روایت متفاوت خبرنگار اعزامی جام‌جم از سفر رئیسی به سمنان / رئیسی در سرزمین رئیس‌جمهورها

وقتی یک توپ توی دروازه می‌رود، وقتی دست یک کشتی گیر بالا می‌رود، وقتی یک دانشجو کلاه مربع و منگوله دارش را به آسمان پرت می‌کند، وقتی یک شام خوب می‌خورید، وقتی یک عکس خوب می‌بینید، وقتی تیتراژ یک فیلم خوب بالا می‌آید یا هزار و یک اتفاق دیگر از این دست، شما یک برش از یک زندگی را می‌بینید، یک گوشه کوتاهی از یک سیر اتفاقات است که فقط آن لحظه‌اش به ما رسیده است.مثلا برای ما هشتم آذر چند ثانیه است.
کد خبر: ۱۳۴۵۹۵۳

به گزارش جام جم آنلاین، توپ از بین کلی مدافع استرالیایی رد شد و رسید به خداداد عزیزی. خداداد هم به حرف جواد خیابانی که اصرار داشت دروازه مارک بوسنیچ روی زمین باز شدنی است، گوش کرد و ما رفتیم جام جهانی! ما اصلا گاهی به این فکر نمی‌کنیم پاسی که علی دایی داد، حاصل یک عمر زحمت کشیدن توی زمین بود. آن فرار خداداد عزیزی، اصلا آن توپی که توی کارگاه‌های گرم و غیر انسانی پاکستان دوخته شده یا حتی بازیکنی که از لیگ انگلستان آمده بود استرالیا تا وقتی بر می‌گردد به بقیه هم تیمی هایش بگوید توی جام جهانی می‌بینم تان و حالا باید برود و بگوید نشد! این‌ها همه زندگی هستند و ما فقط از تمام آن‌ها یک برش کوچک را می‌بینیم. برای همین است که وقتی یکی از خوشحالی یا از ناراحتی یک لحظه گریه می‌کند، فکر می‌کنیم ارزشش را ندارد یا شانه بالا می‌اندازیم و می‌گوییم که چی؟ غافل از این‌که وقتی هر کدام مسیر‌ها را جداگانه طی کنیم، می‌فهمیم که خوشحالی و ناراحتی گاهی حق دارند که اشک بشوند، حتی اگر آن لحظه برای ما غیرقابل درک باشد.

چند دقیقه مانده به هشت صبح بود که توی آسمان سمنانی که یک فرودگاه بدون‌استفاده دارد، صدای هواپیمایی پیچید که معلوم بود ارتفاعی کمتر از همیشه دارد و بعد پرنده آهنی پایین‌تر آمد و چرخ‌های هواپیمای رئیس جمهور، باند فرودگاه سمنان را لمس کرد. تشریفات خیلی ساده و عملیاتی برگزار شد و رئیس جمهور در ابتدای ورود با استقبال فرزند شهیدی از شهدای تفحص سمنان روبه‌رو شد و روبه‌روی خبرنگاران ایستاد و کمی در خصوص ۱۳آبان و حال و هوای سفر صحبت کرد و بعد از خوش و بش کوتاهی با مدیران و مقامات استانی بلافاصله سوار ون مخصوص شد تا به محل‌های بازدید برود.

این گزارش رسمی ورود یک رئیس جمهور است. یک برش از چند زندگی که در یک نقطه به هم رسیده‌اند، مثلا نریمان پازوکی که صبح زود بیدار شده بود و در حالی که سردش بود، یک دسته گل زیبا و یک متن خیلی اتوکشیده برای آقای رئیس جمهور آماده کرده بود. وقتی به رئیس جمهور رسید همه آن چیز‌هایی را که بار‌ها تمرین کرده بود در یک لحظه فراموش کرد، رئیسی جلوی او ایستاد و کمی با او خوش و بش کرد تا یک چیز‌هایی یادش آمد و گفت، هرچند اگر نمی‌گفت هم اتفاقی نمی‌افتاد.

برای نریمان ۹ یا ۱۰ساله اصلا فرقی نداشت که رئیس جمهور چه کسی است. همان‌طور که در لحظه‌ای که رئیسی از پله‌ها پایین می‌آمد، پرسید کدام شان است! اما برای مردم و مدیران شهر و رئیس جمهور خیلی فرق می‌کند که این سفر نتیجه خوبی داشته باشد یا نه برای همین است که از یکی دو هفته قبل جلساتی تشکیل می‌دهند که موضوعات و مشکلات شهر را بررسی و طرح‌های روی زمین مانده را تمام کنند.

بله، در سفر‌های استانی سعی بر این است که طرحی جدید کلید نخورد. بیشتر اولویت روی طرح‌های نیمه تمام قبلی است که توی چشم مردم زندگی می‌کند.

یک جور ناکارآمدی جاری که هر روز مثل یک کابوس جلوی چشم همه قرار دارد و باید اول از همه کار‌های نیمه کاره تمام شوند. اجازه بدهید به عقب‌تر برویم، فقط کمی عقب‌تر از این‌که ۵ صبح بیدار شدیم و به سمت فرودگاه رفتیم، برویم به لحظه‌ای که به شهر سمنان رسیدیم. اولین مواجهه ما به‌عنوان یک غریبه با شهری که خیلی‌ها فقط اسمش را در نقشه دیده‌اید.

یک گوشه در مرکز ایران

سمنان یک گوشه دور افتاده در وسط ایران است. همین دو کلمه یعنی گوشه و وسط خودش معادله را به اندازه کافی پیچیده می‌کند. حالا حساب کنید به جمله اولی این را هم اضافه کنیم که همین استان گوشه دور افتاده که در وسط قرار گرفته تا حالا دو رئیس جمهور هم به کشور تحویل داده است.

این وقتی پیچیده‌تر می‌شود که بدانیم مردم سمنان و به‌خصوص شهر سمنان که ما آن‌ها را از نزدیک دیدیم یک قناعت و آرامش ذاتی دارند که نمی‌توان از کنار آن عبور کرد، مردمی که ظهر‌ها حوالی وقت اذان به خانه می‌روند و بازار تعطیل می‌شود و این تعطیلی تا حوالی پنج و شش برقرار است. مردم سمنان اتفاقا اوضاع مالی بدی هم ندارند. مناطق محروم شهر سمنان جنس کاملا متفاوتی با جایی مثل چابهار، کرمان و حتی همین تهران خودمان دارند. مردمی آرام و البته محافظه‌کار که خیلی اهل هیاهو نیستند و از قرارگرفتن در مقابل دوربین هم پرهیز زیادی دارند، خوب می‌جوشند، خوب ارتباط می‌گیرند، مهربان و صمیمی هستند، حتی میزبانان مهربانی برای افغانستانی‌ها هستند، اما خوب حواس‌شان هست که چه می‌گویند و به چه کسی می‌گویند.

این‌که چرا اوضاع سمنان خوب است را می‌توان از ظاهر شهر تشخیص داد. شهر تمیز است و خانه‌های سنتی و تاریخی در آن احیا شده‌اند. شهرک‌های صنعتی بزرگ در نزدیکی این شهر هستند و کارخانه‌های اسم و رسم‌داری در این شهرک‌ها وجود دارند. کنار همه این‌ها کشاورزی هم رونق خوبی داشته که البته خشکسالی‌های اخیر به آن ضربه مهلکی زده است. در مناطق کویری هم مردمی که دسترسی به آب برای کشاورزی ندارند دامداری می‌کنند.

اینجا دو فرضیه به وجود می‌آید، اول این‌که سمنان در مسیر مشهد است و زائران باعث رونق شهر شده‌اند که این مساله به‌کلی قابل رد است. این‌که تقریبا همه ما از سمنان رد شده‌ایم درست است، اما این‌که از سمنان هیچ چیزی نمی‌دانیم هم دور از واقعیت نیست. سمنانی‌ها نتوانسته‌اند به هر دلیلی زائران را به شهر واقعا زیبا و صمیمی خودشان بکشانند.

شاید فکر کنید اوضاع خوب سمنان به دو رئیس‌جمهور قبلی که از این استان بوده‌اند برمی‌گردد. این فرضیه تا حد زیادی درست است، اما خود سمنانی‌ها هم بی‌تاثیر نیستند. آن‌ها کویری زندگی می‌کنند، مقتصد و مولد! و این دو برای دوام آوردن در کویر بسیار مهم است.

وقتی با مردم حرف می‌زنید مشکلاتی وجود دارد، مثلا بعضی می‌گویند آب است و بازار، یکی می‌گوید آب است و دانشگاه، یکی می‌گوید آب و خانواده، یکی می‌گوید آب و جاده و همان‌طور که می‌بینید آب فصل مشترک تمام درددل‌های مردم کویرنشین سمنان است. آب سمنان املاح زیادی دارد و وقتی توی کتری خانه‌ها را می‌بینید یک لایه نیم سانتی‌متری شبیه گچ وجود دارد که اصلا خوشایند نیست.

این‌ها را در روز قبل از ورود رئیس‌جمهور به شهر سمنان کنکاش کردیم. توی دل شهر رفتیم و از خیرآباد تا مهدی‌شهر و شهمیرزاد دور زدیم و با مردم صحبت کردیم. هرچند برای شناختن مردم سرزمین سکوت و طمأنینه زمان زیادی نیست.

چیز‌هایی برای ننوشتن

گفتیم که درست در ساعت ۸ و ۴ دقیقه صبح در هواپیمای رئیس‌جمهور باز شد و سیدابراهیم رئیسی به سمنان آمد، کمی صحبت کرد و بعد از خوش‌وبش با مدیران و مسؤولین استانی، سوار ون شد و به همراه چند ون دیگر و خودرو‌های مسؤولین به سمت مهدی‌شهر در شمال شهر سمنان حرکت کرد.

اولین محل بازدید یک سیاه‌چادر عشایری بود، یک سیاه‌چادر کوچک که تا آن روز این‌همه مهمان به خودش ندیده بود. همه جمع شده بودند تا مشکل عشایر سنگسر را به رئیس‌جمهور بگویند. یک نفر که به نظر می‌رسید بزرگ‌تر جمع باشد کنار دست رئیسی نشسته بود و با او حرف می‌زد و توضیح می‌داد که خشکسالی چه بلایی سر دامداری او آورده و امسال تهیه نهاده‌های دامی چقدر سخت‌تر از سال‌های قبل است. وزیر کشاورزی که در کناری نشسته بود توضیحات او را تکمیل کرد و گفت که آمادگی دارد تا نهاده‌های دامی را در اختیار مردم بگذارد، اما پیرمرد عشایری گفت که توان پرداخت هزینه‌های آن را ندارد و از رئیسی خواست که نهاده‌ها را به‌صورت امانی به آن‌ها بدهند.
رئیسی هم به وزیر کشاورزی گفت که نهاده‌ها امانی باشند و فعلا پولی از آن‌ها نگیرند.
 
مرد جاافتاده‌ای هم توی جمع بود که فضا را مناسب دید و برای این‌که صدایش از همهمه بلندتر باشد مشکلات شهر را بلندبلند به رئیسی توضیح می‌داد، آن‌قدر که خودش هم عذرخواهی کرد، گفت ما عشایر هستیم و صدایمان این‌طور است. رئیسی هم خندید و به شکاف بالای سیاه‌چادر اشاره کرد و گفت، راحت‌باش، صدا از آن بالا بیرون می‌رود و کسی را اذیت نمی‌کند.

رئیسی به چند دختربچه که مشغول نخ‌ریسی بودند هم اشاره کرد، گفت که باید این‌دست کار‌ها هم تقویت شود تا عشایر و روستانشین‌ها توانمند شوند.

به همین سادگی یک مشکل بزرگ از عشایری حل شد که می‌گفتند طولانی‌ترین مسیر کوچ در کشور مربوط به آنهاست. همان‌هایی که متنوع‌ترین محصولات لبنی را تولید می‌کنند، همان‌هایی که احتمالا خیلی به حل مشکل‌شان امیدوار نبودند.

خواندن این سطر‌ها خیلی تصنعی به نظر می‌رسد، هرطور که به شما توضیح بدهیم شما نمی‌توانید برقی که از دستور رئیس‌جمهور برای نهاده‌های دامی توی چشم آن عشایری افتاد را تصور کنید، کاری هم از دست ما بر نمی‌آید، بعضی چیز‌ها برای ننوشتن هستند، اما موضوع گزارش ما همین چیزهاست، همین رویداد‌هایی که توی دوربین هم نمی‌توان آن‌ها را دید.

شمعی توی تاریکی

محل بعدی بازدید را خبرنگاران استانی توی ون خبرنگاران پیش‌بینی می‌کردند، آن هم از روی مسیر حرکت ماشین‌های جلویی وگرنه به شوخی و جدی همه می‌گفتند که بازدید‌ها سرزده هستند.

محل بعدی کارخانه سنگرکار بود، کارخانه‌ای که کولر و بخاری تولید می‌کرد و کلی کارگر توی یک پنجشنبه پاییزی مشغول کار بودند که دیدند رئیس‌جمهور از در تو آمد، آن‌ها می‌دانستند قرار است یک مدیر ارشد دولتی بیاید، اما بین وزیر کار است یا معاون وزیر یا هر کس دیگری مردد بودند، همه، اما می‌گفتند از دیدن رئیس‌جمهور تعجب کردند.

رئیس‌جمهور در حین گشت‌زدن توی کارخانه جلوی یکی از دستگاه‌ها ایستاد و با اپراتور دستگاه صحبت کرد، چند نفری هم جمع شدند که به او هم‌صدا بشوند، همان روال همیشگی در مورد تضاد منافع بین کارگر و کارفرما بود، کارگری که امنیت شغلی می‌خواست، کارگری که حقوق و بیمه می‌خواست و در مقابل کارفرمایی که می‌گفت اگر کار باشد هیچ‌وقت کسی را به صورت فصلی استخدام نمی‌کند و از رئیس‌جمهور خواست که یک برند دیگر را تحت اختیار او قرار دهند تا بتواند تولید را بیشتر کند.

این جمله‌های کارفرما را نادیده بگیرید، می‌خواهیم جمله‌های مهم‌تری بنویسیم، می‌خواهیم حرف‌های کارگر‌ها را بعد از رفتن رئیس‌جمهور مرور کنیم، آن‌هایی که ذوق داشتند و نداشتند، آن‌هایی که خوشحال بودند و نبودند، آن‌هایی که امید توی چشم‌شان بود و ناامیدی توی حرف‌هایشان به چشم می‌خورد.
یکی می‌گفت ما قبلا هم این اعتراض‌ها را کرده‌ایم، اما نتیجه نداشته، قبلا هم به ما قول داده‌اند، اما عملی نشده، قبلا هم از کارخانه ما بازدید شده، اما نتیجه این نگرفتیم، البته همه می‌گفتند که رئیس‌جمهور تا حالا اینجا نیامده بود و حتی می‌گفتند نمی‌دانستند قرار است رئیس‌جمهور بیاید. این هم یک روی تلخ سکه است، روی دیگر چشم‌های براق و امیدوار آن عشایری است، بعضی‌ها آن روایت را دوست‌تر دارند، بعضی‌ها این روایت را، اما هر دو واقعیت این دست سفرهاست. این‌که رئیسی چه کاری برای آن‌ها انجام می‌دهد را بعد‌ها سعی می‌کنیم از همین رسانه پیگیری کنیم، اما خوب است که مدیران بدانند وقتی توی چشم کسی برق امید می‌افتد، مثل شمعی است که توی تاریکی روشن می‌کنید، چشم‌ها به تاریکی عادت کرده‌اند و شما کم و بیش می‌بینید تا این‌که شمع روشن می‌شود، اگر فضا روشن‌تر شود همه چیز خوب است، اما آن شمع اگر خاموش شود همان‌قدر که قبلا می‌دیدید را هم دیگر نمی‌توانید ببینید.

آن روایت سوم

وسط راه، رئیسی خارج از تشریفات و برنامه‌ریزی چند باغبان و رفتگر شهرداری را دید و از راننده خواست تا بایستد و با آن‌ها چاق‌سلامتی کند، خیلی‌ها این اتفاق را ندیدند، کسی از ماشین‌ها پیاده نشد، کمی خوش و بش کرد، از حال و احوال‌شان جویا شد و سوار شد و رفت. اینجا همان نقطه افتراق بین روایت‌هاست، بعضی‌ها دل‌شان می‌خواهد بگویند که رئیس‌جمهور یک مملکت وقت هشتاد میلیون نفر آدم را معطل کرده که با چند رفتگر حرف بزند و عکس تبلیغاتی بگیرد، اگر راست می‌گوید چرا با همه رفتگر‌ها حرف نمی‌زند؟ بعضی‌ها هم همین اتفاق را این‌طور روایت می‌کنند که ببینید چقدر مردمی است که می‌ایستد و برای یک رفتگر و باغبان این‌قدر ارزش قائل می‌شود که برای او هم وقت بگذارد، به هرحال او رئیس‌جمهور همه مردم است. زاویه روایت ما، ولی فرق می‌کند، ما برای شما تعریف می‌کنیم که رئیسی چند کارگر شهرداری را دید که از دیدن او به وجد آمده بودند و دست تکان دادند، ایستاد، از ماشین پیاده شد و یکی دو دقیقه‌ای با آن‌ها گپ زد. شما خودتان انتخاب کنید که از کدام طرف نگاه کنید، ما اجازه نداریم قضاوت کنیم، اما به شما پیشنهاد می‌کنیم که توی هیچ‌کدام از این دو گروه نباشید، اگر همه انصاف داشته باشیم می‌دانیم که این زمان به اندازه یک تلفن صحبت کردن، تسبیحات پس از نماز، کمی در ترافیک گیر کردن و اندکی دیر آمدن سر کار است، پس خیلی به جایی بر نمی‌خورد، از طرفی هم این رفتار‌های صمیمانه و مردمی انتظار واقعی از یک رئیس‌جمهور در جمهوری اسلامی است که، چون بقیه رعایت نمی‌کنند برای بعضی‌ها مایه فخر می‌شود، اما بدون شک برای آن کارگر شهرداری قله‌ای خواهد بود که بعد‌ها شاید از فکر کردن به آن هم حالش خوب شود.

دو جراحی همزمان

محل بعدی کارخانه‌ای بود قدیمی و متروکه که قرار بود یک شرکت تایرسازی توی آن فعالیت کند، شرکتی که احتمالا در خبر‌ها توضیحاتی از آن خوانده‌اید که برای راه‌اندازی نیاز به نقدینگی داشت.

رئیسی از مدیرانش خواست که از بنیاد مستضعفان کمک بگیرند تا کارخانه برای اشتغال حدود هزار نفر آماده شود. این‌ها نکته‌های خبری است که ما از قصد به آن اشاره نمی‌کنیم که توجه شما به اخبار جلب شود، ما می‌خواهیم شما توجه کنید که اگر رئیسی خودش توی صحنه نیامده باشد این دستور‌ها چقدر طول می‌کشند؟ که مثلا فلان وزیر به فلان مدیر نامه بنویسد، در بروکراسی کش بیاید، بعد استاندار از وزیر مربوطه پیگیری کند و وزیر هم آن دستور را بگذارد کنار دستورات مربوط به سی و چند استان دیگر؟

ما هم مثل شما معتقدیم که ساختار باید جوری باشد که فشاردادن یک کلید کوچک یک چرخ بزرگ را راه بیندازد، اما با ساختار فعلی درمانی بهتر از این سراغ دارید؟ خیلی خوب است که ساختار را تغییر دهیم، اما کشوری که امروزه وسط جنگ اقتصادی است شاید نتواند دو جراحی همزمان را تحمل کند.

ما از مردم حرف می‌زنیم

بازدید‌های بعدی جنس دیگری داشت؛ اولی دیدار با آیت‌ا... شاه‌چراغی بود و دومی زیارت امامزاده یحیی (ع) و گلزار شهدای سمنان. آنچه که توی این دیدار‌ها قابل تعریف بود آدم‌هایی بودند که ناگهان رئیس‌جمهور را می‌دیدند و نمی‌دانستند چکار کنند!

یعنی نمی‌دانستند چه کار کنند را موقع خواندن روزنامه متوجه نمی‌شویم، وقتی متوجه می‌شویم که یک مشکلی روی دست‌مان مانده است و ناگهان کسی را می‌بینیم که می‌تواند آن مشکل را حل کند. شاید اگر از قبل می‌دانستیم کلی مدارک و مستندات آماده می‌کردیم، ولی این‌بار انگار یک حال دیگری دارد. یک خانمی که آن‌طرف ماشین رئیسی بود روی سقف ماشین می‌کوبید و رئیسی را صدا می‌زد. بعد وقتی توجه رئیس‌جمهور جلب می‌شد می‌گفت فکری به حال جوان‌ها بکن!

ما هم مثل شما منتظر بودیم کسی که روی سقف ماشین رئیس‌جمهور در حال سوارشدن می‌کوبد نکته‌ای دقیق و مصداقی بگوید، نه این‌قدر کلی حرف بزند، اما این همان نمی‌دانستند چه کار کنند بود! البته در این بین هم بودند شبیه آن جوانی که مشکلش را گفت و رئیسی به وزیرکشور توضیح داد و از او خواست مشکلش را حل کند، اما آن جوان گفت ما را ارجاع می‌دهید و کار ما را انجام نمی‌دهند و هرچه وزیر کشور می‌خواست او را متقاعد کند که کارت را انجام می‌دهم آن جوان نمی‌پذیرفت.

دیدار آخر هم مصلی بود؛ یک مجموعه نیمه‌کاره که جشن ۱۳آبان در آن برگزار می‌شد و مردم توی جشن وقتی رئیس‌جمهور را دیدند جوری تعجب کردند که توصیف‌پذیر نیست. این‌قدر سرزده بود که یکی از حاضران می‌گفت: «این چه وضعی است؟ حتی ما را بازرسی بدنی هم نکردند.» هرچند همه می‌دانند مردمی که در همین شهر‌ها کنار من و شما زندگی می‌کنند نیازی به بازرسی بدنی ندارند. ما در مورد تروریست‌ها صحبت نمی‌کنیم در مورد مردم صحبت می‌کنیم که فقط دل‌شان می‌خواهد خوب زندگی کنند و همیشه نجیب هستند.

این‌ها را توی خبر‌ها خوانده‌اید

برنامه بعدازظهر با گفت‌وگوی رئیس‌جمهور و نخبگان، علما، خانواده شهدا و ایثارگران و اقشار مردم شروع شد. یک سالن بزرگ با تعدادی سخنران که به نوبت می‌آمدند و نکته‌هایی را می‌گفتند؛ از مشکلات جمعیتی، مشکلات ازدواج، مشکلات آبرسانی، مشکلات سیاسی و مشکلات بهداشتی و... نکاتی بودند که خیلی نمی‌خواهیم روی آن توقف کنیم و احتمالا پیش از ما سایت‌ها و کانال‌های خبری خیلی‌خوب جزئیات آن را اشاره کرده‌اند و حتی احتمالا در خبر‌ها خوانده‌اید که گروه سرود افغانستانی آمده و سرودی زیبا خوانده و به رئیسی هدیه دادند. حتی احتمالا می‌دانید که آن پسر بچه مهاجر که گریه می‌کرد به رئیس‌جمهور گفت که کشورم را فروختند یا شنیده‌اید که آن جوان دانشجو بیانیه‌ای در مورد دولت اسلامی و تمدن اسلامی خواند. حتی آن مادر شهیدی که در بین دو جلسه شورای اداری و دیدار مردمی بود هم موضوع ما نیست؛ یک چیز‌هایی هست که از نگاه رسانه‌های رسمی و خبری معمولا دور می‌ماند ما برای روایت آن‌ها آمده بودیم.

شما حتما شنیده‌اید که بحث نماینده‌های مجلس و استاندار سمنان از یک طرف و وزیر نیرو از طرف مقابل بالا گرفت و شورای اداری با تقابل سر موضوع آب دنبال شد، حتما می‌دانید که جلوی رئیس‌جمهور حرف وزیر را رد کردند و رئیس‌جمهور دستور بررسی و اقدام جدی داد؛ احتمالا هم شنیده‌اید که در مورد تفویض تخصیص آب استان به استاندار هم بحث شد، دست آخر هم رئیس‌جمهور راه‌حلی را که همه روی آن اجماع نظر داشتند، تصویب کرد. این‌ها موضوع ما نیست، همه می‌دانیم که اگر رئیس‌جمهور خودش به این شهر نیامده بود طرح آبرسانی که از دوره دو رئیس‌جمهور قبل از این مطرح شده بود دوباره به جریان نمی‌افتاد، اما این‌ها خبر است و قرار نیست ما هم به شما خبر بدهیم. مساله موردنظر ما پشت در‌های سالن بود.

تقاطع زندگی آدم‌ها

آدم‌هایی پشت در ایستاده بودند که به سبک قدیم برای رفع مشکلات ریز و درشت‌شان از جهیزیه گرفته تا استخدام، می‌خواستند رئیس‌جمهور را ببینند، صف کشیده بودند و بعضی‌ها که از داخل سالن رفتن ناامید شده بودند دست به قلم‌شده بودند برای نوشتن نامه. یک خودرو هم در آن نزدیکی بود که روی در و پیکرش بنر‌هایی برای شیوه ارتباط با دفتر رئیس‌جمهور زده بود و از مردم می‌خواست که از راه سامانه مشکلات‌شان را بگویند. هرچند، عموما مردم دوست دارند نامه‌شان را خودشان توی دست رئیس جمهور بگذارند تا خیال‌شان راحت شود. در آن میان بعضی‌ها هم بودند که گریه می‌کردند، چه زمانی که رئیس جمهور را می‌دیدند، چه زمانی که نمی‌توانستند رئیس‌جمهور را ببینند. به ابتدای گزارش برگردیم، به آنجا که در مورد زندگی‌ها صحبت کردیم، سرنوشت آدم‌ها که یک لحظه جلوی چشم ما ظاهر می‌شود، همان لحظه‌ای که یک دانشجو کلاهش را بالا پرت می‌کند و می‌خندد یا یک ورزشکار توی فینال می‌بازد و گریه می‌کند. این‌ها فقط یک تقاطع هستند که بین دو یا چند زندگی اتفاق می‌افتد و درک آن برای ما که مبدا و مسیر آن‌ها را نمی‌دانیم ممکن نیست.

بعضی‌ها این تلنبار‌شده غم‌ها را سال‌هاست به دوش کشیده‌اند، بعد وقتی رئیس جمهور را می‌بینند بدون این‌که حتی به سیاست فکر کنند، بدون این‌که به رای دادن یا ندادن فکر کنند، بدون این‌که به علاقه‌مندی شخصی به او فکر کنند احساس می‌کنند دری باز شده است و می‌توانند از آن عبور کنند بدون این‌که آن اندوه گذشته را با خود بیاورند. آن موقع است که برق شادی توی چشم‌های آن عشایری معنی پیدا می‌کند. درست توی این لحظه تمام خاطرات تبدیل به اشک می‌شود. یا مثلا بعضی‌ها هستند که اینقدر نادیده گرفته شده‌اند که به دیدن رئیس جمهور هم اعتماد ندارند، آن وقت شما به آن کارگر توی کارخانه حق می‌دهید که همان‌طور که امید داشته که حرف دلش را زده، بعد از آن هم ناامید باشد که حرف‌هایش به نتیجه برسد.

اصلا خود ما و شما، اینقدر رفتار تبلیغاتی از این و آن دیده‌ایم که وقتی رئیس جمهوری را می‌بینیم که می‌ایستد و با کارگران شهرداری صحبت می‌کند برای ما جنبه رفتار نمایشی دارد. حق هم دارید، آدم‌هایی که با یک تصویر ذهنی زندگی کرده‌اند با یکی دو قاب تصویر جدید ذهنیت‌شان تغییری نمی‌کند.

از اینجا به بعد دیگر وظیفه ابراهیم رئیسی است، سفر سمنان هم مثل تمام کشور است، یک جزء از آن کلی که ما همه آن را ندیده‌ایم، می‌تواند این شمع روشن بماند و شمع‌های دیگر امیدواری را روشن کند، می‌تواند خاموش شود و همه می‌دانیم که بعد از این‌که توی تاریکی شمعی روشن شد، خاموش‌شدنش همه چیز را مثل قبل نخواهد کرد، چشم‌هایی که به نور عادت کرده‌اند دیگر هیچ چیزی نمی‌بینند.

آیا سفر استانی خوب است؟

پاسخ این سوال اگر یک کلمه باشد بدون شک ما را از قضاوت درست وا می‌دارد، اما پاسخ آن بدیهی است، سفر استانی بدون شک بد است اگر نتیجه نداشته باشد، بدون شک خوب است اگر نتیجه داشته باشد.
کل موضوعاتی که در استان سمنان نیاز به سفر استانی داشت به انگشتان یک دست نمی‌رسید، موضوعاتی که البته سالیان سال روی زمین مانده بودند. گذشته از این‌که مردم باید بتوانند رئیس جمهورشان را ببینند از این نکته نباید گذشت که دیدن صرف رئیس‌جمهور وقتی دردی را دوا نمی‌کند باعث ناامیدی می‌شود، مردم بیشتر از دیدن رئیس جمهور نیاز دارند که نتایج رئیس‌جمهور را ببینند، به‌خصوص مردم سمنان که توی زندگی‌شان کم رئیس جمهور ندیده‌اند.
 
مرتضی درخشان روزنامه نگار / روزنامه جام جم 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها