موضوع دیگری هم برای فهم عناصر این ژانر لازم است اینکه ژانر معمایی در بسیاری از موارد با نام ژانر رازآلود هم مورد خطاب قرار میگیرد. پس حضور رازی بهعنوان گره اصلی میتواند فیلم را به این ژانر منتسب کند. بهعنوان نمونه فیلمی مانند «سولاریس» ساخته آندری تارکوفسکی در همین فهرست وجود دارد که گرچه به تمامی به ژانر علمی ــ تخیلی وابسته است اما به این دلیل که داستان آن حول یک معما یا راز شکل میگیرد بهراحتی میتواند بهعنوان فیلمی معمایی هم دستهبندی شود. سینمای معمایی هم مانند هر ژانر دیگری سابقهای پیشاسینمایی دارد. در ادبیات یا در نمایش، اکثر داستانهای معمایی حول محور حل یک جنایت یا پیدا کردن جانی شکل میگرفت و دیگر ژانرها خود را چندان مقید به این شاه پیرنگ نمیکردند. فیلم معمایی موفق به جلب رضایت مخاطب میشود که بتواند گره اصلی خود را درست از کار دربیاورد، در ادامه آن را بهدرستی گسترش دهد و مخاطب را نسبت به چگونگی حل شدن معما به حدس زدن وادارد و در نهایت هم معما را به بهترین شکل ممکن حل کند یا اصلا حل نکند.
کلینت ایستوود در اینجا داستان معمایی خود را به داستان رفاقتهای سه مرد و خیانتهای آنها گره زده و قصهای تقدیرگرایانه تعریف کرده که یک سرش به تراژدی دردناک ختم میشود سر دیگرش به تباهی زندگی شخصیتهای اصلی. ایستوود بهخوبی میداند هیچ رازی پیچیدهتر از نحوه کارکرد روابط آدمی با یکدیگر نیست و طرح و توطئه درام خود را هم بر مبنای آن میچیند. ضمن اینکه او بهخوبی میداند در این سینما، مهمترین بخش حل شدن معما و پایانبندی است و سه بازیگر معرکه هم برای رسیدن به هدف خود در اختیار دارد. «رودخانه مرموز» آنقدر فیلم خوبی است که آن را فقط میتوان یک بار برای بررسی نحوه چینش داستان و پیشبرد رابطه آدمهایش دید.
در فیلم «در گرمای شب» حل شدن یک معما، به مسألهای نژادی گره میخورد. مخاطب در طول تماشای فیلم مدام به این فکر است که آیا حل شدن معما، سبب رهایی قهرمان سیاهپوست درام هم خواهد شد یا این شهر بختکزده راهی برای قربانی کردن او پیدا میکند. نورمن جیسون به شکل معرکهای توانسته مرگ زنی در یک شهر کوچک را به مسائل اجتماعی پیوند بزند و با گسترش داستان خود، با بیپروایی دستهای آلوده به خون جامعهای خفته را رو کند. در فیلم او حل شدن معمای یک قتل، پرده از راز یک شهر عقب مانده برمیدارد. بدون شک فیلم در گرمای شب بهترین و معروفترین فیلم سیدنی پوآتیه در مقام بازیگر است.
در فیلم «مکالمه» هم پای توطئهای در میان است که شخصیت اصلی داستان از وقوعش مطمئن نیست. اما او خودش هم خبر ندارد که ناآگاهانه درگیر این توطئه شده یا نه. پس معما حول فهم این میگذرد که آیا قهرمان داستان ناخواسته کسی را به مسلخ فرستاده یا بیتقصیر بوده است. این محیط، شرایطی فراهم میکند که فرانسیس فورد کاپولا بتواند بساط نمایش جامعه دلمرده دهه ۷۰ میلادی را پهن کند و نیشی تند به آن بزند. کاپولا بهخوبی توانسته این فضای پر از وحشت و البته وهم آلود را از کار دربیاورد. در تمام نماهایی که او در فیلم خود قرار داده، نوعی بیقراری و سردرگمی وجود دارد که بازگوکننده احوالات شخصیت اصلی است.
هماهنگی کامل میان لحنی سرخوشانه و بازیگوش، با داستانی جاسوسی از فیلم «سراسر شب» یکی از جذابترین فیلمهای این فهرست ساخته است. در اینجا حل شدن یک معمای جاسوسی میتواند به مسألهای ملی کمک کند اما کارگردان ترجیح داده که شخصیت اصلی داستانش را آدمی دو درهباز و کلاهبردار انتخاب کند که تصور میکند در حال حل کردن پرونده یک جنایت است که تا حدودی جنبه شخصی هم برایش دارد. از جایی به بعد که دیگر او فقط برای پاک کردن نامش دست به کار میشود و هیچ هدفی جز خلاص کردن خودش از یک پاپوش ندارد. همه اینها در دستان کارگردان کاربلدی مانند وینسنت شرمن تبدیل به فیلمی شده که در دوران پیش از سایه انداختن سینمای نوآر بر سر سینمای آمریکا، رنگ و بویی از امید و خوشی دارد.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد