به گزارش
جام جم آنلاین، فرماندهی این گردان در دورهای به عهده سیدابوالفضل کاظمی بود، بچه کوچه نقاشهای میدان خراسان تهران. از این گردان بارها گفتهاند، خود ابوالفضل کاظمی هم در کتابی خواندنی به نام «کوچه نقاشها» روایتهای نابی از این گردان در طول هشت سال دفاع مقدس داشته است، اما فارغ از این خصوصیت باید بدانیم او یکی از همراهان دکتر مصطفی چمران هم بوده، همنفسی با شهید چمران ناشنیدههای بسیاری از او فراهم کرده است. یکی از جذابیتهای این ماجرا همین که بدانیم مواجهه دکتر مصطفی چمران با این گردان چگونه بوده است؟
سیدابوالفضل کاظمی با صدای خشدار و لحن شیرین و جاندارش از همین روایتها میگوید؛ با همان گویش و ادبیات مخصوص شنیدنیاش. اما کسی که تا پای شهادت دکتر در دهلاویه همپای او بوده درباره چمران چه میگوید؟ «دیگه مادری تو این سرزمین مثل مصطفی چمران نمیزاد! یک دهم از رشادتهای مصطفی چمران را هنوز نگفتند.
ویژگیاش این بود که از عقب فرماندهی نمیکرد، خیلیها میرفتند ۳۰متر زیرزمین و بیسیم دست میگرفتند و عملیات رو هدایت میکردند، اما دکتر همیشه جلوتر از ما بود. همه فن حریف بود، وقتی دکتر شهید شد دست کردم تو جیبش و یه دفترچه با کیفش بیرون آوردم، به مولا فقط ۲۶هزار و ۵۰۰ تومن پول تو حساب دکتر بود.» قصه دکتر چمران و گردان میثم، اما اینجا تمام نمیشود. روایت چگونگی راه پیدا کردن رزمندههای این گردان در پیشگاه مصطفی چمران از زبان سیدابوالفضل کاظمی شنیدنی است؛ «خیلی ببخشید رفتم مختاری و گمرک و اینا، بذارید دربسته بگم، رفتم شکارچیها رو از دم قهوهخونه و اینا انتخاب کردم!
اینا رو که آوردم دکتر اونجا دونهدونهشون رو بغل کرد! خیلیا با کتونی نماز میخوندن، خیلیا وضو نداشتن، اما دکتر همه رو بغل میکرد و میگفت طیبا... همینا چرخیدن، چون عشق حقیقی رو پیدا کرده بودن. این حرفا شعار نیس، وایسادن پاش، اگه شعاری بود که وانمیستادن. سه طلاقه کردن اون زندگی قبلیشونو! اصلا دکتر چمران به من میگفت من همینا رو میخوام! خودش گفت برو از همینا بیار! اونام یه جور ننگ میدونستن از غافله عقب بمونن!» برویم به ۳۱خرداد ۱۳۶۰ در دهلاویه، روستایی در شمالغربی سوسنگرد، روزی که شهید چمران برای سرکشی، معرفی و توجیه فرمانده جدید محور به آنجا رفته بود، یکی از همراهانش سیدابوالفضل کاظمی. روایت آسمانی شدن دکتر چمران از زبان او کوتاه، اما شگفت است. او میگوید «ما خونوادگی عشقبازیم. یه بار دیدم دکتر رفت سمت رادیو دستشو هم زخم کرد تا یه گنجشک از تو رادیو درآورد! خشکش کرد و ولش کرد! گفتیم از کجا فهمیدی گنجشک اونجا بود؟ دکتر داشت توجیه میکرد که دو تا خمپاره شصت خورد کنارش. یکی خورد بین ناصر حدادی و دکتر، یکی خورد کنار دکتر و محمود مقدم و خب حقش بود که شهید بشه.» حاصل همه این همراهی و همنفسی شهید چمران برای سیدابوالفضل کاظمی یک جمله است که دیگر آرامتر، آنطور که خوب آن را هضم کنیم، میگوید؛ «از آقا چمران یه جمله یادم مونده که میگه کارها وقتی درست میشه که جای کاسبی و عاشقی عوض بشه.»
منبع: روزنامه جام جم