گفتگو با حسین محمدی، پسر بچه 8ساله‌ای که از شیرخوارگی تعزیه اجرا می‌کند

یک روز، معین البکا می‌شوم

بدون شیلد، بدون گان

کد خبر: ۱۳۵۲۶۲۱
لحظه‌ها به بدوسختی می‌گذشت. چشمانشان دودو می‌زد دنبال عقربه‌های ساعت. عادت داشتند البته به انتظار از پی شیفت‌های طولانی در بیمارستان، اما این‌بار فرق داشت. منتظر بودند بیاید تا با لبخندش
نسیه جان را نقد کنند.

یکی‌شان می‌گفت ما توقعی نداریم و هر چه کردیم وظیفه بود. یکی دیگر می‌گفت قریب به دو سال است یک خواب راحت نداشته و صدای بوق مانیتور‌های آی‌سی‌یو مدام در گوشش هست. آن یکی، عکس همکار که نه، رفیقش را در آغوش کشیده بود و می‌گفت هنوز کادوی ازدواج همکارش را نداده بود که خبر پرپرشدنش را داده‌اند. چقدر جای رفقایشان را خالی می‌کردند. چقدر خاطره لابه‌لای پلک‌هایشان لغزید و صورتشان را نمناک کرد.

به دوربینم نهیب زدم هی، حواست باشد امروز کم‌فروشی نکنی. کم‌کاری نکنی. ما حالاحالا‌ها بدهکار این جماعتیم. تو که پابه‌پای آنها، شب‌ها را به صبح دوختی و بار‌ها غم و شادی‌شان را قاب عشق گرفتی، حالا که به دیدار محبوبشان آمده‌اند مبادا لحظه نابی را از کف بدهی.

با این جماعت، نزدیک به دو سال در بیمارستان‌ها زندگی کرده و تک‌تک لحظات تلخ و شیرین را با آن‌ها نفس کشیده و تصاویرشان را ثبت کرده بودم. اما حالا که بدون ماسک و شیلد و گان، با لنز دوربینم روی آن‌ها فوکوس می‌کردم، چهره‌های شکسته و چشم‌های خسته آن‌ها نشان می‌داد با غول کرونا نبرد نابرابری داشته‌اند. چقدر شکسته شده‌اند، چقدر خسته‌اند. چقدر جوانی در بیمارستان‌ها جا گذاشته بودند. چقدر داغ پشت این چروک‌های چهره‌هایشان جا خوش کرده بود. اما باز هم پای این ملک ایستاده‌اند.
یکی عکس حاج‌قاسم را همراهش آورده بود. یاد پرستاری افتادم که سال اول کرونا عکس حاج‌قاسم را در دستش گرفت و گفت این لحظه را ثبت کن تا همه بدانند ما همه حاج‌قاسمیم.
حدود ۲۰۰صندلی با فاصله در حسینیه چیده شده بود. عقربه‌های ساعت بزرگ وسط حسینیه، لنگ‌لنگان از پی هم می‌رفتند و همچنان چشم‌ها منتظر بود. کم‌کم همهمه‌ها فروکش می‌کرد و دل‌ها بی‌قرارتر می‌شد. صندلی‌ها با سکوت حاکم بر مجلس نشان می‌داد لحظه دیدار نزدیک است. حضرت ماه از پشت پرده بیرون آمد و همه به وجد آمدند و عطر صلوات در جلسه پیچید.

از میان پرستاران، یکی‌شان آیاتی از کلام‌ا... مجید تلاوت کرد. چقدر محزون و دلنشین. یاد ماه مبارک افتادم که در آی‌سی‌یو وقت سحر، بیماری از یک پرستار خواست برایش قرآن تلاوت کند. چقدر مهربان بود آن پرستار و با مهر تمام حاجتش را اجابت کرد.

پرستار جماعت صبرش زیاد است. اما حالا فرق داشت. صبرشان لبریز شده بود و مشتاق بودند خود را غرق در کلام رهبری کنند.

حضرت آقا بعد از تبریک روز پرستار و ولادت حضرت زینب (س) از مشکلات پرستاران گفت و گله کرد چرا دستوراتی که سال پیش داده اجرا نشده. تک‌تک مشکلات آن‌ها را می‌دانست و از آن‌ها گفت و از مسوولان وزارت بهداشت خواست آن‌ها را حل کنند.

بیانات رهبری که تمام شد یاد پرستاری افتادم که اول جلسه می‌گفت، باورش نمی‌شود رهبری دعوتش کرده و حالا اینجاست. لنز را چرخاندم و در ویزور دوربین دنبالش گشتم. لبخند داشت. از آن لبخند‌ها که انگار حالا خستگی برایش بی‌معناست و دنیا را به نامش زده‌اند.
 
محمد نسیمی / عکاس خبرنگار
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها