود. پس از اینکه با دوستانم در دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری مراکز استانی مشورت کردم، هماهنگیهای لازم را برای مصاحبه حضوری با آقایبیات انجام دادم و به همراه آقای زنجانی، از مسئولان دفتر فرهنگ و مطالعات پایداری، راهی منزل آقای بیات شدم. پس از عبور از یک کوچه تنگ و باریک در میان کوچهپسکوچههای یکی از محلههای جنوب تهران، یعنی جوادیه، به خانهای کمتر از ۵۰ متر رسیدیم. آن خانه کوچک، که نبود فضای کافی، نفسکشیدن را برای ایشان سختتر کرده بود، و دیدن کپسول اکسیژن در کنارش، برخورد گرم و صمیمانه ایشان و پذیرایی خانواده محترمش من را متعجب کرد. پس از آشنایی اولیه، طولی نکشید که هدف و دلیل حضورمان را در خانه ایشان بیان کردم و ایشان در کمال خضوع و فروتنی گفت: «من کاری نکردهام و زندگی و سرگذشت خود را چنان ارزشمند نمیدانم که بخواهد مکتوب شود، چون الگوهای ما شهیدان و جانبازانی هستند که در راه و بهدنبال آرمانهایشان بودند؛ ما انجام وظیفه کردهایم.»
مصاحبهها چطور پیش میرفت؟
در جلسه اول بخشی از خاطرات کودکی خود را بیهیچ غلوغشی برایمان بازگو کرد؛ درحالیکه حین صحبت هر چند لحظه یکبار لازم بود که از ماسک اکسیژن استفاده کند تا قادر به ادامه صحبت شود. آقای بیات در همان روز اول با بیآلایشی روایتگر لحظات ناب کودکی و شیطنتهای کودکانه خود بود. در مصاحبههای بعدی در خلال صحبتها متوجه شدم که موضوعات دیگری نیز در زندگی ایشان وجود دارد که توجه مرا به خود جلب کرد. یکی از آنها تربیت خانوادگی و موقعیت پدر ایشان بود که او را به یک شخصیت مجاهد و رزمنده مبدل کرد و دیگری دوران کودکی آقای بیات که در کوچه رهنما در محله جوادیه شکل گرفت.
به نظر خودتان، کدام بخش از روایت جذابتر بود؟
نقطهعطف خاطرات ایشان مربوط به خاطرات بعد از جنگ و سیر درمانی ایشان است که در داخل و خارج از کشور اتفاق افتاده و حادثهای منحصربهفرد به حساب میآید. کار بزرگی که آقای بیات برای خدمت به جانبازان شیمیایی میکند و راهاندازی انجمن حمایت از قربانیان سلاحهای شیمیایی، تنها گوشههایی از سرگذشت ایشان تا به امروز بوده است.
مشکلات پیشآمده در مسیر تألیف این کتاب چه چیزهایی بود؟
یکی از مشکلات وضعیت جسمانی ایشان بود که باعث میشد بهراحتی در دسترس نباشد و بالطبع ضبط بیش از صد ساعت مصاحبه، زمان زیادی میطلبید تا بتوان تمامی مطالب را پوشش داد.
تدوین کتاب بر چه اساسی شکل گرفت؟
برای تدوین کتاب سعی کردم روند تاریخی به این کار بدهم و از میان حوادث و خاطرهها، آنهایی را گلچین کنم که کمتر کسی شنیده است و این حتی درباره جنگهایی که ایشان شرکت کرده نیز صدق میکند. مصاحبه کاملی پیرامون همه جنگها صورت گرفت اما در مرحله تدوین بهدلیل مسائل امنیتی از ورود به جزئیات معذور بودم و فقط به سفر ایشان به بوسنی و هرزگوین پرداختم. بارها کتاب را تدوین کردم. بخشهایی را چندین و چند بار نگارش کردم تا اینکه به این نتیجه رسیدم. در این اثر تمام همت خود را به کار گرفتم تا به زبان راوی و روایت راوی وفادار بمانم که مخاطبان در این کتاب بهروز بیات را ببینند و بیواسطه، گویش و شیطنت و فعالبودن و به هر جا سرککشیدنهایش را لمس کنند. به همین سبب کار من از کار بازنویسی مشکلتر بود، چون زبان گفتار را به نوشتاری که به گفتار وفادار است تبدیل کردم.
عنوان کتاب خیلی عجیب است. چرا صدوهشتادوهفت؟ چه سری در این عدد است؟
این همه عظمت و جوانمردی و ایثارگری و... در قالب الفاظ نمیگنجد و مخاطب تنها پس از خواندن این کتاب شاید بتواند گوشههایی از آن را درک کند. شاید بتوان گفت صدوهشتادوهفت تعداد مدالهای افتخاری است که بر سینه راوی نقش بسته است. شاید صدوهشتادوهفت تعداد نفراتی است که راوی خود در مقدمهاش از آنها یاد کرده است. شاید این صدوهشتادوهفت از زخمهایی به گستره تاریخ حکایت میکند؛ هرآنچه به گونهای از کودکی تاکنون روح و جسم راوی را آزار داده و او تنها به خاطر خدا صبر پیشه کرده و دم بر نیاورده است
خبرگزاری کتاب ایران
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگوی «جامجم» با نماینده ولیفقیه در بنیاد شهید و امور ایثارگران عنوان شد