کمند امیرسلیمانی از سختی‌های ابتلای برادرش به کرونا گفت

وقتی پزشکان امیدی نداشتند

گفت‌ و گو با سعید امیرسلیمانی هنرمند سینما، تلویزیون و تئاتر

من هنوز می‌خواهم بدوم!

بای ‌بسم‌ا... آنچنان سرشار و گرم است و پرانرژی که شما را بسته خود می‌کند و نمی‌تونین بهش دل نبندین.
کد خبر: ۱۳۳۰۳۲۵
چنان حرارتی داره حضورش که دوست داری در تابش این گرمای زندگی بشینی بیش و بیشتر و شکفته‌تر بشی. مهرانه و دلنواز دعوتم کرد خانه‌اش در جاجرود اما سرانجام در عصر یک آدینه قدم‌ رنجه کرد و به روزنامه اومد و چه لحظات دوستکامی گوارایی که اون روز و روزهای پس از آن با هم داشتیم تا این گفت‌ و گو به سرانجامی چنین رسید، هر چند استاد سعید امیرسلیمانی چندباری گفت چیزهایی می‌پرسی که خیلی باید درباره‌اش فکر کرد. بادا که بپسندین. وقتی ایشان با اون زلالی، اون روشنای روح، برام آرزو کرد: «ان‌شاءا... مثل من، زندگی خوبی داشته باشین چون من زندگی بسیار خوبی دارم». گفت‌ و گو رو از مهرانگی از زندگی آغازیدیم. درباره صمیمیتی که بین ما در این مصاحبه درخشید و آفتاب‌ همیشه شد، گفت: انتظار دارم چون سنم از تو بیشتره، زنگی بزنی حالم رو بپرسی از حال خودت من رو آگاه بکنی اگر خدا نکرده کسالت کوچولویی بود زنگ بزن بگو سعید! سرما خوردم که من هم روز بعد زنگ بزنم بگم حالت خوب شد. من ارزش قائلم برای این صمیمیت و دوستی. من دلی‌ام.
آخر مصاحبه که پرسیدم تازه چه‌ خبر؟ گفتن: دارم روی «ساخت ایران۳» فکر می‌کنم که بتونم نقشم رو خیلی قشنگ بازی‌کنم. پسردایی ناصرالدین‌شاه و از همنشینان و نزدیکان جدایی‌ناپذیر او حاج مجدالدوله بود و این هفته بوق‌ اشغال را با نوه آن خدا بیامرز برگزار کردیم با چهره‌ای که نیازی به معرفی ندارد درباره پدربزرگ هنر دوست استاد سعید امیرسلیمانی که گفتنی است و خواندنی، این‌که همراه و همسفر هرسه اروپاگردی شاه قجر بود ولی در سومین سفر یک فرانسوی از برج نوساز ایفل، بدون هیچ ابزاری بالا رفته و به خیال خودش رکورد زده بود مجدالدوله تا شنید لباده و کلاه برکند و به آنی از برج بالا رفت و رکورد ثبت‌ شده را شکست. استاد در کوچه موسوم به دوستان در جاجرود می‌زید جالب آن‌که با شماری چند از دوستان همکارش همسایه است مثلا خاطرات سبزش با همسایه‌اش سیروس گرجستانی. استاد بسی دوست‌ داشت در منزلش از ما پذیرایی کند اما سرانجام مهر ما ایشان را بر آن داشت که قدم رنجه کرده به روزنامه بیاید در عصر یک آدینه خلوت با هم نشستیم و از دقیقه‌های معطر با مهرانگی‌ها همدلانه همزبانی کردیم.
من هنوز می‌خواهم بدوم!
ارزش داره عمر رو به پاش صرف‌ کنیم؟
وطن، خانه و خانواده.

اگه غول چراغ جادو در اختیار‌تون بود؟
آخ جان. ببین! هول می‌شدم اصلا نمی‌تونستم هیچ کاری انجام بدم.

برای این‌که توی این فشار و گرونی‌ها روحیه داشته‌ باشیم؟
اصلا فکرش رو نکنیم.

اگه دستمزدتون پشت هم عقب‌ بیفته؟
دلخور می‌شم.

زنگ در خونه بخوره یه گونی اسکناس پشت در و هیشکی هم دیده‌ نشه؟
می‌گردم صاحبش رو پیدا می‌کنم. حرومه اون.

اگه بخوام یه لطیفه بگین؟
یه جوک کوتاه بی‌مزه می‌گم.

اگه یکی از شخصیت‌های شاهنامه بودین؛ کدوم؟
سهراب بودم. بگو چرا؛ برای این‌که در جوونی کشته می‌شدم و سالیان سال اسمم می‌موند و چقدر بچه‌هاشونو سهراب نام ‌می‌ذاشتن.

خوره روح و روحیه؟
اول و آخر و وسط: حسادت، مهم‌ترینه.

و روح‌پرور و روح‌انگیز؟
هنر از هر نوعش.

آن‌که می‌گوید دوستت‌ دارم؟
مواظب باش چاخان نکنه.

هزار ماشاا...چنان سرشار و شادمانه‌اید که بهتان می‌خورد نهایتا ۴۵ ساله باشید. این انرژی از کجا میاد؟
از احساسم، از ژِنم، از خونواده‌ام، از انرژی مثبتی که از همه می‌گیرم.
 
باهاش موافقین همیشه؟
خوشی و شادی با هرجورش.

باهاش عمرا مخالفین؟
مخالفم با غم و غصه و خشونت و بدبختی و فقر.

تا باد چنین بادا؟
آزادی.

خیلی با شنیدنش شوکه شدین؟
این کرونا بعضی دوستانم رو بُرد واقعا شوکه شدم. اصلا باورنمی‌کردم به این زودی برن. یکی‌دوتا نبودن خیلی بودن.

در این‌باره: در جهان گریاندن آسان ست؟
 پس اشکی پاک کن!

لبخند یعنی؟
رضایت نسبی.

جهان رو چی زیبا می‌کنه؟
صلح، دوستی و همزیستی مسالمت‌آمیز.

چقدر خوبه که؟
شعر باباطاهر که: چه خوش بی‌ مهربانی هر دو سر بی/ که یکسر مهربانی دردِسَر بی.

اگه می‌شد؟
آخ‌خ‌خ! چی می‌شد!

حالا نگم کی بگم؟
به تو نگم به کی بگم!

خیلی وقته پذیرفتین؟
دارم یواش‌یواش پیرمی‌شم؛ ولی نشدم‌ها!

براتون خیلی وقته عادی‌ شده؟
مسائل سیاسی به نظرم میاد که نمی‌خوام بگم.

مایه سلب آسایش؟
حسادته.

الان زندگی‌تون رو خیلی زیباتر می‌کنه؟
واقعا لذت ‌می‌برم نشستن خونوادگی، دور هم. دوستام خیلی خوشحالم می‌کنه.

خیلی دوس ‌دارین خیلی؟
سفر. هر نوع سفری رو دوست دارم؛ داخلی خارجی، از بچگی خیلی هم سفر کردم.

کسی بگه بازی‌تون رو فلان‌جا دوست‌ نداشتم؟
آره. مخصوصا بچه‌هام میگن بابا اونجا رو خوب‌ بازی ‌نکردین.

واکنش‌تون؟
می‌خندم. میگم همین بوده قدرتم.

گلایه از برخورد نامناسب‌تون؟
به جون ‌بچه‌هام نه! با احدی بد برخورد نمی‌کنم. من عاشق همه‌ام.

دل‌تون رو بهشون هدیه میدین؟
آدمایی که آدم باشن البته دلم به روی همه بازه همه، اونا که انسان‌ترن، خیلی بیشتر دوسشون دارم.

خانه عشق رو چیا آباد نگه ‌می‌داره؟
صفا. صمیمیت. واقعا عاشق‌ بودن. همکاری همراهی همفکری.

مثالی دراین‌باره؟
بزنم به تخته من و خانمم بسیار موفقیم! داشتیم خوردیم نداشتیم نخوردیم با هم می‌رفتیم با هم می‌اومدیم این «هم»ها رو با هم داشتیم. همه‌چی هم بودیم. پس هنوز چراغ عشق ما روشنه.

پس چراغ خونه؟
وجود همسرمه! نگاه که می‌کنه... ای جان به فدای چشم تو... . این نگاهش همه‌ چی میاره؛ عشق، زندگی، امید... .

به کی توی این مصاحبه تبریک میگین؟
الان که می‌اومدم خانمم گفت انگاری فیلم قهرمان اصغر فرهادی جایزه‌ گرفته الان به ایشون تبریک‌ میگم. ان‌شاءا... راست باشه.

دوست‌ دارین بیشتر مهمونی بروید یا بدهید؟
ببین، قبلنا فرقی نداشت، عاشق مهمونی ‌بودم، هم برم هم بیان. الان توی این سن دوست ‌دارم بیشتر بیان.

توی این سن در این روزها حس ‌می‌کنین چه وظیفه‌ای ‌دارین؟
در قبال چی‌؟

اهل مد بودین؟
مد اونجوری نه! از بچگی سعی‌داشتم لباسم تمیز و قشنگ باشه به همین ‌دلیل چه مدرسه چه اداره تئاتر همه اعتقاد داشتن... اصلا امروز سر لوکیشن می‌گفتن خوش‌پوش‌ ترین فرد گروه امیرسلیمانیه.

درباره وسایل و چید‌مان منزل هم؟
نه عزیزم! همه میگن زندگی من کلاسیکه؛ قدیمیه.

از سینماگرای وطنی کدوما رو تحسین ‌می‌کنین؟
یکی دو تا نیستن، خیلی‌ین، مخصوصا چند تا جوون که خیلی خوب و کاربلدن، لذت می‌برم، اگه بگم و یه اسمی فراموش‌ بشه خیلی بده.

کم‌شمارن یا؟
الان زیادن و خوب کار می‌کنن. می‌بینیم که! فیلم‌ها زیبا شده، پرمحتواتر شده.

برای محبوبیت تلاشی هم داشتین؟
یه چیزی بگم؛ هرگونه که برای محبوبیت تلاش‌ بکنی موفق ‌نمیشی. محبوبیت باید توی ژن تو باشه یه‌ جوری رفتار کرده ‌باشی که بتونی محبوبیت رو در دل مردم ایجاد کنی. چیزی نیست که بری کاری ‌کنی یا درسش رو بخونی نخیر اصلا امکان‌ داره نتیجه معکوس‌ بده.

راز محبوبیت شما؟
این‌جوری که زندگی‌ کردم فکر می‌کنم محبوبم چون خوب زندگی‌کردم. هیچ نیازی ‌نیست تظاهر بکنم، مردم ما خیلی خوب می‌فهمن.

تلاش برای آرزو؟
همیشه آدم آرزو داره توی کارش تاپ باشه. به هرجا می‌رسه دوست داره از اون هم بهتر بشه. این توی ذات انسانه. من هم به هرجا رسیدم آرزو داشتم از این بهتر بشم. به قول تو اگه محبوبم محبوب‌تر بشم، اگه بازیگرم بازیگرتر... برای همین هم همیشه تلاش می‌کنم.

چیزی که کمک‌ کار پیشرفت‌تون شد؟
علاقه‌ای که پیدا کرده‌ بودم و این‌که از جوونی صاحب فکر بودم فکر می‌کردم توی بحث‌های اجتماعی (نه سیاسی) همیشه یه پای بحث بودم خلاصه اینها من‌ رو کشوند و تا امروز دنبالشم.

میگن موج منفی؟
اصلا من موج منفی ندارم، اصلا نمی‌دونم موج منفی یعنی چی.

پس شما «جنگجوی پیروز»ین؟
پیروزم یا نه، دیگه نمی‌دونم شماها باید بگین البته توی زندگی خانوادگی خیلی پیروزم و موفق!

استاد اونایی که زنده به عشق نیستن (به قول حافظ)؟
واسه چی زندگی‌ می‌کنن مخصوصا الآن که من و شما عاشقیم. آره. داریم زندگی‌ می‌کنیم و عالی هم زندگی‌ می‌کنیم از صدقه سر عشق!

عشق هنرپیشگی‌هایی که نیومده، دنبال دیده‌شدن و شهرت هستن؟
ما به اینا می‌گیم متظاهر. اینا دنبال اون عشقی که ما رفتیم نرفتن و نمی‌رن. ما با تمی که برای این مصاحبه انتخاب‌کردیم همون عشقه، اینها آقا! عاشقیت سرشون نمی‌شه.

کسی که با لبخندش و با نگاهش به شما عشق میده؟
چه جوری جوابش رو میدم. جواب‌های هوئه من هم آره، همون جواب رو بهش میدم.

مثلا کسی که میگه استاد خیلی دوستت ‌دارم؟
من هم با نگاهی مهربانانه بهش می‌رسونم که همون آن، خیلی دوستش‌ دارم. واقعا هم دوست دارم تظاهر نمی‌کنم چون اون موظف نیست من رو دوست داشته باشه، بنابراین باریکلا... آفرین! من هم دوستش دارم.

کسی که دوست داره این صفای باطن و مهرانگی شما رو داشته باشه؟
قربونت برم! اولا فکرنمی‌کنم آدم تاپ و بزرگ و خوبی‌ام، نه! فکر می‌کنم کارهایی که می‌کنم حدودا درسته. ‌آخه من مگه کی‌ام که مثل من باشه! باید خیلی بهتر از من باشه. من که کسی نیستم. من یه محسنات خیلی کوچولو دارم و بزرگ نیست.

از دلایلی که شما زندگی خوبی دارین خوش‌قلبی‌تون بوده یا... چرا شما سزاوار«حیات طیبه» به فرمایش قرآن شدین؟
آفرین! یک‌ چیز نبوده.

بزرگ‌ترین ویژگی‌تون؟
اینه که هیچ‌وقت حسود نبودم، درحالی که اکثر قریب به اتفاق هنرمندان حسادت عجیب‌ و غریبی دارن.

دیگه؟
همه آدما رو دوست دارم یعنی همه آدما مث دوست من هستن. واقعا احدی نیست که ازش بدم بیاد.

و...؟
توی عمرم دروغ نگفتم، هرچند مصلحت‌آمیزش چرا. با یه سری عوامل دیگه.

این‌که ماشاءا... پرانرژی و سر پا می‌تونین کار کنین؟
الهی شکر! برای این‌که ابدا حسود نبودم.

سفره پدر دیدن، خونواده‌دار بودن چقدر موثره توی موفقیت و پذیرش دیگران و...؟
بسیار مهمه این معیارها بسیار. زمونی که می‌خواستم ازدواج بکنم تنها مساله‌ای که برام بسیار مهم بود همین بود که خانم من حتما باید سر سفره پدر و مادر بزرگ ‌شده‌ باشه که واقعا همین‌طور بودن.

نتیجه سر سفره پدر و مادر بزرگ‌ شدن؟
یعنی حسن‌ها و عیب‌ها رو می‌دونن، درست‌ تربیت‌شدن، خیر و شر رو می‌دونن. بیشتر با زندگی آشنان. برخلاف اونایی که نوکیسه هستن.

امام رضا (ع) می‌فرمایند: دست در دهن افعی ببرم آسون‌تره از این‌که پشیزی از نوکیسه بخوام!
آفرین. آفرین.

استاد! چه جوری فرزند با وجود گزندهای اجتماعی درست بار بیاد؟
سپند کوچیک بود. ماشینی پیچید جلوی ما. سپند بهش یه کلمه ناپسند گفت که نمی‌گم. بعدا پرسیدم باباجان اینی که گفتی یعنی چی؟ گفت نمی‌دونم! اون کلمه رو توی اجتماع یاد گرفته‌بود، ولی نمی‌دونست یعنی چی. گفتم سپندجان این کلمه زشته مال آدمای بده.

پس با این حساب؟
این بچه‌های من اصلا بلد نیستن حرف بد بزنن. از این الفاظ بد استفاده‌ نمی‌کنن.

استاد اگه تقی به توقی می‌خورد و خدا براتون چند میلیارد می‌رسوند؟
من هیچ‌وقت پیشواز هیچی نمیرم.

بازم مثال می‌زنین؟
زنگ‌ زدن که پدرت حالش بده بیا بیمارستان. تا نرفتم تخت خالیش رو ندیدم گریه‌ نکردم، یعنی هیچ‌وقت پیشواز هیچی نمیرم، چه بد و چه خوب.

حالا پول برسه چی؟
مظاهری جون! پول رو که بده دستم، اون‌وقت می‌دونم چکار بکنم. الان الکی فکرم رو آلوده نمی‌کنم.

یادی از گذشته‌ها؟
پدرم بسیار علاقه‌مند به هنر و مخصوصا موسیقی بود. موزیسین‌ها و خواننده‌های اون زمان ۹۰ درصدشون می‌اومدن خونه ما، می‌زدن  و می‌خوندن.

از بازیگرا چی؟
یادمه آقای سارنگ، آقای اکبر مشکی که بازیگرای غول (بزرگ) اون زمون بودن خونه‌مون که می‌اومدن بال‌ و پر می‌گرفتم که برم پیش‌شون...

خونه‌تون کجای شمرون بود؟
از کجا می‌دونی که شمرون بود؛ آره نیاوران که وارد دزاشیب می‌شی. الان آتش‌نشانیه رو به‌ روش باغ بزرگی بود که به بابام ارث رسیده‌ بود.

ارث شما؟
هیچی به‌ هم نرسید فقط یه انگشتر عقیق و بس! اگه امروز روی پای خودم هستم تلاش خودم بوده.

افق زندگی؟
من که مث میلیاردرها سرمایه آنچنانی ندارم اما تونستم یه زندگی قشنگی برای خودم و خانواده‌ام بسازم و خوب زندگی‌ بکنیم.

کسانی که با دارندگی بزرگ ‌میشن، نازک بار میان. شما چه‌ جور خودساخته بار اومدین و موفق؟
بستگی‌داره، هر چند کمبودی نداشتیم الحمدلله همه‌مون رو به‌ راهیم اما خودمون زحمت‌کشیدیم.

شما و جوون مستعد بی‌پارتی؟
پیشترها اگه چنین کسی رو می‌دیدم سفارش ‌می‌کردم و اگه می‌تونستم حتی بعضی‌ها رو تحمیل‌ می‌کردم یا به دوستان می‌گفتم این نقش رو بدین به فلانی، به‌ خدا خوبه! یا به کارگردان‌های خوب می‌گفتم بیاین تئاتر ببینین چه بچه‌هایی و چه استعدادهایی!

پس پاقدم‌تون خیره؟
پدربزرگ و مادربزرگ به‌ خودم ندیدم. شش‌ روزه که بودم مادربزرگم فوت‌کرد. گفته‌بودن پاقدمِ این بچه بده و... .

سفارش شما برای درست‌زندگی‌کردن با این عمر یه‌بار مصرف؟
به آینده فکر کنن ولی لحظات‌شون رو دریابن؛ برای این‌که این لحظه‌ها آینده رو می‌سازن، گذشته رو رها کنین. به این لحظه بچسب و به اونچه می‌کنی فکرکن و آینده درخشانی که خواهی داشت. به بچه‌هام همین رو خیلی گفتم.

از میوه‌های عمرتون؟
بعضی تئاترها و فیلم‌ها عین چیدن میوه بود و من لذت بردم و به من چسبیده مثل مهریه بی‌بی که هنوز برام دلنشینه.

با توجه به همین مهریه بی‌بی چندتا کشیدنی خوب؟
یعنی چی! بعضی وقت‌ها نازکشیدن خیلی خوبه. آدم باید ناز بعضی‌ها‌ رو بکشه! عالیه.
 
راه هرگز نرفته هر چند جذاب؟
از جوونی مخالف ایسم‌ها بودم ضد چپ! هرچند رفقای خوبی بودن (توده‌ای بودن مد بود) باور داشتم بزرگ‌ترین ایدئولوژی دنیا هنره.

هنر یعنی؟
انسان‌ بودن. انسان باش. هنر عشق‌ ورزیدن. اگه عاشق باشی هنرمند نیستی.

اگه مث بنجامین باتن زندگی‌تون وارونه می‌شد؟
اگه همون‌جور پیش بره که هیچی. اگه با این فکر... می‌دونستم باید چیکارکنم؛ ولی الانه که قشنگه. هر دوره زیبایی خودش رو داره.

تغذیه روحتون؟
کتاب‌خوندن. تئاتر خیلی من رو هل‌داد.

لذت نمایش؟
چه دنیای قشنگیه. هیشکی اندازه من لذت نمی‌بره. وقتی روی صحنه‌ام خودم رو سلطان صحنه می‌بینم.

شما و کارگردانی؟
خیلی برام زیبا بود.

برنامه‌ برای گذران تعطیلی؟
هیچی! سرِ کارم. ما که تعطیلی نداریم. همش سر کاریم.

استاد از فیلم‌هایی که دیدین پسندیدین؛ خارجی ایرانی؟
برو سوال بعدی.

سریال چطور؟
آقازاده رو دیدم. اما سریالی که خیلی من رو مجذوب خودشه بکنه راستش ندیدم. گوش‌ بده! خیلی سریال‌ها رو ۱۰دقیقه اولش رو دیدم دیگه نتونستم ببینم.

تو را مثل نان‌ و نمک دوست‌ دارم؟
ما وقتی نون‌ و نمک هم رو می‌خوریم باید پاش بایستیم من به خاطر سفره‌تون پهلوتون نیومدم، ولی نون و نمک شما من رو به نوعی اسیر کرده که من هوای شما رو داشته باشم؛ من نون و نمک‌تون رو خوردم پس باید هواتون رو داشته‌ باشم همچنین شما. حواس‌مون باشه نون و نمک همدیگه رو حروم نکنیم.

این گفت‌ و گو؟
صمیمانه بود چون اولش فضا رو عوض‌ کردی از عشق گفتی و گفتیم و من رو به‌ دنبال خودت کشوندی.

لحظه‌ای حساس که ناگهان دیالوگ از یادتون بپره؟
این بسیار کم اتفاق می‌افته.

چرا؟
چون متدم اینه که ببینم داره چی می‌شه و نمی‌شه. اگه یادم بره، شبیه اون دیالوگی رو می‌گم که می‌دونم چیه و تو چه فضاییه.

کارگردان اگه کات بده و نپذیره؟
شده دیالوگ فی‌البداهه من از اصلیه قشنگ‌تر شده.

زود کم میارن نومید می‌شن؟
زندگی رو هرجور که تا حالا دیدن، برعکسش کنن؛ چه‌ جور فکر می‌کردی یه مدتی برعکسش کن. ببین چی می‌بینی.

دریادلی‌تون رو به‌دست‌ آوردین یا مادرزادیه؟
به‌جون خودت نمی‌دونم. توی وجود منه.

شده احساس‌کنین به ته خط رسیدین؟
ابدا. خدا اون روز رو نیاره. اگه بیاره، تهِ خطِ خودمه. الان می‌بینی چطور جلوتم! برای این‌که هنوز می‌خوام برم و ته خط ندارم. ببین! من هنوز می‌خوام بدوَم. ای قربانت‌برم!

جمله آخری که دوست‌ دارین از شما بخونن؟
ای که داری این رو می‌خونی من خیلی دوستت‌ دارم ،مخلصتم، نوکرتم، خاک‌پاتم همین!
 
 
علی مظاهری - روزنامه نگار / روزنامه جام جم 
newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها