گپ‌ و گفت صمیمانه با داوود نماینده، گوینده و مدیر دوبلاژ پیشکسوتی که ۵۳ سال است در این حرفه مشغول به فعالیت است

دیدار با سلطان مستند

داوود نماینده در خانه‌ای متولد شد که همه چیز سر جای خودش بود. خانواده متمولی نداشت.
کد خبر: ۱۳۴۲۴۶۷
او در یک خانه معمولی در دربند زندگی می‌کرد. خانه‌ای با پنجره‌های چوبی و یک حوض در حیاط که پر از ماهی‌های قرمز بود. همیشه در فصل سرما نگران ماهی‌های حوض بود که مبادا آب سرد و یخ زده آن، ماهی‌ها را اذیت کند. نماینده، پسر بچه‌ای بسیار شیطان بود. مادرش همیشه به او می‌گفت: تو شیطون هستی، اما خرابکار نیستی! او عاشق زمستان‌های دربند بود. هوا خیلی خوب و کوه‌ها پیدا بود. یکی از سرگرمی‌های نماینده در این فصل تماشای عبور و مرور مردم بود و همیشه کارهای آنها را بررسی می‌کرد.
در اطراف خانه‌شان، خانه‌ای بود که به واسطه یک پل به طرف دیگر رودخانه وصل می‌شد. در این خانه دو مجسمه آهو بود که او عاشق‌شان بود. بخشی از خاطرات کودکی نماینده به این منطقه مربوط می‌شود تا این‌که راهی مدرسه شد. در دوران دبیرستان یکی از معلم هایش متوجه استعداد او شد و همین اتفاق مسیر زندگی‌اش را تغییر داد و به سمت رسانه برد. حالا او یکی از گویندگان رادیو و مدیران دوبلاژ با سابقه است که لقب سلطان مستند، کمترین چیزی است که می‌توان به او داد. دوبله او در فیلم‌های مستند شاخص است. این هنرمند صدای خاصی دارد و با توجه به گونه مستند، صدایش را تغییر می‌دهد.
مخاطب وقتی صدای او را در یک مستند حیات وحش می‌شنود با زمانی که در یک مستند اجتماعی حرف می‌زند، تفاوت زیادی احساس می‌کند. زمانی که نماینده در یک مستند حیات وحش درباره خرس قطبی صحبت می‌کند که به دنبال شکارش است، کاملا بیننده با او و آن خرس قطبی همگام می‌شود و تک تک لحظات را با او حس می‌کند. از کارهای او می‌توان به مستندهای مهاجران، حس برتر، مستند۵، سیاره زمین، زندگی و... اشاره کرد. همه این موارد ما را بر آن داشت تا یک ساعتی مهمان او در منزلش باشیم و گپ و گفت صمیمانه‌ای را رقم بزنیم.
دیدار با سلطان مستند
زندگی ساده اما پر از آرامش
خانه ما نرسیده به میدان دربند در یک خیابان سربالایی به نام باغ شاطر، قرار داشت. وارد کوچه می‌شدیم و نرسیده به مسجد یک خانه‌ای معمولی بود با دو اتاق. ما شش نفر بودیم؛ پدر و مادر، من، برادرم و دو خواهرم. همه در این دو اتاق زندگی می‌کردیم. با این‌که زندگی ساده‌ای داشتیم اما زیبا بود و مملو از آرامش. چهار فصل زیبای خداوند در حیاط خانه ما نمود داشت. وقتی زمستان‌ها برف می‌آمد و می‌نشست روی شیشه‌های پنجره چوبی، باعث دلخوشی ما می‌شد. می‌رفتیم زیر کرسی و بیرون را نگاه می‌کردیم. زمانی که پنجره بخار می‌کرد، من همراه برادر و دوخواهرم با سرانگشت‌مان تصویری از شکوفه و گل می‌کشیدیم. برف تمیز بود و پاک. زندگی‌ها همین طور بود، مثل فصل‌های خداوند رنگارنگ و زیبا که هرکدام رنگ خاص خودشان را داشتند. اگر به اشعار شاعران معروف اقصی نقاط دنیا نگاهی داشته باشیم، متوجه می‌شویم همه غزل‌ها و اشعار، جان گرفته از چهار فصل خداوند هستند. از اشعار نرودا گرفته تا حافظ، مولوی، سعدی و... حتی اندرزها و حکایت‌های سعدی هم برگرفته از این زیبایی‌هاست.

پدرم، عبادت را با عملش برایمان تعریف می‌کرد
همیشه می‌گویم داوود نماینده هستم، فرزند کارگر. پدرم با این‌که یک کارگر ساده بود اما وسیع‌ترین دانشگاه برای من بود. نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسأله آموز صدمدرس شد. پدرم همیشه با ادبیات رفتاری‌اش به ما آموزش می‌داد مثلا انسانی شریف بودن و احساس و زندگی زیبا داشتن چگونه است. همیشه زیبایی را برایم تعریف می‌کرد برای همین من همیشه یک زیباشناسم. او با عملش به ما نشان می‌داد زندگی مثل یک رود جاری است. چقدر خوب بود همه آدم‌ها به موازات ظاهر زیبایشان، افکار و اندیشه زیبایی هم داشته باشند. وقتی این دو مورد کنار هم قرار گیرند، موفقیت حتمی است. هیچ وقت خورشید زودتر از پدرم صبح‌ها طلوع نمی‌کرد. وقتی پدرم از خواب بیدار می‌شد و نماز می‌خواند به یاد ندارم به ما با تندی بگوید بلند شوید و نماز بخوانید. او عبادت را در عملش برای ما تعریف می‌کرد، چون زبان بیانش گویا نبود. او یک مرد محجوب، ساکت و آرام بود که همه چیز را با عمل نشان می‌داد. در ۱۶سالگی برای بازی در نمایشی یک کاپ گرفتم. پدرم با دیدن این کاپ در نهایت سادگی گفت: حالا باید چه‌کار کنیم؟! او هرگز با کارهای من مخالفت نمی‌کرد.

تلاش کردم بگویم معتاد، بیمار است
من علاوه بر دوبله مستندهای حیات‌وحش، فرهنگی و اجتماعی، آثاری درباره اعتیاد هم گویندگی کردم. در این آثار اشاره به وجود انسان کردم که می‌تواند مطهر باشد یا این‌که شیطان در او نفوذ کند. معتاد هم انسانی است که در جامعه من معتاد شده است. پس من به نوعی از او غافل شده‌ام. من به مسؤولیتم عمل نکرده‌ام. او از درون جامعه من نشات گرفته است. اشکال در جامعه ماست. ما کل مشکلات را بر سر معتاد می‌ریزیم. من با این باور شروع کردم که معتاد، انسانی است که از جامعه معیوب من برخاسته است. بنابراین وقتی در این چارچوب نگاه کردم، احساس کردم وظیفه‌ای دارم. چند سال تلاش کردم که بگویم معتاد بیمار است که خوشبختانه این مساله جا افتاد. ما معضلات اجتماع را نمی‌توانیم جدا از اعتیاد ببینیم. نبود وحدت فکری خانواده، آموزش و... جدا از اعتیاد نیست. همه مسؤول هستیم. بنابراین همه باید تلاش کنیم. معتقدم همان رئیس اداره وقتی متوجه می‌شود کارمندش درگیر اعتیاد شده باید مخفیانه و با حفظ آبرویش او را به بازپروری ببرد و به او فرصت بدهد تا خودش را اصلاح کند. باید به او بگوید اگر این بار اشتباه کرد شغلش را از دست می‌دهد. باید به معتاد فرصت اصلاح شدن را بدهیم. نباید به معتاد به شکل میکروب نگاه کرد.

دبیر انگلیسی مرا کشف کرد
در آن سال‌ها به‌ دلیل شغل پدرم گاهی جنوب تهران زندگی می‌کردیم و گاهی شمال تهران. همین موضوع باعث شده بود تا آدمی انعطاف‌پذیر و با همه اقشار جامعه دمخور باشم. به یاد دارم همان مقطع به مدرسه‌ای به نام فرخی در جنوب تهران می‌رفتم که در خیابان باغ فردوس سابق بود. سال ۱۳۴۷ که اول دبیرستان بودم معلم کلاس انگلیسی به ما گفته بود آثار شکسپیر را برای خواندن در کلاس آماده کنیم. من از ایشان خواستم برایم سه، چهار خط بنویسد و بعد خودم آن را بسط بدهم. بعد از این‌که نوشته معلم را دیدم، خودم شروع به نوشتن کردنم و سه خط را ۲۰ خط کردم. در زنگ زبان انگلیسی، آثار شکسپیر را در کلاس خواندم. همان‌جا دبیرمان مرتب سرش را به نشانه تایید تکان می‌داد. بعد دبیرمان گفت تو چرا نمی‌روی دوره فن بیان را بگذرانی، چون استعداد و صدای خوبی هم داری. من گفتم: فن بیان دیگر چیست؟ معلم‌مان گفت: نمی‌دانی؟ گفتم نه. همان‌جا معلم خطاب به من گفت یا دبیر ادبیات خوبی خواهم شد یا گوینده خوب. همان روز معلم زبان به دفتر مدرسه که می‌رود، به ناظم مدرسه می‌گوید داوود نماینده را دریابید، او صدای خیلی خوبی دارد؛ خلاصه در آن سال معلم زبانم باعث و بانی شد و مرا برای مسابقات فرستادند منطقه. در آن سال تعداد زیادی شرکت‌کننده از مناطق مختلف بود که در رشته‌های فن بیان، روزنامه‌نگاری، شعر و... حضور داشتند. تا این‌که من از میان افراد زیادی انتخاب شدم و برای مسابقه نهایی راهی دبیرستان البرز شدیم که جزو بزرگ‌ترین دبیرستان‌ها بود. خلاصه با این‌که مدرسه فراموش کرده بود شعر انتخاب‌شده را در اختیار من بگذارد اما با این‌حال شعر را خیلی خوب خواندم و نفر اول شدم. در مسابقات منطقه‌ای خانم آذر پژوهش که خدا رحمتش کند، از ما امتحان گرفت. همان‌جا هم به من گفتند در آینده، گوینده خوبی خواهم شد.

هر روز با بهروز رضوی مدرسه می‌رفتیم
هر روز با بهروز رضوی به مدرسه می‌رفتیم. خاطرات خوبی با هم داشتیم. بهروز از گذشته‌های دور با من بود. او یک کلاس از من بالاتر بود. من و بهروز با هم در تئاتر کار می‌کردیم و با هم برای گفتار متن به استودیو می‌رفتیم. ما با هم در تئاتری با نام خوراک غاز، در تالار فرهنگ بازی می‌کردیم. در آن زمان عباس، برادر بهروز هم زنده بود. زندگی ما پر از خاطرات خوب و سلامت است. به یاد دارم غول‌های ادب و هنر بالای سر ما بودند و ما شاگردی آنها را می‌کردیم. هیچ‌وقت یادم نمی‌رود سیزده، چهارده سالم بود که کافه نادری می‌رفتم و از پیشکسوتان یاد می‌گرفتم. جایی که پیشکسوتان بودند، ما همیشه می‌ایستادیم و به آنها احترام می‌گذاشتیم. حالا امروز شاهد هستیم که برخی بدون تمرین وارد کار شده و بعد درگیر رفتارهای هیجانی ناشی از باورهای اشتباه‌شان می‌شوند. معتقدم باید از صفر کیلومتر شروع و تلاش بسیاری کرد. باید آموخت، مطالعه و تجربه کسب کرد. الان به حال جوانان افسوس می‌خورم که چرا وقتی سراغ اینترنت می‌روند، سراغ کتاب، موسیقی و فیلم خوب نمی‌روند و زمان‌شان را صرف کارهای بیهوده می‌کنند. ای‌کاش جوانان به سمت اندیشیدن و بهتر فکر کردن بروند.

تحصیل در آلمان را به خاطر عشق به مردم رها کردم
سال ۱۳۵۹ بود و هنوز جنگ شروع نشده بود. من برای تحصیل به آلمان (هامبورگ) رفته بودم. یک شب همراه دوستان نشسته و تلویزیون می‌دیدم که در خبر متوجه حمله عراق به ایران شدم. تا صبح خوابم نبرد. فردا صبح به دوستم رضا گفتم می‌خواهم بلیت بگیرم و به ایران برگردم، دوستان به من گفتند مگر دیوانه‌ای که می‌خواهی به ایران بروی؟ جنگ شده، اما من گفتم که بله، دیوانه ایران هستم. بعد به من گفتند رفتن تو چه تاثیری دارد؟ و من هم به آنها پاسخ دادم که تاثیری ندارد اما می‌خواهم بیخ گوش مردم ایران باشم. به همین دلیل قبل از آن‌که وارد کالج شوم، به ایران برگشتم. هنوز هم بدون تردید عاشق ایران هستم و هر جا از ایران رفتم مهر و عشق دریافت کردم. از این‌که تحصیل در آلمان را رها کردم و به ایران برگشتم، همیشه احساس خوبی دارم. اگر نمی‌آمدم با توجه از روحیه‌ای که در خودم سراغ داشتم، احساس ندامت می‌کردم. ایران مجموعه‌ای از معرفت است. وقتی من شاهد شهادت یا اسارت جوانی بودم، کمترین کاری که می‌توانستم انجام بدهم این بود که کنارشان باشم. وظیفه شرافت انسانی این است که برای ملیت و مذهبش سینه سپر کند. دینی که در آن حسین و علی دارد، اقتدار، فرهنگ مذهبی ماست.

وقتی برای اولین بار ۲ خط دیالوگ در رادیو گفتم
بعد از برگزیده شدن در مسابقه، من را به رادیو معرفی کردند. به‌یاد دارم در آن سال‌ها خسرو فرخزادی هر روز یک برنامه جوانان در رادیو داشت که ساعت یک ظهر به مدت نیم‌ساعت پخش می‌شد و فریدون توفیقی اجرای این برنامه را به عهده داشت. در این برنامه یک نمایش ۱۰ دقیقه‌ای هم پخش می‌شد که زنده‌یاد خسرو فرخزادی این نمایش را کارگردانی می‌کرد. او در آن زمان دانشجوی هنرهای دراماتیک بود و بدون اغراق می‌گویم که انسان بسیار شریف و با مسؤولیتی بود. خیلی راحت من را پذیرفت و من همیشه قدرشناس او خواهم بود. در آن نمایش رادیویی دو خط دیالوگ می‌گفتم. آن سال‌ها همه چیز قاعده داشت اما امروز این قاعده وجود ندارد. بعد از رادیو، رفته رفته سندیکای گویندگان رفتم که دفترشان در خیابان شریعتی یا همان کوروش سابق بود که هنوز هم در این خیابان است و در آنجا عضو سندیکا شدم. البته برای رسیدن به این مرحله، خیلی تلاش کردم. در آن زمان بزرگانی چون زنده‌یاد رسول‌زاده، پرویز بهرام، منوچهر اسماعیلی، ناصر طهماسب، اکبر منانی و... حضور داشتند که مدرسان ما بودند. آنها مدرسان بزرگی در دوبله بودند. وقتی کنار آنها می‌نشستیم، باید شش دانگ حواس مان را جمع می‌کردیم. من و امثال من، با حضور آنها به سمت حرفه‌ای شدن رفتیم. آنها عاشق بودن را تدریس می‌کردند، ولی متاسفانه الان از این خبرها نیست. گاهی می‌بینیم برخی افراد با دوبله چهار انیمیشن، عکس‌شان را در اینستاگرام می‌گذارند و لقب استاد هم به خودشان می‌چسبانند. واقعا این حرکت‌های ناپسند چه معنایی می‌تواند داشته باشد. این در حالی است که مردم برای ما جایگاه تعیین می‌کنند، نه این‌که خودمان به‌واسطه حضور در شبکه‌های مجازی، برای خودمان اسم و رسم دربیاوریم. من برای نمایش یکی از کارهایم به دانشگاه بین‌المللی چابهار دعوت شده بودم. بعد از نمایش فیلم و پرسش و پاسخ، یک جوان کنارم آمد و خطاب به من گفت می‌تواند با من عکس بگیرد؟ من هم گفتم بله، حتما. بعد این جوان به من گفت که موقع عکس گرفتن با او حرف بزنم. این یعنی چی؟ یعنی این‌که می‌خواهد به بقیه بگوید که فلانی با من صحبت کرد. گاهی می‌شنوم که شبکه بی‌بی‌سی از صدای من تعریف می‌کند اما این تعریف به دلم نمی‌نشیند. ولی زمانی که یک نفر از مردم کشورم با اشتیاق از من می‌گوید، به قول معروف کیف می‌کنم و برایم هیجان‌انگیز است. چون من عاشق ایران هستم و به ایران ارادت دارم. مردم از من به عنوان صدای ماندگار یاد می‌کنند. مردم به من لقب سلطان مستند داده‌اند. من کسی نیستم و هرچه دارم از مردم است. فکر می‌کنم دلیل جایگاه امروزم در میان مردم، به این خاطر است که قاعده‌مند جلو آمدم و یک‌شبه یا یک‌روزه، این اتفاق نیفتاده است. سال‌های عمرم را برای این ماجرا گذاشتم که مردم امروز برایم احترام قائل هستند.

ایران در تاریخ ریشه دارد
سرزمین، سرزمین من! این واژه زیبایی است. من خیلی از جاهای دنیا را برای سیاحت و تحقیق رفتم اما هیچ جا را مثل ایران ندیدم. ایران فقط ایران نیست. ایران یک مجموعه است؛ مجموعه‌ای از تاریخ، فرهنگ و دانش که شناسنامه دارد. ایران ریشه در تاریخ دارد. چند کشور در دنیا می‌شناسید که به اندازه سرزمین من، ایران ریشه در تاریخ داشته باشد؟ مردم من دارای دو ریشه غنی فرهنگی هستند. ریشه فرهنگ ملی و فرهنگ مذهبی. ایران نخستین ملتی بود که قرآن را به زبان خودش ترجمه کرد. ایرانی‌ها از هر چه بگذرند از حسین‌شان نمی‌گذرند. ایرانی تکیه بر حسین دارد. تکیه بر تاریخ دلاوری‌ها و شجاعان‌شان دارد. در این باره نمی‌توان با ایرانی‌ها درگیر شد. ایرانی‌ها هم فرهنگ و شان دارند و هم سرزمین غنی. در سرزمین ما فرهنگ‌های متنوع وجود دارد. جغرافیای متنوع داریم. هر نقطه از این سرزمین گوشه‌ای از اروپاست. نمونه تنوع زیستی ما در هیچ کجا نیست. کافی است به کرد، لر، بلوچ، گیلک، خوزستانی، آذری، هرمزگانی، کرمانشاهی و... نگاه کنید تا متوجه محکم بودن این اقوام شوید. در هیچ کجا سراغ ندارید فرهنگ، دانش و معرفت تا این حد غنی باشد. من کجا می‌توانم بروم که این همه دارنده و غنی باشد.

تراژدی خرس قطبی
وقتی مردم به من می‌گویند صدای ماندگار، به این مساله باور دارم. من به خدا باور دارم. نمی‌توانم به مردم بی‌حرمتی کنم و سر و ته کار را یکی کنم. بنابراین وقتی گفتار متن یک مستند را می‌گویم باید سرشار از ایمان، عقیده و باور باشد. متاسفانه این روزها می‌بینم از هر صدایی برای مستند استفاده می‌شود. در حالی که مستند، کار هر کسی نیست. مستند متعلق به هر صدایی نیست. صدا باید غالب بر کار باشد، نه این‌که کار به صدا غالب شود. این اتفاق بارها توسط افرادی غیر مسوول افتاده و صداهایی گذاشتند که غالب نشده و آن خانم یا آقا بعد از مدتی کنار گذاشته شدند. اگر نشانی را درست می‌دادند آن گوینده سر جای خودش بود. استادان، جایگاه خودشان را در دوبله دارند. کسانی مثل اسماعیلی، نظامی، والی‌زاده، خسروشاهی، بهرام زند و... سال‌ها زحمت کشیدند و حرفه‌ای شدند. به آسانی به این موقعیت نرسیدند. هرکس وارد دوبله می‌شود، قدمش روی چشم اما خودش باشد. وقتی خودش باشد، خاص می‌شود. بگذارید مثالی بزنم. صدای من در مستند مهاجران و سیاره من فرق می‌کند. برای این‌که باید متناسب با فضای مستند صحبت کرد. همیشه سعی می‌کنم به فضای کارم غالب شوم. وقتی در مستند سیاره زمین درباره یک خرس قطبی صحبت می‌کنم که به طعمه‌اش نزدیک می‌شود باید به گونه‌ای صحبت کنم که این تراژدی کاملا حس شود. شاید باور نکنید اما به حدی خودم با مستند عجین می‌شوم که با دیدن این صحنه بغض گلویم را می‌گیرد و آن را حس می‌کنم و اشک می‌ریزم. در واقع بعد از کار به حال انسان می‌گریم که چگونه حیات را از بین می‌برد. ما ایرانی‌ها همیشه عاطفه و عشق داریم. از رستم و سهراب، شیرین و فرهاد، لیلی و مجنون و... احساس طراوت، عاشق بودن و عشق را آموختیم. ما باید عاشق طبیعت باشیم و حیوانات را دوست داشته باشیم. معتقدم معنای ادامه حیات این است که ما به طبیعت عشق بورزیم.

خوردن آبگوشت همراه با زنده‌یاد شکیبایی و کارگران ساختمان!
قبل از انقلاب بود که فیلمی را گویندگی می‌کردم که عنایت بخشی در آن بازی می‌کرد. داستان فیلم درباره سیدی بود که درگیر ماجراهایی می‌شد. اولین بار بود که گویندگی در فیلم را تجربه می‌کردم. به مرور به فعالیتم ادامه دادم. به یاد می‌آورم سال ۵۴ یا ۵۵ بود که همراه با زنده‌یاد خسرو شکیبایی که او در دوبله بود، همکاری می‌کردم. خدایش بیامرزد. در اخلاق و منش زبانزد بود. ما واقعا باید اخلاق را از پیشکسوتان همچون او، زنده‌یادان عزت‌ا... انتظامی، جمشید مشایخی، محمدعلی کشاورز و علی نصیریان... یاد بگیریم که مردم در ابتدا جذب اخلاق و منش‌شان می‌شدند و بعد هنرشان که همه آنها در هنر هم بی‌نظیر بودند. بد نیست خاطره‌ای هم از خسرو شکیبایی بگویم. یک روز از تلویزیون به سمت یک دفتر سینمایی می‌رفتیم. هر دو با هم در این دفتر کار داشتیم. کنار دفتر یک ساختمان نیمه‌کاره بود و کارگران مشغول کار بودند. کارگران با دیدن خسرو آمدند جلو و شروع به صحبت کردند. بعد از چند دقیقه خسرو به من گفت که زنگ آن دفتر را بزنم و بگویم که ما ناهار دفتر نمی‌آییم. بعد رو به کارگران گفت: ناهار چی دارید؟ آنها هم گفتند: هر چه شما بخواهید. خسرو به آنها گفت: این نشد! شما هر چی دارید من هم از همان می‌خورم. بعد همراه با کارگران آبگوشت خوردیم. کارگران از این‌که یک هنرمند با آنها سر یک سفره نشسته و همان غذایی را می‌خورد که آنها می‌خوردند، عشق کرده بودند. به همین دلیل تاکید می‌کنم اخلاق، منش و تواضع را باید از امثال شکیبایی‌ها یاد گرفت. او در هنر هم بی‌نظیر بود. مگر می‌شود مردم بازی درخشان او را در هامون از یاد ببرند یا اتوبوس شب، خواهران غریب و... یادگاری‌های ماندگار خسرو هنوز هم بین ماست. هیچ‌کس مثل خسرو حکایات سعدی را زیبا نمی‌خواند. یادش بخیر.

۳ ابزار برای جوانان؛ کتاب، موسیقی و فیلم
مقطعی که مشغول گویندگی در فیلم‌های سینمایی بود، یک روز آقای حسینی‌زاد (مدیر واحد دوبلاژ شبکه یک) که استاد دانشگاه بود و از انسان‌های شریف که اخیرا هم فوت شدند، من را صدا کرد و گفت می‌خواهم مستند حس برتر را شما گویندگی کنید. من در خانه مستند را دیدم. بسیار مستند خوبی به لحاظ علمی و پژوهشی بود. فردای آن روز رفتم نزدش و گفتم این اثر بسیار خوبی است و من باید خیلی درباره آن تامل کنم. شادروان حسینی‌زاد هم به من گفت هیچ اشکالی ندارد هر چقدر وقت بخواهی به شما می‌دهم. این اثر را گویندگی کردم و خیلی هم در میان مردم طرفدار پیدا کرد. روحش شاد. واقعاً خاطرات زیادی از او دارم. هرگز ندیدم به زیرمجموعه‌اش بگوید تو! همیشه مبادی آداب بود. وقتی حس برتر روی آنتن رفت، یک شب آقای حسین پاکدل که آن زمان مدیر پخش شبکه یک بود با من تماس گرفت و بعد از احوالپرسی گفت که می‌خواهد مستند هفت قسمتی حس برتر را ایام نوروز هر شب پخش کند، چون مردم استقبال زیادی از این کار کردند. از آن مقطع بود که تصمیم گرفتم فعالیتم را در عرصه گویندگی مستند بیشتر کنم.
به همین دلیل مردم به من لقب سلطان مستند را دادند. همیشه تلاش کردم تا به بهترین شکل کارم را انجام بدهم و برایش تحقیق و پژوهش کنم تا تاثیرگذار شود. گاهی می‌بینیم جوان‌ترها در مستند حرف می‌زنند، اما تاثیرگذار نیست. در حالی که همه مردم از هر قشری که باشند مستند را خوب می‌بینند. بنابراین دوبله مستند که بار علمی دارد، کار سختی است. هنوز هم با همان شور و علاقه کارم را انجام می‌دهم و وقتم را با کتاب می‌گذرانم. به جوانان توصیه می‌کنم سه ابزار را همیشه در زندگی داشته باشند. کتاب خوب، موسیقی خوب و فیلم خوب. هم باید فیلم خوب دید و هم فیلم را خوب دید. هم باید کتاب خواند و هم تحلیل کرد. هر کتاب یک باور جدید و یک زندگی جدید به شما می‌دهد. واحد دوبلاژ یک مدیر جوان به نام آقای نقی ئی دارد که بسیار برای کارش انرژی می‌گذارد و کارآفرینی می‌کند، حتی در خانه به‌دنبال کشف استعدادهای خوب است. پس فردی که وارد این عرصه می‌شود باید دغدغه کارش را داشته باشد و با عشق کار کند. دوبله یعنی عاشق بودن. همان‌طور که بازیگری یعنی عشق. تمام شاگردانی که زنده‌یاد حمید سمندریان آموزش دادند در سینما موفق بودند.
از سوی دیگر معتقدم باید از کار خوب هم تعریف کرد و باید به فردی که کارش را درست انجام می‌دهد انرژی بدهیم. اگر سریال اوشین در میان مردم به محبوبیت رسید به‌دلیل انرژی فوق‌العاده‌ای بود که خانم ژاله علو و همکارانش در کار گذاشتند. مجموعه ارتش سری زمانی که پخش می‌شد، افسر کسلر در این سریال جزو شخصیت‌های منفی بود، ولی ناصر طهماسب به حدی زیبا این نقش را صحبت کرده بود که همه عاشق این شخصیت شده بودند با وجود منفور بودنش. خیلی‌ها به جای پوآرو صحبت کردند اما هیچ‌کس مثل منانی نشد. خیلی‌ها خواستند منوچهر اسماعیلی یا خسروشاهی شوند ولی نشد. باید در این کار ریاضت کشید. منوچهر اسماعیلی در فیلم مادر به کارگردانی زنده‌یاد علی حاتمی به جای چهار نقش صحبت کرد و الحق هنرمندانه هم صحبت کرد اما هیچ‌کس متوجه نشد که یک نفر این کار را کرد. همه این موارد در عشق به کار خلاصه می‌شود.

ثبات و ماندگاری در دوبله
تحقیق و پژوهش همیشه در کنار دوبله است. وقتی مدیریت دوبلاژ یک اثر در اختیار من گذاشته می‌شود، حتما باید روی آن تحقیق کنم. دوبله، حرفه‌ای است که گوینده متبحر باید کارش همیشه با تحقیق همراه باشد. در امر مستند این کار پیچیده‌تر می‌شود. دیوید آتن بوراگ که گوینده شناخته شده بیشتر مستندهای بی‌بی‌سی است و من به جای او بیشتر مواقع صحبت می‌کنم، می‌گوید تحقیق و پژوهش عاملی است که به مستند ثبات و ماندگاری می‌دهد. هیچ مستندی بدون تحقیق امکان ندارد. اعتقاد شخصی من این است که دوبله بدون تحقیق دوبله نمی‌شود. امور دوبلاژ می‌داند هر کاری برای دوبله به من داده می‌شود، اصلا امکان ندارد درباره‌اش تحقیق و مطالعه نکنم. من باید با فراغ بال اثر را ببینم. در دل طبیعت می‌روم و همیشه به دنبال حقیقت وجود هستم. این‌که قصه چیست و مستند در گونه‌های مختلف برایم خیلی اهمیت دارد.

مستند سرشار از نت موسیقی است
مستند سرشار از نت موسیقایی است. من به موسیقی ایرانی علاقه دارم و مستند را همچون تصنیف و یک موسیقی زیبا می‌بینم. قبل از آن‌که روی مستند حرف بزنم، صدای آوای طبیعت را می‌شنوم و بعد تصنیف‌خوانی می‌کنم. معتقدم باور، اعتقاد عجیبی است. در مجموع من به تلاش و رنج مستندساز به‌ویژه مستندساز ایرانی احترام می‌گذارم. مستندساز ایرانی با دغدغه خاص سراغ قصه می‌رود. بی‌بی‌سی امکانات روز در اختیارش است اما مستندسازان ما امکانات اندکی در اختیار دارد. البته من به هر دو، چه مستندساز خارجی و چه مستندساز ایرانی احترام می‌گذارم. همیشه دغدغه مستندساز ایرانی را دارم که با چه رنجی این کار را انجام می‌دهد. من هم تا نفس دارم می‌خواهم به کار در دنیای گویندگی ادامه بدهم. چون به عشق مردم کار می‌کنم و دوست دارم تا وقتی توان دارم و نفس می‌کشم، عاشقانه کارم را انجام بدهم.
 
فاطمه عودباشی - رسانه / روزنامه جام جم 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها