نفس‌های تنگ جانباز شیمیایی در خانه ۵۰متری!
با لیلا امینی درباره کتاب «صدوهشتادوهفت» و راوی آن گفت‌ وگو کردیم

نفس‌های تنگ جانباز شیمیایی در خانه ۵۰متری!

نقش امید در ادبیات زنان امروز
گفت‌وگو با مرضیه نظرلو، نویسنده‌ای که بعد از سال‌ها مستندنگاری به داستان‌نویسی روی آورده است

نقش امید در ادبیات زنان امروز

مرضیه نظرلو، نویسنده‌ متعهد و مستندنگار با تجربه‌ای چندین‌ساله، در این گفت‌وگو از انتخاب بستر داستان برای بیان حرف‌های ناگفته‌اش سخن گفته است. او که سال‌ها در چارچوب مستندنگاری محدود شده بود، با داستان‌نویسی فضایی یافت تا هم از واقعیت‌های تلخ آسیب‌های عاطفی زنان بگوید و هم تخیل و احساساتش را آزادانه در اثرش جاری کند. نظرلو با نگاهی عمیق به زندگی زنان دهه‌های ۵۰ و ۶۰، شخصیت‌هایی چون زهره را خلق کرده که در میان شکست‌های عاطفی، راهی برای زندگی را جست‌وجو می‌کنند.
کد خبر: ۱۵۱۸۴۸۳
نویسنده میثم رشیدی مهرآبادی - دبیر قفسه کتاب
 
در این گفت‌وگو نه‌تنها به چالش‌های داستان‌نویسی او پرداختیم بلکه بحثی انتقادی درباره تعادل بین پیام و قصه‌گویی، نقش امید در ادبیات، و تأثیر روابط عاطفی بر زنان را باز کردیم. از تفاوت نسل‌ها در مواجهه با شکست‌های عاطفی تا خطرات روابط مجازی، نظرلو با صداقت از دغدغه‌هایش گفت و نقدهای ما به اثرش را شنید و درباره آنها توضیح داد. این گفت‌وگو شما را به سفری در دنیای فکری نویسنده‌ای دعوت می‌کند که با قلمش، همدلی و آگاهی را در داستان «سوگ عشق» به مخاطب هدیه داده است. 

شما برای انتقال یک پیام به جامعه و مخاطبان‌تان، تصمیم گرفتید از بستر داستان استفاده کنید یا این که می‌خواستید یک داستان بنویسید و در میان سوژه‌های مختلفی که در اطراف‌تان داشتید، این یکی راانتخاب کردید وشروع به نوشتن کردید؟ 
تنها‌چیزی که احساس کردم می‌تواند حرف من را بزند، داستان بود. می‌دانید من ۱۷ ‌سال است مستندنگاری می‌کنم. در مستند نیاز داریم ‌دنبال واقعیت برویم، حقیقت را پیدا کرده، پژوهش کنیم و خط‌به‌خط جست‌وجو نماییم. در کار مستندنگاری هیچ‌وقت نتوانستم حرف خودم را بزنم . هرجا به نکته‌ای می‌رسیدم که احساس می‌کردم حرفی دارم، به خاطر متعهد ‌بودن به ساختار مستند نمی‌توانستم آن را بیان کنم. تا این‌که به دلایلی احساس کردم آسیب‌هایی که زنان در زمینه عاطفی می‌خورند، زیاد است. به اطرافم نگاه کردم و هم‌سن‌وسال‌های خودم را دیدم. احساس نیاز کردم که باید حتما در این زمینه مطلبی بنویسم. من داستان را انتخاب کردم. چون دیگر می‌توانستم حرف خودم را هم در آن بزنم. داستان فضایی دارد که اگر‌چه منبع الهام دارد اما می‌توانی از خودت هم حرف بزنی و دنیای داستانی‌ات را خلق کنی. بستر داستان را به این دلیل انتخاب کردم که دستم باز بود و می‌توانستم حرف خودم را در آن بزنم‌. همچنین می‌توانستم آدم‌هایی را که دلم می‌خواهد وارد کار کنم، حرف‌هایی را که به‌نظرم باید گفته شود، بگویم و تخیل را در آن آزاد بگذارم. این خیلی مهم است. وقتی شروع کردم به نوشتن، با تمام احساسم وارد این کار شدم. نوع نگارشم متناسب بود. یعنی احساسات باید وارد این اثر می‌شد. چند نفر از افرادی که این اثر را خوانده و من را هم نمی‌شناختند، گفتند این‌قدر احساسات در آن قوی است که آدم احساس می‌کند واقعا اتفاق افتاده. 
 
ما بیشتر از این‌که در اثر شما با داستان به معنای قصه و ماجرا روبه‌رو باشیم با خطابه روبه‌رو هستیم. اگرچه قلم خوبی دارد و باورپذیر است اما جایش در داستان نیست. در داستان تا جایی که می‌توانیم باید نشان بدهیم و تعریف نکنیم‌ در حالی که اثر شما کلا  دارد تعریف می‌کند. 

در داستان من عناصر داستان‌نویسی شاید به‌معنای واقعی کلمه رعایت نشده. یعنی من در شخصیت‌پردازی، این موضوعی را که مطرح کردید می‌پذیرم. بارها با خودم فکر کردم که می‌توانستم پدر کیوان یا شخصیت‌های دیگر را شخصیت‌پردازی کنم. مثلا در جریان خرید عقد فقط خواستم تعریف کنم و بگذرم. 

اما ما مبتنی بر این سرعت، بسیار منتظر قصه و گره‌های داستانی هستیم. 
شاید به این دلیل که سال‌ها مستندنگاری کرده‌ام، برایم در این اثر، عنصر تخیل خیلی مهم بوده اما به عناصر داستان نتوانستم پروبال بدهم. احساس می‌کنم این کتاب چیزی مابین داستان و مستند داستانی است. تخیل به آن وارد شده اما عناصر داستان نتوانسته در آن جا بیفتد. 

چرابارقه‌های امید درزندگی زهره(شخصیت‌اصلی‌داستان)این‌قدرکم است؟چرااینها درهیچ تجربه عشقی‌شان موفق نمی‌شوند؟ 
به‌نظرم این واقعیت زنان مستقل و توانمند ماست. زنان متولد دهه ۵۰ عمدتا بعد از شکست اول به‌شدت دچار ترس و نگرانی می‌شوند. یعنی دیگر نمی‌توانند اعتماد کنند‌؛ برعکس دهه‌هشتادی‌ها که خیلی راحت از موضوع و حادثه گذر می‌کنند و راه جدیدشان را می‌سازند. زنان و دختران نسل‌های قبلی چون عمیقا وارد فضاهای عاطفی می‌شوند، دلکندن از رابطه برای‌شان خیلی‌سخت است. 

نکته من همین است که آیا قرار بوده شما ترس را در اثرتان پراکنده کنید؟ چرا زهره دو شکست را پشت‌سر هم تجربه می‌کند؟ به طور طبیعی اگر مردان در رابطه‌های عاشقانه با افراد شکست‌خورده، مسیر را بلد باشند و صادقانه جلو بیایند، اتفاقا می‌توانند اعتماد را جلب کنند. اگر چه به مردها هم برای داشتن یک رابطه سالم و منجر‌به ازدواج، آموزش‌های لازم را نداده‌ایم. خواستگار دوم زهره تلاش چشمگیری در داستان ندارد. یعنی باید مایه بیشتری می‌گذاشت تا به نتیجه برسد. ما می‌گوییم زهره که یک‌فرد آگاه و تحصیل‌کرده است، در این دو تجربه ارتباط اجتماعی چرا به نتیجه نمی‌رسد؟
کلا دختران دهه ۶۰ به قبل یکجور خاصی تربیت شده‌اند.من بررسی کردم ومتوجه شدم آنها با کمترین چیزها خوشحالند.یعنی اگر کمترین نشانه دوست‌داشتن برای این افراد صادر شود، احساس رضایت می‌کنند. این باعث می‌شود هر قدر همسر زهره در ازدواج اول به او کم‌لطفی می‌کند اما همین که انگشترش را می‌دهد، همه چیز درست می‌شود. ویژگی زهره، مهرطلبی است و با کمترین محبت راضی و رام می‌شود. 

این داستان جز همدردی با بخش‌هایی از آن، چه آورده‌ای می‌تواند برای مخاطب داشته باشد؟ 
طبیعی است که خانم‌های دهه ۵۰ و ۶۰ بهتر می‌توانند با این داستان ارتباط برقرار کنند. چون همه شبیه هم بزرگ شده‌اند اما خانمی که متولد ۱۳۷۵ بود این کتاب را خوانده بود برای من نامه‌ای نوشت و گفت باید خانم‌ها این را بخوانند تا دیگر این قدر ساده نباشند و فریب نخورند. جمله‌ای گفته بود که من با آن موافق نیستم. نوشته بود: شما به خانم‌ها جرات طلاق‌گرفتن دادید! البته این در کتاب من نبود. نظرش این بود که علاوه بر همدلی، همین که بدانی کسانی دیگری هم شبیه تو هستند، دامنه و آستانه تحملت بالا می‌رود. یک سختی‌هایی هست که بالاخره می‌شود تحملش کرد. پس زهره چه در زندگی اولش و چه در تجربه دومش باید بیشتر تحمل می‌کرد. برخی هم هستند که با آسیب‌های کمتر از این دارند از هم جدا می‌شوند. از این سو هم باید داستان و سطح جامعه را ببینیم. 

شما گفتید که یک مشاور داستانی در بخشی از روند چاپ کتاب‌تان از شما خواسته بود که پایان روشن‌تر و سفیدتری برای داستان‌تان بگذارید. مثلا یک تجربه موفق برای زهره درنظر بگیرید.به نظر من هم جایش خالی است. یعنی شما بعد از این همه فراز و نشیب، شخصیت‌تان را به یک ساحل آرامش می‌رساندی. چون روند داستان ناگهان رها می‌شود و وارد بخش نامه‌ها می‌شویم که این بخش برای من ناشناخته بود و نتوانستم با آن همراهی کنم. 
کلی حرف در ذهنم بود که می‌خواستم همه اینها را بگویم و عجله در نوشتن داشتم. این عجله باعث شد نتوانم داستانم را کامل در بیاورم. برای همین سراغ قالب نامه‌نگاری رفتم. اگر دو سال روی این اثر کار می‌کردم، یک چیزی دیگری درمی‌آمد. 

مخاطب امروز گریزپاست. شروع داستان به‌نظرم خوب بود. به‌خوبی بیان شد که زهره چه‌کسی است و چه شد که ماجرای تجربه عشقی دوم پیش آمد. اگر‌چه این فلاش‌بک خیلی طولانی بود اما تکلیف مخاطب مشخص است. آن‌کسی که بخواهد با کتاب شما همراه شود تکلیفش را در همان چند‌صفحه اول می‌فهمد اما درادامه،زهره مهم بود که چرا معلق مانده روی هوا؟ همه شخصیت‌های مردی که درداستان دارید،سیاه هستند وزنان، سفید وروشنند اما جای خالی یک انرژی معنوی خالی است که بیاید و داستان رابه سرانجامی برساند‌؛ یعنی حتی اگر شما رابطه سومی در برابر زهره قرار می‌دادید، باورپذیر بود. 
من زهره را همین‌طوری آشفته می‌خواستم. در افرادی که می‌شناسم هم تجربه‌های متعددی دیده‌ام که شباهت زیادی با زندگی زهره دارند و آسیب‌هایی که اینها خوردند، باعث می‌شود دیگر نتوانند اعتماد کنند. استقلال مالی زنان در این موارد، پارامتر مهمی است. به‌نظر من رفتن به سمت گزینه دوم برای زهره اشتباه بود. آدمی که چنین صدمه‌ای خورد و این‌قدر در ارتباط با آقایان، آدم شکننده‌ای است باید کسی را پیدا کند که بتواند از نظر عاطفی، ساپورتش کند و این نوع آدم‌ها، خیلی کم هستند. 

همه زن‌هایی که در رابطه‌شان آسیب‌پذیرترند، باید توجه بیشتری داشته باشند اما راهی که داستان شما جلوی پای اینها می‌گذارد این است که بس کنید‌؛ دیگر شما لایق عشق نیستید! چشم‌تان را باز کنید! 
باید بپذیریم زهره اشتباه کرد. او زنی بود که آسیب خورد و دوباره اشتباه کرد. 

به‌نظر من اشتباه نکرد و دوباره در شبکه‌های اجتماعی خودش را در معرض یک تجربه جدید گذاشت. زهره با توجه به همان مقدار تجربیاتی که کسب کرده بود، به‌موقع و قبل از این‌که ازدواج اتفاق بیفتد، زندگی‌اش را مدیریت کرد. این خودش یک پیشرفت بود. شما این را به‌عنوان یک گزاره موفقیت برای زهره که شخصیت مثبت و سفید داستان شماست قرار نمی‌دهید و مدام می‌خواهید بگویید حالا که شکست خوردی، پس برو تنهایی زندگی کن و در تنهایی بمیر! 
نگفتم بمیر! جمله آخر کتاب نشان می‌دهد که منظور من برای انتهای این رابطه، مرگ نیست. 

یک خانم خصوصا در سنین بالا بالاخره به سمت سالمندی می‌رود و حتما نیاز به یک همدم دارد. این همدم را باید در سن جوان‌تر برای خودش بسازد. آن آدمی که از نظر عاطفی زهره را ساپورت کند در این دنیا وجود دارد و زهره باید بگردد و او را پیدا کند. 
به نظر من مردها به‌راحتی وقتی که می‌خواهند، جلو می‌آیند و وقتی نمی‌خواهند، به‌راحتی رابطه را قطع می‌کنند. می‌خواهم بگویم تجربه خانم‌ها در مواجهات عاشقانه می‌تواند و باید منجر‌به یک انتخاب درست شود. 

نباید ما از میان تجربیات، نسخه تنهایی مطلق برای خانم‌ها بپیچیم بلکه تا آخر عمر باید به او بگوییم از تجربیاتت استفاده کن و آدم خودت را پیدا کن. ما باید به زن امروز به‌جای این‌که منفعل‌بودن و نشستن را القا کنیم، بیاموزیم یا توصیه کنیم که همه شکست‌ها را تبدیل به پله‌ای برای پیروزی کند. اگر طرف مقابل اشتباه کرد به این معنی نیست که تو ناتوانی. 
خانم‌ها وقتی شکست می‌خورند خیلی سخت سرپا می‌شوند. خانم شکست‌خورده ترجیح می‌دهد دیگر اصلا خودش را در معرض رابطه و زندگی مشترک قرار ندهد. 

شما به‌عنوان نویسنده و شخصیت فرهنگی باید القا کنید می‌توانی مسیر جدیدی را برای زندگی‌ات بسازی. باید روحیه خوب را فریاد بزنید.  قبول دارم که خانم‌ها بعد از تجربه شکست، دیر سر پا می‌شوند اما وقتی سرپا می‌شوند، بسیار فعال‌تر ظاهر می‌شوند. باید امید بخشی کنیم اما نه امید واهی. نویسنده متعهد باید یک حرکتی ایجاد کند که وقتی انسان‌ها در واقعیت شکست می‌خورند، از جا بلند شوند و شکست‌ها را پله کنند برای پیروزی. من به‌عنوان نویسنده متعهد، این خط را در کارم می‌آورم. هر کتابی که بنویسم، در هر سوژه‌ای، رگه‌ای از امید، استفاده از شکست‌ها و نهایتا قرار گرفتن در مسیر پیروزی دیده می‌شود. زن اگر مدتی هر‌چند کوتاه یک عشق و رابطه واقعی و سالم را حس کرده باشد، گویی تمام خلأ‌های گذشته‌اش پر می‌شود. می‌گوید: من با این که شکست خوردم اما توانستم عشق واقعی را ببینم و تجربه کنم. مثلا ممکن است آقا بعد یک مدتی از دنیا برود. ممکن است بعد یک مدتی مجنون شود و از دست برود‌ اما زن در ضمیرش شاد است که توانسته زندگی عاشقانه واقعی را بسازد. 
به‌نظرم اگر این رابطه به شکست منجر شود، زنان نابود می‌شوند. شاید این نظر را به این خاطر دارید که ساختار وجود زنان را نمی‌شناسید. وقتی زنی خودش را سر پا کرده، دیگر نیاز ندارد که چیز سنگینی بهش بخورد تا فرو بریزد. این با یک تلنگر فرو می‌ریزد. من موافقم که چند خانم بیایند و با حضور چند مرد، این بحث‌ها را بازتر کنیم. در رابطه‌هایی که در فضای مجازی و از راه دور اتفاق می‌افتد، دو طرف همواره در فاز عاشقانه‌اند و اصلا چیزهای منفی از هم نمی‌بینند. وقتی حال‌شان خوب است شروع می‌کنند به چت‌کردن. زمانی که انرژی دارند برای همدیگر وقت می‌گذارند. یعنی ارتباطی که بین اینها شکل می‌گیرد، به‌خاطر دور بودن، حریص‌شان می‌کند اما اگر بعد از آن بخواهد شکست بخورد، جبرانش بسیار سخت و گاهی ناممکن است. اضطراب و استرس رابطه‌ای هم مهم است. زن با خودش می‌گوید: فلانی چرا جواب نداد؟... و همواره با این اضطراب، زندگی می‌کند. می‌ترسد که هر زمان، عمر این رابطه تمام شود. اگر دو طرف‌شان پایبند به هم نباشند، یا به هر دلیلی آقا دیگر جواب ندهد، زن نابود می‌شود و با یک تلنگر فرو می‌ریزد. بعد از این نابود‌شدن، تجربه شیرین همراهی مثلا چند‌ساله هم به‌عنوان یک خاطره شیرین باقی نمی‌ماند. 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰