بنابراین در این فیلم یک تحول و دگرگونی بنیادین در شخصیت اصلی رخ میدهد و این همان راهحل درست برای بقا و القای مفاهیم در یک فیلم خواهد بود که البته بحث گستردهای است که در این جستار با رویکرد پساساختارگرایی بر آن متمرکز خواهیم بود.
فیلمنامه بدون قرار قبلی به دست فرهاد توحیدی و مهدی تراببیگی با نگاهی به یکی از داستانهای مصطفی مستور نوشته شدهاست و این خود درنگ بسامانی برای شعورمندی یک اثر سینمایی است که از چند منظر مختلف و چهبسا متفاوت یک متن پیش از اجرای رودررو با چشم دوربین واکاوی شده باشد. یک داستان و بعد دو فیلمنامهنویس و درنهایت کارگردانی که تالیف و امضای خود را پای کار مینشاند؛ درنگی چندسویه و چندلایه که میخواهد ما را در برابر این همه نابسامانی سامانیافته از دامنه تقدیر بالانوشت قرار دهد و بیقراریهایمان را به قرار و آرامشی معنوی رهنمون سازد.
یک وجه قضیه به هویت برمیگردد و وجه دیگرش درک معنوی از انسان است و البته ضرورتها و لایههای دیگری هم در این مسیر یافت خواهد شد که شاید برابر با برانگیختگی آن دو مورد اصلی نباشند و این خود درک ما را نسبت به مساله بالاتر خواهد برد. چنانچه مولانا میفرماید: هرکسی کو دور ماند از اصل خویش، بازجوید روزگار وصل خویش ...
در بدون قرار قبلی نیز یک خانمدکتر جراح و کامیاب در آلمان (با بازی پگاه آهنگرانی) بنابر وصیت پدرش باید با پسرش الکس (حامیترابی) به ایران برگردد و در خراسان این درخواست را به سرانجامی که باید برساند. این وصیت اهدای یک گور در حریم رضوی است، گوری که دستبهدست از پدرانی معمار و خادم حرم به فرزندان ذکور رسیده و حالا این بار از پدری به دخترش میرسد.
یاسمن، ناباورانه و با تردید بسیار نمیداند چرا باید این گور در میان اینهمه پدران شاخص رسیده باشد به دختری که دور از این سرزمین و حرم امن معنوی بهسر میبرد؟ بنابراین فاز اول درک معنایی همانا گزینش دوباره وطن است به معنای خاک و جغرافیایی که محل زایش است و ریشه در گستره زمین دارد و به گونهای هویت ملی و شناسنامهای هریک از انسانها را رقم میزند. فاز دوم پرداختن به یک درک و شرایط معنوی است که برای این زن بسیار غریب و چهبسا دور از ذهن بنماید.
فیلم معنوی برخلاف دیگر آثار سینمایی نیازمند تبلیغ و حمایت نیست، چون که خدا در بالادست همه چیز است و گردونه هستی را در مدار بسامانی هدایت میکند و حتی تاب تحمل ضدیت با خود را هم دارد و اگر کسانی بخواهند درباره او و بهنفع او نگرهای داشته باشند، در مسیر درست این راه و روش هدایت خواهد شد؛ مگر غرور و انحرافی در مسیر باشد که از آن راه عدول شده است و دیگر نمیشود کاری کرد!
یاسمن، پسر اوتیسمی دارد و این بچه سر ناسازگاری با همه کس دارد و بهراحتی با هیچ چیزی کنار نخواهد آمد و یاسمن هم در گریز از وطن بهسر میبرد، چون احساس میکند دیگر پس از سالها دوری از آن و درواقع بیتوجهی پدرش جایی در آن نداشته باشد، اما بر این تردید چیره و راهی تهران میشود و پس از گرفتن و توجیه اولیه از وصیتنامه راهی خراسان میشود، اما این تردید در او همچنان محفوظ و چهبسا تشدید شده باشد که باید راز و رمز اهدای گور را دریابد.
بههرروی مواجهه یاسمن با دخترخالهاش (الهام کردا) و دیگر آدمهایی که در مسیرش قرار میگیرند بیچونوچرا این سفر سهروزه را چندروزه و چهبسا با یک بازگشت همیشگی همراه میکند. شاید در پایان نیز نیازی به آن دروغ مصلحتی آقای مهندس (مصطفی زمانی) نباشد که در راه معنوی نیازی به هیچگونه دروغی نیست و معرفت مبنایش راستی است، زیرا که این وصیت و گور واقعیاند و باید که روزی یاسمن سراغی از اینها بگیرد و هیچ شتابی هم در این راه نیست و اگر نسبت به پدر و خاکسپاریاش احساس بیعلاقگی کند باز هم دلیل و توجیهی وجود دارد که بیگناهی این دختر را دربرابر این تصمیم ابراز میکند.
پرهیز از احساس
بازی بازیگران محدود شده به کمترین احساس ممکن و شاید در این وادی نیاز به استثنایی هم میبود و اینکه یاسمن باید که در برابر اتفاقات، خود را بیشتر بروز میداد.
تقریبا تمام بازیگران دیگر هم در همین دایره محدود به ملاحظات احساسی گیر افتادهاند و فقط الهام کردا و امین میری در نقش دخترخاله و همسرش با گرمی و عواطف شدید و مهماندوستی مرسوم خراسانیها این خط و خطوط را برهم میریزند و بهنوعی گرمای قابلملاحظهای را به فیلم تزریق میکنند. مصطفی زمانی اگر میخواهد در مقام یک شاگرد وفادار و عاشق نسبت به استاد حضور داشته باشد و در ادامه دلباخته یاسمن شود، باید که ملاحظات عاطفی را کمابیش بروز میداد و دانستهتر بر این حضور عاشقانه تاکید میورزید.
رضا صابری در نقش بیمار دیابتی و گرفتار در نگهداشتن سنتها با تأکید بر نگهداری یک خانه قدیمی در کنار یک هتل مدرن، گویای یک بازی درست است و صابر ابر بدون ملاحظهگری دارد نقش یک وکیل را بازی میکند. عرفان ابراهیمی میتوانست در ارائه یک برادر ناتنی و مادیگرایی حاکم بر نقش ملاحظات دیگری را وارد بازیاش کند که بدانیم در این تکاپو چگونه آدمی است.
عناصر برجسته
در عناصر شنیداری نیز بر آن بودهاند که صداها مکمل تصاویر باشند و زیبایی دوچندان برای دیدن و درنگ بر لحظات قابلملاحظه شوند. پس در صدابرداری (عباس رستگارپور) و صداگذاری (علیرضا علویان) و حتی آهنگسازی بر آن بودهاند که بهترین حالت ممکن را برای یک ساخته سینمایی ابراز کنند. چنانچه به درستی رستگارپور جایزه صداگذاری را در جشنواره فیلم فجر دریافت میکند، اما در صدا باید که ملاحظاتی در همان روال درک معنوی وجود میداشت که بازهم از آن غفلت شده که در اینجا در دکوپاژ شعیبی لحاظ نشده است و آنهم حضور در حرم رضوی است و میدانیم که در هر خلوت و خلسه معنوی، آه و اشک ممکنترین حس و حالت خواهد بود و در این پرهیزها شاید ملاحظاتی بیرون از قاعده مرسوم حاکم بر فضا و دکوپاژها شده است.
بدون قرار قبلی، یک فیلم معنوی تاثیرگذار است که میتوانست با افزودههایی تبدیل به اثری موثرتر و درواقع ماندگارتر در این حوزه شود که شوربختانه فیلمهای ایرانی در این حوزه کمتر با کامیابی معنوی همراه میشوند.
هدایتگری در عناصر دیداری و شنیداری
شعیبی در ارائه عناصر دیداری و شنیداری زحمت و هدایتگری درستی را به سرانجام رسانده است. چنانچه در طراحی صحنه بر آن است که تصاویر بکری بهویژه در رفتن به سمت طبیعت و روستا تدارک ببیند که ملاحظات ژرفی نسبت به بومگرایی ملحوظ در اثر قابلدرک باشد. از سوی دیگر محمد حدادی نیز در فیلمبرداری بر آن بوده که در شکار این لحظهها و طبیعتگرایی لازم موفق بنماید و ما را در گستره معنایی ارتباط با وطن تحت تاثیر قرار دهد. شاید برای مخاطب ایرانی این نکات بارزتر از مخاطب خارجی جلوه کند که در این قابها تاکید بر همین ارتباط و درک زیبایی است و زیستبوم باید که به باوری برای ماندن در آن سوق پیدا کند، اما کارگردان میتوانست در دکوپاژهایش از فیلمبردار بخواهد افزون بر نماهای باز از محیط که بسیار هم گیرا هستند، به دنبال نماهای کلوزآپ و اکستریم کلوزآپ برآید بهویژه از صورت و چشمهای یاسمن که باید به گونهای تحول درونیاش را در اینگونه از نماها نمایان سازد.
منبع: روزنامه جام جم