کلاهدوز میگوید چون من ارتشی هستم، بهصلاح نیست یک ارتشی فرمانده سپاه بشود.
پس میمانند دو نفر؛ بروجردی و رضایی. از بین این دو نفر جلسهای میگذارند و رایگیری میشود. شش رأی آقای بروجردی میآورد و دو رأی هم به آقای رضایی میرسد.
حجتالاسلام محلاتی به محسن رضایی میگوید که به کردستان برو و بروجردی را بیاور تا فرماندهی سپاه را تحویلش بدهیم. کسی که به کردستان رفت، میگوید من سه روز به کردستان رفتم و به آقای بروجردی گفتم که بیا به تهران برویم. ایشان هم قبول نکرد و گفت من یک کاری را شروع کردهام و بگذار آن را به نتیجه برسانم. خودت هم میدانی که من نباید بیایم چون اگر بیایم هم سپاه را از دست میدهم و هم کردستان را!
چرا؟ برای اینکه کسانی در سپاه، مخالف آقای بروجردی بودند. برای همین هم خودش را کشید کنار و گفت نباید کاری کنیم که شکاف ایجاد بشود. گفتهبود به آقای رضایی بگوید فرماندهی را قبول کند و من آنچنان از تو حمایت میکنم که خودت هم باور نکنی و این کار را هم کرد. زمان جنگ بود و کسی وارد این ریزهکاریها نمیشد. اما در همین روند مسئولیتهای شهید بروجردی را میگیرند و تا ۹ ماه دیگر هم در همان شرایط بدون این که پُستی داشتهباشد، به فعالیتش ادامه میدهد! بروجردی از بدخواهان داخلی ضربه میخورد.
وقتی میبینند فردی شش رأی میآورد، برخی احساس خطر میکنند. از آن طرف وقتی آموزشدیدههای بروجردی را میبینند این نگرانیشان بیشتر میشود. شما یک فرمانده قدر هم نمیبینید که شاگرد بروجردی نبودهباشد. تعدادی از مسئولان از تهران به جبهه غرب رفتهبودند تا ضعف عملیاتها در غرب را بررسی کنند و نهایتا به این نکته میرسند که فرمانده این بخش، ضعیف عمل کرده. نیروهای تحت امر بروجردی وقتی این وضعیت را میبینند، شروع میکنند به توضیح تا حقی از کسی ضایع نشود ولی باز هم برخی برنمیتابند و به بروجردی میگویند که بچههایش را ساکت کند.
زیبایی کار بروجردی این بود که وقتی به حاشیه میافتاد، میرفت تا یک متن پیدا کند و بعضی وقتها هم متنش را ایجاد میکرد. برخی فکر میکردند بروجردی اضافه است. وقتی مسئولیتها را از او گرفتند، باز هم کسانی مثل صیادشیرازی، آبشناسان، دادبین و بقیه که از فرماندهان بالای ارتش بودند، با او همراه میشدند و از او مشورت میگرفتند. من در جریان تحقیقات کتابم، خاطرات زیادی از ارتشیها گرفتم. دو تفکر نظامیگری در کردستان بود. کوملهها در روستایی سنگر گرفتهبودند. ارتشیها میگویند اجازه بدهید ما اینجا را به توپ ببندیم. بروجردی میگوید ما اساسا به خاطر مردم به اینجا آمدهایم و این طرح را قبول نمیکند. نیمههای شب به او الهام میشود از مسیر روستایی به نام محمدشاه، به سمت آن روستا بروند و همین هم میشود که آنجا را بدون هیچ درگیری و خونریزی به راحتی محاصره و آزاد میکنند. این مقام ارتشی هم میگوید «بروجردی! تو من را کُشتی. من دیگر نمیتوانم از تو جدا بشوم...».
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
بهتاش فریبا در گفتوگو با جامجم:
رضا کوچک زاده تهمتن، مدیر رادیو مقاومت در گفت گو با "جام جم"
اسماعیل حلالی در گفتوگو با جامجم: