صدای او با پیروزیها و رشادتهای رزمندگان در هشت سال دفاع مقدس عجین شده و هنوز هم پس از گذشت چندین دهه اگر یکی از آن سرودها را گوش کنید شما را به سالهای جنگ و جبهه پرتاب میکند و از حس غرور و عزت ملی سرشارتان میسازد. صدای محمد گلریز بخشی از تاریخ و میراث شفاهی این سرزمین است، او این هفته ۷۵ ساله شد؛ گرچه خودش با شوخی میگوید سنم کمتر از این حرفهاست اما در ۷۵ سالگی هنوز هم پر از انرژی و شور و شوق است و خاطرات روزهای انقلاب و جنگ را به خوبی به یاد دارد. با او همکلام شدیم و به اوایل انقلاب و سالهای جنگ و جبهه رفتیم تا از خاطرات و حال و هوای آن سالها بگوید.
شما در خانوادهای اهل موسیقی متولد شدید. آواز خواندن از چه زمانی جدی شد؟از زمانی که خودم را شناختم احساس کردم خداوند به من عنایت داشته، البته ناگفته نماند که صدا در خانواده ما موروثی است و پدرم از خوانندگان قدیمی بود که در کسوت مداحی فعالیت میکرد و به «مرشد حسین» معروف بود و به دلیل اینکه صدای رسایی داشت و تحریرهای خوبی میداد به او «حسین بلبل» هم میگفتند.
او در هر محفل و مجلسی بدون بلندگو میخواند و به قدری صدایش جذاب بود که هرکس از آنجا رد میشد، میایستاد و توجه رهگذران به او جلب میشد. برادرانم هم از این موهبت برخوردار بودند و من هم که فرزند یکی مانده به آخر بودم، صدایم خوب بود. ایام قدیم در خانهها مراسم عزاداری برگزار میکردند و سخنرانان، وعاظ و شعرای معروف میآمدند و روضه میخواندند و از من هم که کوچکتر بودم میخواستند شعر بخوانم و تشویقم میکردند. از همان زمان که ۹ ، ۱۰ ساله بودم در این مجالس رفت و آمد داشتم.
پدرم گوشههای آوازی را خیلی خوب میخواند و من نیز ردیفهای آوازی را نزد ایشان آموختم. حسن گلپایگانی یکی از برادرانم هم به من درس میداد و در واقع وی اولین استاد من بود تا اینکه سال ۵۳ به رادیو و نزد مرحوم ادیب خوانساری رفتم و چندسالی در خدمت ایشان بودم. آن زمان آقای ابتهاج (سایه) رئیس واحد موسیقی بودند و من هم چند سالی آنجا حضور داشتم و با مرحوم محمدرضا لطفی کار میکردیم که گروه شیدا تشکیل شد و من اولین خواننده این گروه بودم. آن زمان رادیو برنامهای تحت عنوان «گلچین هفته» داشت و در واقع فعالیت رسمی من از آنجا آغاز شد و آواز سنتی میخواندم.
مدتی بعد ادیب خوانساری بیمار شد و از دنیا رفت و من به همراه شهرام ناظری، مهرداد کاظمی و بسیاری از دوستان دیگر به کلاسی که استاد شجریان برگزار میکردند، رفتیم. در طول این چند سال، فعالیتم با گروه شیدا ادامه داشت و حدود ۱۵ اثر با آهنگسازی مرحوم لطفی ساخته شد تا اینکه انقلاب شد.
فعالیت شما با پیروزی انقلاب به چه سمت و سویی رفت؟
ما هم مشتاقانه به دل انقلاب زدیم(میخندد). واقعا در آن دوران اصلا معلوم نبود که سرنوشت موسیقی چه خواهد شد!
من با آقای راغب از قبل آشنا بودم و منزلش نزدیک خانه من بود و از طریق ایشان با آقای سبزواری و حمید شاهنگیان آشنا شدم و یک تیم تشکیل دادیم و شبها با آقای راغب جلسه میگذاشتیم. خاطرم هست به مناسبت ۱۲ بهمن و ورود حضرت امام(ره) به ایران، چند سرود توسط حمید شاهنگیان ساخته شد.
آن ایام شرایط سخت و دشواری داشتیم و طاغوت هنوز به اوضاع مسلط بود اما ما قبل از پیروزی انقلاب فعالیتمان را با ساخت سرودهای انقلابی آغاز کرده بودیم.
شبها معمولا حکومت نظامی بود و من از کوچه پسکوچهها خودم را به منزل آقای راغب میرساندم. اوضاع خطرناکی بر شهر حاکم بود اما عرق مذهبی و علاقهای که به حضرت امام و انقلاب داشتم به من نیرو میداد تا به فعالیتم ادامه دهم. تا پاسی از شب با آقای راغب همفکری میکردیم که چه شعری بخوانیم که درباره انقلاب باشد.
پس از همفکریهای بسیار به این نتیجه رسیدیم که باید میان مردم برویم و شعارهای آنها را به شعر تبدیل کنیم و اتفاقا بعدها به این نتیجه رسیدیم که چه کار درستی هم کردیم. آقای شاهنگیان دو سرود ساخت و قرار شد زمانی که امام(ره) به ایران آمدند توسط دو گروه، سرود «خمینی ای امام» را در فرودگاه و بدو ورود ایشان به وطن و سرود «برخیزید» را در بهشت زهرا (س) بخوانیم. ما نیز پیش از آمدن ایشان در محل مستقر شدیم و من جزو گروه «برخیزید» بودم و این سرود در پیشگاه امام(ره) به صورت گروه کر خوانده شد و چه خاطره عجیبی بود آن روز!
از خاطره دیدارتان با امام(ره) بگویید.
یکی از اتفاقات مهم زندگی من که خاطره ماندگاری هم شد مربوط به سال ۵۹ است که سرود شهید مطهری را خوانده بودم و به همراه آقای راغب، مرحوم سبزواری و شهید مجید حداد عادل که آن زمان در تصدی تولید رادیو بودند، خدمت امام(ره) رسیدیم. ایشان ما را پذیرفتند و به ما محبت فراوان داشتند. آن زمان حرف و حدیثهای بسیاری درباره موسیقی وجود داشت ولی امام (ره) از آن دفاع کردند. حضور ما در کنار امام(ره) به عنوان کسانی که در عرصه موسیقی فعالیت میکردند خیلی جالب بود و نشان میداد ایشان موسیقی حماسی و انقلابی را تأیید میکنند. پس از آن آهنگسازان جرأت و اشتیاق بیشتری پیدا کردند و در هشت سال دفاع مقدس آثار ماندگاری ساخته شد.
چطور شد سر از جبههها در آوردید؟
وقتی جنگ شروع شد مردم به معنای واقعی همدل بودند و بدون هیچ چشمداشتی هرکاری که میتوانستند انجام میدادند. حضرت امام(ره) هم فرموده بودند هر کسی در هر حیطهای که میتواند در دفاع مقدس مؤثر باشد ورود کند. من هم به جهاد علاقه بسیار داشتم و با جمعی از دوستانم به دانشگاه تربیت معلم رفتیم، جایی که رزمندهها را به جبههها اعزام میکردند و از طریق جهاد سازندگی عازم جبهه شدیم.
اولین بار که به جبهه رفتم هدفم این بود که مانند همه رزمندگان کارهای رزمی و جهادی انجام بدهم. رفتیم اهواز و غروب همان روز ما را به چند گروه تقسیم کردند و به همراه تعدادی از رزمندگان به بستان منتقل شدیم. به دلیل بمبارانهای زیادی که در آن منطقه میشد سولههای زیرزمینی درست کرده بودند که رزمندگان آنجا مستقر میشدند تا از حمله و تیررس دشمن در امان باشند.
وقتی به بستان رسیدیم غروب شده بود و برای ادای نماز به یکی از همین سولهها رفتیم. فرمانده گردان تا مرا دید به گرمی از من پذیرایی کرد و گفت شما برای خواندن اینجا آمدهای و من در جواب گفتم نه. اما او گفت به نظرم شما باید برای رزمندگان بخوانید و به آنها روحیه بدهید و حتما در این کار مؤثرترید. من هم قبول کردم و همان شب برنامه مفصلی برای رزمندگان اجرا کردم.
به خط مقدم هم میرفتید؟
بله! پس از آن شب مأموریت من این بود که هرجا قرار است حملهای صورت بگیرد من هم بروم مانند آقای آهنگران که به خط اعزام میشد، من هم برنامهها را آنجا اجرا میکردم.
در جبهه هم دفتری که در واقع سنگر بود به همراه یک راننده با موتور در اختیار من قرار دادند و در آن ایام کار ما این بود که براساس اطلاعاتی که رزمندگان از عملیاتها به ما میدادند به آنها میپیوستیم و شعرها و سرودهای رزمی و حماسی میخواندیم و رزمندگان را تشویق میکردیم و به آنها روحیه میدادیم.
خاطرم هست که بیشتر سرودهای حماسی خوانده میشد اما شاید اشعاری مانند «مردان خدا پرده پندار دریدند، یعنی همه جا غیر خدا یار ندیدند» یا سرود «از صلابت ملت و ارتش و سپاه ما؛ جاودانه شد از فروغ ظفر پگاه ما» را خیلی دوست داشتند و با آنها بسیار روحیه میگرفتند.
به نظرم هنرمندان کارشان را بلد بودند و میتوانستند با سرودهای انقلابی و حماسی به رزمندگان روحیه دهند و میتوان گفت حضور من به عنوان یک هنرمند در عرصههای جنگ هم این گونه مؤثر بود.
ایامی که به جبهه میرفتید با خطری هم مواجه شدید؟
یک بار به یکی از مناطق جنگی رفته بودم و قرار بود برای رزمندگان سرودهای حماسی بخوانم. ناگهان آژیر شیمیایی را زدند و ما همه چیز را متوقف کردیم و لباسهای مخصوص شیمیایی را پوشیدیم و به سنگرها رفتیم. مدتی گذشت و بیرون آمدیم و دوباره آژیر شیمیایی را زدند و به سنگرها بازگشتیم، چند دقیقه بعد دوباره خواستیم بخوانیم که باز هم این اتفاق تکرار شد. همه رزمندگان به شوخی و خنده میگفتند ما کار خودمان را بکنیم هرچه شد، شد و برنامهام را برایشان اجرا کردم.
تا سال ۶۷ و عملیات مرصاد که آخرین باری بود که به جبهه رفتم و آن زمان یک گروه کر تشکیل داده بودم و با هم برنامه اجرا میکردیم. بسیاری از شهدای ما از شاعران بودند که در جبههها شهید شدند و طبق آمار بیش از ۳۰۰ شهید هنرمند در عرصههای مختلف آهنگسازی، خوانندگی، مستندسازی و... داریم که متأسفانه به این شهدا و خانوادههایشان در طول این سالها کمتوجهی شده است.
سرود «خجسته باد این پیروزی» با خاطره آزادسازی خرمشهر سنجاق شده است. این سرود چه زمانی ساخته شد؟
همان طور که گفتم من به همراه استاد سبزواری، مرحوم راغب و مجتبی میرزایی یک تیم تشکیل داده بودیم. سال ۶۱ به ما گفتند یک پیروزی عظیم در پیش داریم و شما هم سرودی بخوانید که این پیروزی را تکمیل کند، اما بیش از این توضیحی ندادند و گفتند فقط سعی کنید اثر ماندگاری تولید شود.
ما نیز پس از همفکریهای بسیار سرود «خجسته باد این پیروزی» را با شعری از مرحوم سبزواری و آهنگسازی مرحوم راغب و خوانندگی بنده ساختیم. این قطعه در ردیف آوازی بیات ترک است که گوشهای به نام روحالارواح دارد و اذان معروف مرحوم مؤذنزاده اردبیلی هم در همین گوشه تلاوت شده است. نکته جالب این بود که معمولا سرود حالتی کلاسیک دارد اما در اینجا آوازی ایرانی است و به قدری این قطعه تنظیم خوبی داشت که هم سرود بود و هم آواز ایرانی و هردو وجه را در خود جای داده بود. این سرود خوانده شد و پس از آن همیشه گوش به زنگ بودیم که چه زمانی پخش خواهد شد.
اولین بار که آن را شنیدید کجا بودید؟
یک روز در ماشین نشسته بودم و طبق معمول رادیو روشن بود که ناگهان برنامههای عادی رادیو قطع شد و آقای کریمی گوینده خبر با شور خاصی گفت «شنوندگان عزیز توجه فرمایید خرمشهر، شهر خون و حماسه آزاد شد» و بلافاصله این سرود پخش شد. رادیوی تمام مغازهها و خانهها روشن بود و این سرود از همه جا پخش میشد. شیشه ماشین را پایین کشیدم و دیدم مغازهداران و کسبه صدای رادیوهایشان را زیاد کرده بودند و این سرود از همه جا شنیده میشد، من هم اشکم جاری بود و حال بسیارعجیبی داشتم چرا که این پیروزی عظیمی برای ما بود و رادیو تا مدتها مدام این سرود را پخش میکرد.
«بانگ آزادی» هم از سرودهای نوستالژیک سالهای دفاع مقدس است؟
بله، «بانگ آزادی» هم هر روز ساعت ۱۳:۵۵ از رادیو پخش میشد و حتی قرار بود سرود ملی ایران شود اما چون در متن آن «ا... اکبر، خمینی رهبر» داشت امام(ره) با آن موافقت نکردند. جالب این که این سرود از همان سال تا الان پخش میشود و اگر هر روز قبل از اخبار سراسری ساعت ۱۴ رادیو را گوش دهید این سرود را میشنوید.
ظاهرا رهبر معظم انقلاب هم علاقه ویژهای به سرود «بانگ آزادی» دارند.
بله ایشان این سرود را دوست دارند، اما یکی از سرودهای دیگری که رهبر معظم انقلاب به آن علاقه بسیاری نشان میدهند «حدیث درد» است که درباره شهید بهشتی خوانده شد. حضرت آقا خودشان نیز در حادثه هفتم تیر مجروح شده بودند و مرحوم سبزواری از قول رهبری این شعر را گفتند که «رفتند یاران، رفتند همراهان و تنها ماندهام من» و در فراق شهید بهشتی و یارانشان سروده شده و بنده هم آن را خواندم و ایشان خیلی این کار را دوست دارند و چندین باری که توفیق حضور خدمت ایشان داشتم به من بسیار محبت داشتند.
اتفاقا بد نیست خاطرهای هم از ایشان بگویم. آخرین باری که در یک جلسه خصوصی به دیدار حضرت آقا رفتیم مرحوم مشفق نیز حضور داشتند. آقای مشفق شعری خواندند با این مضمون که «گوشه هوشی است اگر پنجره باز است اینجا، نغمه مرغ سحر روح نواز است اینجا»؛ آقا خیلی از این شعر خوششان آمد و مرحوم مشفق را تایید و تشویق کردند و سپس رو به من کردند و فرمودند «شما این شعر را بخوان». من هم اطاعت کردم و خواندم و قطعهای به نام «سکر سماع ملکوت» ساخته شد.
شما سهم ویژهای در حافظه تاریخی مردم در روزهای شیرین پیروزی انقلاب و هشت سال دفاع مقدس داشتید. برخورد مردم با شما در آن سالها چگونه بود؟
آن سالها هرکس مرا میدید شروع میکرد به خواندن «این پیروزی خجسته باد». برای خودم خیلی جالب بود که مردم تا مرا در کوچه و بازار میدیدند آواز میخواندند. حتی یک بار در جبهه برنامه داشتم و وقتی اجرا تمام شد رزمندهها به سمت من هجوم آوردند و از علاقه و هیجان آنها تحت فشار بودم تا اینکه یکی از فرماندهان متوجه شد و من را از زیر دست و پا بیرون کشید و صحنه جالبی شده بود. خدا را شاکرم که مردم به من خیلی لطف داشتند.
آقای گلریز این هفته ۷۵ ساله شدید. در تاریخ این مرز و بوم شاهد بسیاری از اتفاقات بودهاید و خودتان هم سهم عمدهای در خاطرهبخشی به نسلهای مختلف داشتهاید؛ از ماحصل زندگیتان راضی هستید؟
من همیشه راضی به رضای خدا هستم. پدر مرحوم همیشه شعری با این مضمون میخواند که «رضا به قسمت خود شو که قادر ازلی /همی نصیب به پیشانی من و تو نوشت» و من هم همیشه آن را زیر لب زمزمه میکنم. من از سال ۵۵ میخوانم و خوشبختانه در طول همه این سالها با هرکسی که برخورد کردهام از من رنجشی نداشته و همه با من به خوبی رفتار میکنند.
این یعنی آدم باید از عمق دل برای همه خوبی بخواهد و نتیجهاش را هم خواهد دید. برای همه کارهایی که خواندم از اعماق قلبم خوشحال و راضی هستم و همیشه میگویم «یارب! مرا هزار زبان ده که هر زبان، روزی هزار مرتبه شکر تو را کند». اما به نظرم موسیقی انقلابی ما تضعیف شده و این باعث نگرانی است و همیشه خواسته من این بوده که به دفاع مقدس و شهدا بپردازیم و آنها را فراموش نکنیم.
صبا کریمی / روزنامه جام جم