فرهاد قائمیان، بازیگر فیلم «غریب» در گفت‌وگو با «جام‌جم»:

فرهنگ مقاومت را باید نفس کشید

فرهاد قائمیان سال پرکاری را پشت‌سر گذاشت و نامش در تئاتر و کشف استعدادهای هنر نمایش و فیلم و به‌عنوان داور چهل‌ویکمین جشنواره بین‌المللی تئاتر فجر، داور هجدهمین جشنواره بین‌المللی تئاتر مقاومت، داور هفدهمین جشنواره بین‌المللی فیلم مقاومت، داور سیزدهمین جشنواره سراسری تئاتر بسیج، داور جشنواره سراسری خیابانی سردار جنگل، داور جشنواره تئاتر خلاق ایثار، داور جشنواره تئاتر خیابانی ارس، داور جشنواره رسانه‌ای صبح، عضو هیات انتخاب بخش نمایش صحنه‌ای دوازدهمین دوره سراسری و نخستین دوره بین‌المللی تئاتر صاحبدلان، عضو هیات انتخاب سومین رویداد تصویر دهم و رویدادهای دیگر فرهنگی و هنری به چشم خورد. قائمیان همچنین در دو فیلم غریب و بهشت تبهکاران هم بازی کرد که با اولی در چهل و یکمین جشنواره بین‌المللی فیلم فجر درخشید و برنده دیپلم افتخار بهترین بازیگر نقش مکمل مرد شد.
کد خبر: ۱۴۰۲۷۳۶
نویسنده علی رستگار

فرهاد قائمیان، بازیگر فیلم «غریب» در گفت‌وگو با «جام‌جم»:فرهنگ مقاومت را باید نفس کشید

حضور همواره انرژی‌بخش او در کنار انتقال تجربیات فراوان در عرصه بازیگری و سینما به نسل جوان، واجد نکات آموزنده است و توقع چنین مشارکت مثبت و حداکثری را هم از دیگر هنرمندان با تجربه ایجاد می‌کند. شاید خیلی‌ها ندانند قائمیان فارغ از رصد استعدادهای جوان در تئاتر و سینما، در زمینه حمایت از نویسندگان جوان هم فعال است و کتاب‌هایی تحت عنوان نقره‌فام را روانه بازار نشر کرده یا آثار دیگری را در دست انتشار دارد. این حلقه اتصال قائمیان با جوانان، حتی در برخی نقش‌آفرینی‌های او هم مشهود است و ضمن نکات آموزشی در بازی که به کار علاقه‌مندان بازیگری می‌آید، مفهوم و زیرمتن هم ردی از مسئولیت‌پذیری و دغدغه‌های او درباره نسل جوان را دارد. یکی از مثال‌های متاخرش همین نقش سرهنگ شهید ایرج نصرت‌زاد در فیلم «غریب» (محمدحسین لطیفی) است که قائمیان در این گفت‌وگو به لزوم معرفی چنین شخصیت‌های مهمی به جوان‌های امروز تاکید می‌کند. در این مصاحبه مفصل با قائمیان ضمن مرور روند بازیگری و نقاط عطف او در سینما و همکاری‌های مستمر و موثر و ماندگارش با کارگردان‌هایی نظیر رسول ملاقلی‌پور، ابراهیم حاتمی‌کیا و محمدحسین لطیفی، خاطره‌بازی و نکات آموزشی مرتبط با سینما و بازیگری را هم فراموش نکردیم.

اگرچه حضور خوب‌تان در فیلم‌های کوتاه و دفاع مقدسی سکون (برنده جایزه بهترین فیلم جشنواره بین‌المللی فیلم کوتاه فرانسه)، لحظه‌های گمشده، بادبادک‌های کاغذی و تنها صداست که می‌ماند قابل اشاره و بیانگر دغدغه همیشگی شما در این زمینه است اما در سینما و فیلم بلند و به لحاظ کمی، کارهای چندان زیادی در فضای جبهه و جنگ ندارید. البته همین چند فیلمی که بازی کردید، جزو بهترین‌های این عرصه است؛ هیوا، قارچ سمی، سفر به فردا و غریب. چه متر و معیارهایی برای پذیرش بازی در این فیلم‌ها دارید و آیا از ابتدا به موفقیت و ماندگاری این آثار اطمینان داشتید؟ یا نه، بی‌محاسبه بازی در این آثار را قبول می‌کنید؟


فیلمنامه، کارگردان، عوامل فیلم و نقشی که پیشنهاد می‌شود، از مهم‌ترین عوامل حضور من در این آثار هستند و مهم‌تر این‌که این فیلم‌ها به موضوع دفاع‌مقدس می‌پردازد. همیشه این را گفته‌ام که حتما باید این مقطع از تاریخ کشورمان با ساخت فیلم‌های خوب و ارزشمند حفظ و به نسل جوان منتقل شود.

به نظر می‌رسد فارغ از دلایل فنی و اعتقادی که به آن اشاره کردید، بحث تقدیر هم در این میان موثر است که خروجی همه یا بیشتر این فیلم‌ها با موفقیت همراه بود.


بله، خوشبختانه همه عوامل دست به دست هم دادند تا این فیلم‌ها موفق و ماندگار شود، از تقدیر تا کیفیت نقش و عوامل و انرژی‌های خودمان که از ته دل دوست داریم کارهای خوبی در این زمینه ساخته شود.

هرچقدر در ورود شما به سینما نقش یدا... صمدی پررنگ است، در بحث نقطه عطف و تحول در بازیگری‌تان، نقش رسول ملاقلی‌پور برجسته است. کمی درباره نقش این دو فیلمساز در مسیر بازیگری بگویید، این‌که در ابتدا و اوایل فعالیت‌تان در سینما سر راه این دو سینماگر فقید قرار گرفتید.


این هم به تقدیر برمی‌گردد. بخت با من یار بود که فعالیتم در سینما را با بازی در فیلمی از زنده‌یاد صمدی شروع کردم. ایشان از بهترین فیلمسازان سینمای ایران بود و آثار شاخص و ماندگاری در ژانرهای مختلف ساخت.

قبل از فیلم دمرل با آقای صمدی آشنایی نداشتید؟


نه. آقای صمدی برای فیلم دمرل دنبال لوکیشن بود، من هم شرایطی فراهم کردم که این لوکیشن‌ها پیدا شود و بعد هم که نقشی در این فیلم بازی کردم.

موقع بازی در فیلم اول استرس نداشتید؟


ناآشنا با دوربین نبودم. قبل از بازی در سینما هم تئاتر کار کرده بودم، هم فیلم کوتاه ساخته بودم و هم تهیه‌کننده و مجری طرح مرکز بودم. ضمن این‌که سابقه ۱۲ سال تدریس را هم داشتم. خدا رحمت کند آقای صمدی را که با اطلاع از این پیشینه نسبت به من لطف داشت و باتوجه به ظرفیت‌هایی که می‌دید، کمی نقشم را در نخستین حضور سینمایی‌ام پررنگ‌تر کرد. زنده‌یاد مهرداد فخیمی، مدیر فیلمبرداری فیلم هم نظر مثبتی روی بازی بنده داشت. این نگاه خوب آقایان صمدی و فخیمی باعث قوت قلب بود. بعد از دمرل، آشنایی و دوستی با آقای صمدی ادامه پیدا کرد و منجر به همکاری بعدی در سارای هم شد.

آشنایی شما با ملاقلی‌پور چطور اتفاق افتاد؟


آشنایی من با آقارسول به دورانی برمی‌گردد که کانون فیلم انجمن سینمای جوان اردبیل دست من بود و برنامه‌های مروری بر آثار ایشان را تدارک دیدم. برای این برنامه از مقامات شهر اردبیل دعوت کرده بودم و هدایایی هم به آقارسول و برخی فعالان سینمایی اهدا کردیم. وقتی آقا‌رسول فضای این برنامه را دید، با خنده پرسید: اینجا جشنواره است؟ فارغ از این برنامه مرور آثار، آقا‌رسول را به محله و خانه‌ای که به دنیا آمده بود، بردم و ایشان هم آنجا عکس‌هایی به یادگار گرفت و از این تداعی خاطره‌انگیز خیلی خوشحال شد. دوستی ما از آن موقع شروع شد و تا زمانی که به رحمت خدا رفت، ادامه داشت.

اولین نقطه عطف شما در بازیگری، نقش عباس میرآب در هیوا است که هم در نگاهی تمثیلی پیوندهایی با حضرت عباس و کربلا دارد و هم هویت بومی و رگ و ریشه آذری. به عبارتی همه علقه و اعتقادات شما در نقش این رزمنده و در فضای دفاع‌مقدس جمع شده است. شاید به همین دلایل است که باوجود کوتاهی، نقش به‌شدت جذاب و ماندگار است و در ذهن تماشاگر می‌ماند.


واقعیت این است که نقش میرآب در فیلمنامه خیلی کوتاه بود. وقتی هم آقا‌رسول به من گفت که می‌آیی این نقش را بازی کنی، من هم گفتم آقا حتما، چراکه نه. طرح این موضوع که می‌خواهم به آن اشاره کنم، حمل بر خودستایی نشود، منظور اشاره به بزرگ بودن کارگردانی مثل رسول ملاقلی‌پور است. موقعی که اولین بار در دفتر داشتیم درباره این نقش صحبت می‌کردیم، من گفتم آقا‌رسول اجازه می‌دهید میرآب با آواز وارد شود و کمی هم حرکت موزون داشته باشد؟ آقارسول به فکر فرورفت. احساس کردم ناراحت شد. گذشت تا این‌که شب باید با عوامل برای شام می‌رفتیم. آقارسول هم رفت و گوشه‌ای نشست. با خودم گفتم این چه بی‌ادبی بود که کردم. دیدم آقارسول شروع به نوشتن کرد. بعد از چند دقیقه که مشغول صحبت با دوستان بودم، چند صفحه کاغذ آورد و با تحکم گفت: بخون. دیدم همه چیزهایی که من درباره نقش گفته و پیشنهاد داده بودم، اعمال کرده است. این لطف و حرکت آقارسول باعث شد احساس کنم، می‌توانم چیزهای دیگری هم درباره بهبود نقش بگویم. با صلاحدید آقارسول، حتی لباس نقش را هم خودم پیشنهاد دادم و انتخاب کردم. آن شلوار شش‌جیب متعلق به خودم بود. نه این‌که آن را خریده باشم، بلکه دادم برایم بدوزند. پیراهن، عینک و هرچیز دیگری که تن میرآب می‌بینید، به پیشنهاد من و با اجازه آقارسول بود. به جز اینها با کمک دوست شاعرم عزیز جباری از روی ۱۰۰ نوار کاست، آوازهایی ترکی را برای بازی انتخاب کردم. برای این‌که شعرها خیلی هم امروزی نباشد، سراغ اشعار و ترانه‌های خواننده‌های قدیمی رفتم. انتخاب اشعار هم نهایتا با صلاحدید آقارسول بود. حتی پیشنهاد دادم آنجایی که میرآب موجی می‌شود، بخشی از این اشعار ترکی را با خود زمزمه کند. شعری که با مضمون آن سکانس هم سنخیت داشت. این هماهنگی نقش و ابزار صحنه با مفهوم متن و فضای فیلم، یکی از ویژگی‌های هیوا بود. به عنوان مثال در سکانس عروسی که خنچه می‌آوردند، انتخاب آقارسول جعبه مهمات بود که هم متاثر از نگاه ویژه به جنگ و دفاع‌مقدس بود و هم نشانه‌هایی از آیین و رسوم خطه آذربایجان داشت. همانجا گفتم ما در مراسم‌های عروسی، سمت عروس سیب پرتاب می‌کنیم و دایره هم می‌زنیم. آقارسول هم از این پیشنهادات استقبال و دو ساعت کار را تعطیل کرد و گفت بروید دایره بیاورید. چون محل فیلمبرداری که یک کارخانه صابون‌سازی بود، فاصله زیادی با شهر داشت. شما دیدید که خروجی این پیشنهادات و پذیرش و تعامل کارگردان، چه تاثیری در فیلم گذاشت. منظور این است ‌که وقتی آدم با دلش نقشی را انتخاب می‌کند و برای آن مایه می‌گذارد و نویسنده و کارگردان هم پذیراست، می‌تواند نسبت به نتیجه آن هم خوشبین باشد. به قول شما نقش میرآب، تبدیل به نقطه عطفی در کارنامه من شد. برای همین همیشه منت‌دار آقارسول برای این مسیر در بازیگری و وام‌دار آقای صمدی برای ورود به سینما هستم. من خارج سینما، از آقارسول خیلی چیزها یاد گرفتم، ایشان به من آموخت که آدم باید حال خوب و دل بزرگی داشته باشد و اینها را با نقش، اثر و کارش به مخاطب منتقل کند.

کم پیش می‌آید که یک بازیگر، سه فیلم پشت هم با یک کارگردان کار کند اما شما به قول فوتبالی‌ها هت‌تریک و بعد از هیوا در نسل سوخته و قارچ سمی هم با ملاقلی‌پور کار کردید. حتما رفاقتی هم شکل گرفته بود که این همکاری ادامه پیدا کرد.


قطعا همین‌طور است و می‌توانم به جرات بگویم که خارج از فضای سینما یکی از دوستان صمیمی و نزدیک آقارسول بودم و ایشان مرا پذیرفته بود. به‌جز این فیلم‌ها که من بازیگر آقا‌رسول بودم، در فیلم سفر به فردا هم همکاری داشتیم. ایشان آنجا طراح صحنه و لباس بود و من وقتی بازی هم نداشتم، به عنوان نماینده آقارسول کارها و پیگیری‌های مربوط به صحنه و لباس را انجام می‌دادم. در قارچ سمی بعد از نوشتن هر سکانس، تماس می‌گرفت و آن را برای من می‌خواند. حتی در انتخاب اسامی فیلم هم نقش داشتم و ایشان با من مشورت می‌کرد. به عنوان مثال اسم دومان که برای شخصیت اصلی و آقای هاشم‌پور انتخاب شد در ترکی به معنی مه‌آلود است. نقش دومان هم در فیلم همیشه در شرایط بد و مه‌آلودی قرار دارد و دلش بارانی است. ما آذری‌ها وقتی کسی ناراحت است، می‌گوییم: «حالون دوماندی؟»

انگار نام خانوادگی دومان یعنی قائمی هم از فامیلی شما می‌آید.
(می‌خندد) راستش این را نمی‌دانم که آیا آقارسول موقع انتخاب نام قائمی به نام خانوادگی من فکر می‌کرد یا نه اما آقای جلال‌ا‌لدین معیریان، طراح گریم فیلم هم همین را پرسید و گفت فامیلی دومان به خاطر فامیلی شماست که اظهار بی‌اطلاعی کردم. ولی درمجموع در راستای نقش، گاهی پیشنهاداتی مطرح می‌کردم که با لطف و اجازه آقارسول به فیلمنامه هم راه پیدا کرد. مثلا در آن سکانسی که دومان به خانه بیتا می‌رود، به آقارسول پیشنهاد دادم که یک موسیقی آذری با صدای ودود موذن پخش شود یا در یکی از سکانس‌های خانه، پیشنهاد دادم که خدا را روی میز پیدا کنم و ببینم، درحالی‌که معمولا همه خدا را بالای سرشان می‌بینند اما من در این سکانس سعی کردم خدا را اطراف خود پیدا کنم و به شانه‌ام نگاه کردم. با این توضیح که نشان دهیم این آدم موجی نیست و این برون‌ریزی معنوی سلیمان است که او را متفاوت نشان می‌دهد. در فیلمنامه هم به قدرت درونی و انرژی دست‌های این شخصیت اشاره شده بود. بعد از یکی از دفعاتی که در زندان دومان را معتاد و سرنگی به او تزریق می‌کنند، سکانسی نمادین در جنگ می‌بینیم که سلیمان دست‌هایش را روی سر دومان گذاشته، به او انرژی می‌دهد و درمانش می‌کند، همان صحنه‌ای که بالگرد از بالای سرشان رد می‌شود. این البته از هنر آقارسول و عوامل دیگر بود که چنین صحنه زیبایی خلق کردند. آقارسول به قدری فضا را مهیا و هدایت می‌کرد تا خلاقیت بازیگر بروز کند. مثل سکانس مدرسه و دیدار سخت و احساسی سلیمان با دخترش که به دلیل شرایط مناسب و هدایت خوب آقارسول تنها در دو برداشت گرفته شد، درحالی‌که ما فکر می‌کردیم فیلمبرداری این سکانس تا شب طول بکشد. بخشی از این تعامل هم حاصل آن رفاقت و صمیمیتی بود که بین من و آقارسول وجود داشت، سر همین فیلم قارچ سمی من با ماشین دنبال ایشان می‌رفتم و با هم سرصحنه می‌رفتیم و برمی‌گشتیم.

جمشید هاشم‌پور هم مثل شما یک پای ثابت فیلم‌های متاخر ملاقلی‌پور بود. به نظر می‌رسد با او هم رفاقتی دارید؟
بله. فارغ از این رفاقت که باعث افتخار من است، آقای هاشم‌پور یک بازیگر واقعا تمام‌عیار است و با یک نگاه، منظور نقش و صحنه را به مخاطب منتقل می‌کند. آقا‌رسول به خاطر دعوت از آقای هاشم‌پور برای بازی در هیوا با بزرگ‌منشی و احترام با یک جعبه شیرینی و دسته‌گل بزرگ به خانه آقای هاشم‌پور رفت. خوشبختانه این همکاری شکل گرفت و آقای هاشم‌پور، آقارحیمِ هیوا شد. هر همکاری با آقای هاشم‌پور برای من کلاس درس بود. دوستی و همکاری با ایشان هم به همان تقدیر برمی‌گردد.

به جز ملاقلی‌پور، همکاری شما با ابراهیم حاتمی‌کیا هم مستمر بود و تا اینجا سه فیلم با هم کار کردید.
معمولا همکاری من با کارگردان‌ها ادامه پیدا می‌کند و به کارهای بعدی می‌رسد، ازجمله آقارسول و آقای حاتمی‌کیا و آقای محمدحسین لطیفی.

در دومین فیلم اصغر فرهادی در سینما (شهر زیبا) هم بازی کردید. او در سال‌های اخیر در کارگردانی پخته‌تر شده و سبک و سیاق منحصربه‌فرد خود را دارد، از جمله تمرین‌های دقیق و حساب شده با بازیگران برای طراحی و اجرای گذشته نقش‌ها در موقعیت‌های مختلفی به جز فیلمنامه. در شهر زیبا هم با این روش تمرین می‌کردید؟
تقریبا چنین روشی داشت اما درباره نقش من و سکانس‌های کمی که داشتم اجرا نشد. شاید برای این‌که من به نقش نزدیک‌تر بودم. تمرین‌هایی که داشتیم در حد فوکوس و هماهنگی با دوربین بود. با این حال جالب است که هنوز هم بعد از این‌همه سال، بعضی تماشاگران سینما مرا با نقش مربی کانون اصلاح و تربیت می‌شناسند. باز جالب است اشاره کنم که هم در فیلم شهر زیبا و هم دعوت، پیشنهاد سیگار کشیدن کاراکترهای مربی کانون و منصور با من بود و جالب‌تر این‌که در دعوت چون بلد نبودم سیگار بکشم، سرم گیج رفت و با این هیکل افتادم! (می‌خندد)

یکی از شاه‌نقش‌های شما در سینما نقش حر در رستاخیز است. اجحاف زیادی به فیلم در اکران شد و درنهایت هم بعد از چند سال نسخه غیرقانونی آن منتشر شد. اتفاقی که باعث شد زحمت عوامل از خود احمدرضا درویش تا بازیگران از جمله شما آنچنان که باید دیده نشود. حرف ناگفته‌ای درباره این فیلم و نقش دارید؟ هرچند می‌دانم مزدتان را برای این فیلم طور دیگری حساب کردید.
انصافا همین‌طور است. آقای درویش و همه عوامل در سخت‌ترین شرایط آب و هوایی با جان و دل و اعتقاد برای این فیلم کار کردند و زحمت کشیدند و واقعا حیف، آنطور که باید دیده نشد. درباره نقش من هم بعضی می‌گفتند چندان بازی سخت و ویژه‌ای نداشت و شاید با همین نگاه هم در داوری جشنواره فیلم فجر با آن برخورد شد اما واقعیت این نیست و من برای این نقش طراحی داشتم و توان و انرژی گذاشتم. مثل نقش سرهنگ ایرج نصرت‌زاد در غریب که با وجود کوتاهی نقش، شش ماه برای آن وقت گذاشتم و با گریم شخصیت زندگی کردم و در خانه و ماشین عکس شهید را گذاشته بودم. با این‌که از زمان تست گریم در خردادماه تا زمان فیلمبرداری نقش من فاصله زیادی بود اما ترجیح دادم برای نزدیک‌تر شدن به نقش، همه این زمان را با گریم شهید نصرت‌زاد سر کنم. حتی با علم به این‌که نمی‌توانستم سر هیچ پروژه دیگری بروم یا با آن گریم در هرجایی ظاهر شوم. هروقت هم که رنگ مویم تغییر می‌کرد، دوباره برای تجدید گریم می‌رفتم. یعنی نقش کوتاه یا بلند برای من مهم نیست و فقط درست دیده شدن نقش برایم اهمیت دارد. بازی در هر دو نقش حر و شهید نصرت‌زاد حرکت روی لبه تیغ بود. شخصیت اصلی حضرت حر هم چنین ویژگی و حساسیتی داشت و من به عنوان بازیگر باید طوری بازی می‌کردم که این موقعیت ملتهب را به مخاطب منتقل کنم. بازی در این نقش خیلی برایم آموزنده بود. آقای درویش لطف کرد و شهریور سال ۹۸ دلنوشته‌ای درباره سکانس شهادت حر و بازی من در رستاخیز نوشت و منتشر کرد، همان که بعد از این‌که متوجه روزه بودن من موقع بازی در نقش حر و سکانس شهادت ایشان می‌شود، می‌گوید: «نذرت قبول دلاور».

در نخستین فیلم سینمایی‌تان دمرل، نقش یک پهلوان گیلانی را داشتید و حالا بعد از حدود ۳۰ سال در تازه‌ترین نقش سینمایی‌تان نقش یک پهوان گیلانی دیگر و یک قهرمان ملی به نام شهید نصرت‌زاد را بازی کردید. ضمن این‌که با توجه به اکران غریب در نوروز، این نقش خوب حکم عیدی شما به مردم را هم دارد.
احسن و ممنونم. چه اشاره خوبی. خوشحالم که بازی در نقش شهید ایرج نصرت‌زاد به من پیشنهاد شد و هرچند می‌دانستم نقش کوتاه است و محوریت فیلم غریب با شخصیت شهید بروجردی است، برای حضور در این اثر درنگ نکردم. کاش یک فیلم سینمایی یا یک سریال مستقل با محوریت زندگی و رشادت شهید نصرت‌زاد ساخته شود، چون قابلیت و ظرفیت تولید چنین اثری را دارد و امیدوارم این اتفاق بیافتد. در این فیلم هم باتوجه به تحقیقاتی که درباره شهید نصرت‌زاد داشتم و شناختی که از ایشان به دست آوردم، سعی کردم در راستای فیلمنامه خوب آقای حامد عنقا، پیشنهاداتی به آقای لطیفی ارائه کنم که با موافقت ایشان در فیلم هم استفاده شده است از جمله بحث پرچم و ادای احترام و ادای دین به محمد بروجردی که نصرت‌زاد او را طی یکی دو روز می‌شناسد. در لحظات رفتن به داخل آب رودخانه و برداشتن قرآن کوچک و بوسیدن آن و گذاشتن داخل جیب، هم سعی کردم اجرا و شیوه بازی‌ام طوری باشد که قلاب نقش به مخاطب هم گیر کند و ضمن معرفی بهتر شخصیت شهید نصرت‌زاد، تاثیر لازم را هم بگذارد. به‌جز تایید و صلاحدید و هدایت کارگردان، هنگام بازی در چنین نقش‌های خاصی، چیزهایی هم از بالا به بازیگر می‌رسد. برای همین به جوان‌ها و علاقه‌مندان بازیگری می‌گویم کمیت و اندازه نقش اهمیت ندارد، مهم این است که چقدر در کل فیلم تاثیر بگذارد. در فیلم بهشت تبهکاران ساخته آقای مسعود جعفری‌جوزانی هم نقش خیلی کوتاهی دارم که به نظرم به اندازه بود و نتیجه خوبی داشت. حتی وقتی آقای جوزانی پیشنهاد اضافه کردن نقش را مطرح کرد، گفتم آقا به نظرم اندازه این آدم در فیلم همین‌قدر است و تاثیر لازم را می‌گذارد. در این فیلم نقش لطف‌ا... ترقی از روزنامه‌نگاران خیلی معروف سال‌های دور را بازی کردم.

به‌جز شناخت خوب شما از کاراکتر و پیشنهادات‌تان به عنوان بازیگر، متن خوب فیلمنامه و هدایت درست کارگردان هم منجر به جذابیت و ماندگاری نقش کوتاه شهید نصرت‌زاد شده است، از جمله بحث کوک نبودن ساعت و آن انگشتر و...
آن انگشتر هم متعلق به خودم است. (می‌خندد)

دیالوگ «من سرهنگ ستاد ایرج نصرت‌زاد، جانم فدای ایران...» که می‌گویید برگرفته از کلام اصلی نصرت‌زاد است. صدای واقعی ایشان را با این کلمات شنیدید؟ این صدا موجود است؟


ظاهرا موجود است اما تا‌به‌حال آن را نشنیده‌ام. خیلی تلاش کردم که از طریق خود گروه تولید از جمله آقای حامد عنقا اصل این پیام را که شهید نصرت‌زاد با پست بیسیم مخابره کرده، بشنوم اما پیدا نشد و نشنیدم.

برای بازی در این نقش با خانواده شهید هم ارتباط داشتید؟


نه.

دوست دارید که این اتفاق بیافتد و نظر خانواده نصرت‌زاد را درباره بازی‌تان بدانید؟


بله، حتما. با افتخار، چه از این بهتر. البته جالب است بدانید که خودم هنوز فیلم غریب را ندیده‌ام! چون آن زمان مشغول داوری جشنواره تئاتر فجر بودم و بعد هم شبکاری داشتم و فرصتی پیش نیامد. یک نکته قابل اشاره دیگر درباره نقش شهید نصرت‌زاد این‌که آقای لطیفی برای بازی این کاراکتر، چندان دنبال شباهت چهره بازیگر با شخصیت واقعی نبود و بیشتر روی شباهت تفکر و اندیشه و شخصیت‌پردازی تاکید داشت.

حتما یکی از دلایل پذیرش نقش، همکاری‌های خوب قبلی بود که با محمدحسین لطیفی داشتید از نقش خرچنگ سریال وفا تا نردبام آسمان و سر دلبران و ...


قطعا. واقعیت این‌که آقای لطیفی از کارگردان‌های خوب سینما و تلویزیون ماست که لحظات خوبی برای خلاقیت بازیگران و آنِ بازیگری ایجاد می‌کند. ایشان خیلی با بازیگر راحت است به ویژه وقتی بازیگرش رفیقی مثل من باشد. (می‌خندد) آقای لطیفی جزو آن دسته از دوستان صمیمی و دوست‌داشتنی من است که کارهای ماندگاری هم می‌سازد. خوشحالم که تا اینجا حدود شش هفت همکاری خوب سینمایی و تلویزیونی با آقای لطیفی داشته‌ام. من در سینما بازیگر فعالی بودم و بخشی از تماشاگران مرا می‌شناختند اما معرفی‌ام به طیف بیشتری از مخاطبان در تلویزیون و با بازی در نقش آرمان نیکونظر (خرچنگ) سریال وفا به کارگردانی آقای لطیفی اتفاق افتاد. ضمن این‌که قرار بود همکاری من و آقای لطیفی در سینما بیشتر از اینها باشد و زودتر رخ دهد که بنا به دلایلی به تعویق افتاد از جمله در خوابگاه دختران که نقش قباد به من پیشنهاد شد اما گفتند چون چهره‌ات شیرین است، درنهایت حضورم در آن نقش منتفی شد. برای بازی در روز سوم هم دعوت شدم که به دلیل حضور همزمان در یک کار تصویری و نمایش مرگ و شاعر، نتوانستم در آن فیلم بازی کنم اما آقای لطیفی لطف داشت و از عکس من در نمایی از فیلم استفاده کرد. ولی سرانجام توانستم در سینما در فیلم‌های اسب سفید پادشاه و غریب در خدمت آقای لطیفی باشم.

با این‌که قصه غریب به اوایل دوران انقلاب برمی‌گردد اما انگار حرف روز را می‌زند و بحث آشتی و وحدت ملی و نزدیکی طیف‌های مختلف سیاسی و جناحی را مطرح می‌کند. فکر می‌کنید ساخت و نمایش فیلم‌های اینچنینی چقدر می‌تواند برای ایجاد وحدت در جامعه موثر باشد؟ به‌ویژه برای نسل جوان که شاید شناخت چندانی از انقلاب و دفاع‌مقدس و قهرمان‌ها و اهداف آن ندارد.


حتما تاثیر دارد. نسل جوان ما باید با تاریخ این سرزمین آشنا باشد و چه بهتر که این شناخت از طریق سینما و ادبیات باشد. جوان‌ها باید بدانند در مقطعی چه کسانی برای حفظ این آب و خاک تلاش و از خودگذشتگی کردند. باید به جای تفکیک و تقسیم‌بندی افراد، به فکر حفظ مملکت بود. آدمی مثل نصرت‌زاد بازنشسته بود اما دوباره برای حفظ وطن به جنگ می‌رود. برای همین آنچه بیشتر از همه برای انتقال به مردم و به‌خصوص جوان‌ها اهمیت دارد؛ گفتن از هویت تاریخی است. یکی از مهم‌ترین این راه‌ها، ساخت درست فیلم‌هایی است که حق مطلب را دراین‌باره ادا کند. فیلم‌های مربوط به جنگ و دفاع مقدس، حتما باید از شعارزدگی دور باشد تا تاثیر لازم را بر نسل جوان بگذارد. ما باید هر روز در فرهنگ دفاع‌مقدس نفس بکشیم. نسل جوان باید با این فرهنگ آشنا شود و با چنین پشتوانه‌ای آینده را تحویل او دهیم تا بداند قرار است چه کند و سوار موج
رسانه‌ای نشود.

مرد خاکستری آثار حاتمی‌کیا


یکی از نکات جالب کارنامه قائمیان این است که هر سه نقش او در فیلم‌های حاتمی‌کیا فارغ از متفاوت بودن بیشتر سویه تاریک داشتند و به عبارتی نقش منفی محسوب می‌شدند. وقتی از او می‌پرسیم چرا حاتمی‌کیا فقط نقش منفی به شما پیشنهاد می‌دهد، می‌خندد و می‌گوید: با احترام به اشاره شما، به نظرم بهتر است به جای کلمه‌های مثبت و منفی از عبارت‌های قهرمان و ضدقهرمان استفاده کنیم که هرکدام به سهم خود نقش مهمی در پیشبرد داستان دارند و مکمل همدیگر در درام هستند. ضمن این‌که آقای حاتمی‌کیا یک بار نقش مکمل با ویژگی‌های مثبت و قهرمانانه هم به من پیشنهاد داد اما خودم نقش دیگری را انتخاب کردم. ایشان برای فیلم بادیگارد ابتدا نقش اشرفی، رئیس حیدر را به من پیشنهاد داد. فردای پیشنهاد با چند موردی که درباره فیلمنامه نوشته بودم به دفتر آقای حاتمی‌کیا رفتم. همین‌جا اشاره کنم که ایشان هم خیلی به من لطف دارد و خارج از سینما به من می‌گوید تو برادر من هستی. وقتی از من پرسید نقش اشرفی چطور بود، گفتم آقا من این نقش را بازی نمی‌کنم. گفت یعنی چه؟ گفتم من نقش قیصری، مامور اطلاعات را بازی می‌کنم. گفت این‌که نقش کوتاهی است. گفتم تعارف که نداریم. البته من این نقش را روی ویلچر بازی می‌کنم. آقای حاتمی‌کیا از این پیشنهاد من سر ذوق آمد و گفت عالی است. اما کمی بعد گفت ولی تو باید نقش اشرفی را بازی کنی! من هم به شوخی و در یک فضای دوستانه گفتم یا نقش قیصری را بازی می‌کنم یا اصلا در این فیلم بازی نمی‌کنم. آقای حاتمی‌کیا گفت اما هر بازیگری بیاید و این نقش را بازی کند، من نشستن او روی ویلچر را اعمال می‌کنم. گفتم نه این‌که هیچ‌کس نتواند این نقش را بازی کند، نه اما این نقش را من بازی خواهم کرد، آن هم روی ویلچر برقی. همان لحظه از جا بلند شد و مرا بغل کرد. پرویزخان پرستویی هم لطف داشت و گفت آدم در هر نقشی می‌تواند به تو تکیه کند. خلاصه قرار شد من نقش قیصری را بازی کنم اما آقای حاتمی‌کیا گفت ویلچر نداریم که نقش را تست کنیم. گفتم یک ماشین بدهید تا با یکی از دستیاران تدارک برویم ویچلر تهیه کنیم. مغازه‌های مختلفی را در محدوده ولیعصر و جامی و حسن‌آباد دیدیم و هیچ جا ویلچری که می‌خواستیم را پیدا نمی‌کردیم. در همین گشتن‌ها، در یک کوچه باریکی مغازه‌ای پر از ویلچر پیدا کردم و به فروشنده گفتم ویلچری اندازه من دارید بدهید. خندید و گفت اجازه بده ببینم چه چیزی پیدا می‌کنم. رفت ویلچری آورد که هنوز نایلون صندلی‌اش باز نشده بود. گفتم اجازه می‌دهید چند دقیقه‌ای در همین کوچه روی ویلچر بنشینم و فیلم بگیریم؟ اجازه گرفتیم و شروع به حرکت با ویلچر کردم. وقتی دکمه ویلچر را می‌زدم، مثل بز کوهی می‌پرید! به فروشنده گفتم ممکن است این ویلچر را یک ماهه اجاره دهید؟ گفت به اعتبار خودت ببر و سالم برگردان، هیچ پولی هم نمی‌خواهم. درنهایت از همین ویلچر در فیلم استفاده شد. به نظرم هر سه نقشی که برای آقای حاتمی‌کیا بازی کردم، چه قیصری در بادیگارد، چه شفق در به رنگ ارغوان و چه منصور در دعوت با وجود سیاهی‌ها و نقاط تاریک، جاهایی نقاط روشنی هم دارند. به‌ویژه همه آنها از نظر بازیگری، چالش جذابی برای من بودند و موقع بازی در آنها حال خوبی داشتم. مثلا در تحلیل نقش قیصری بادیگارد معتقد بودم که خود این شخصیت، یک زمانی مثل حیدر ذبیحی بود. برای همین به نظرم از جنبه اصول و قاعده یک محافظ، حرف درستی می‌زند. ولی از جدیت و قاطعیت او و پایبندی‌اش به اصول حرفه‌ای به عنوان عنصری منفی تعبیر می‌شد، چون قهرمان قصه را بازخواست می‌کرد. منصور در دعوت هم با وجود این‌که کمی لغزش و خرده‌شیشه داشت اما به انسانیت معتقد بود و هرچند از راه غلط اما وابستگی‌هایی به خانواده داشت. یا وابستگی عاطفی شخصیتی چون شفق به دخترش در به رنگ ارغوان هم وجوه مثبتی دارد که از آن‌سوی دنیا برای دیدارش به ایران می‌آید.

چشم‌انداز سینمای ایران در سال ۱۴۰۲


باوجود افتی که مقطعی در کارهای نمایشی پیش آمد اما معتقدم تئاتر، تلویزیون و سینمای ایران زنده است و حضور خوب جوانان در جشنواره‌های تئاتر، فیلم فجر، فیلم کوتاه تهران، سینماحقیقت و جشنواره فیلم۱۰۰ در سال گذشته نشان از همین زنده بودن، نشاط و پویایی دارد. ببینید که جوان‌ها به‌ویژه در شهرستان‌ها با چه شوق و انگیزه‌ای کار می‌کنند. اگر این هنرمندان انگیزه نداشته باشند که کار نمی‌کنند. در کنار این جریان مستمر هنری، مطالبه هم باید وجود داشته باشد. به نظرم فعالیت و پویایی هنرمندان امسال هم ادامه خواهد داشت. آرزو می‌کنم در سال جدید همه مردم ایران شاد و سلامت و در آرامش باشند و سفره پربرکتی هم داشته باشند. امیدوارم با تعدیل مشکلات اقتصادی، شادی و آرامش به خانواد‌ه‌ها برگردد و در جامعه تکثیر شود و همه در جهت حفظ مملکت و موفقیت کشور قدم بردارند.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها