حفظ جمع خانوادهتان از خطر فروپاشی به قیمت کتمان واقعیت در برابر قانون یا پذیرش فروپاشی خانواده به قیمت افشای حقیقت و تسلیم کردن مجرم به قانون. در واقع این وضعیت دراماتیکی است که بسیاری از فیلمهای خارجی و ایرانی که تاکنون تماشا کردهاید، شما را در آن قرار دادهاند و برخلاف الان که آزادید تا درباره انتخابتان و حتی خود وضعیت، چون و چرا کنید، نویسندهها و کارگردانها و بازیگرها، همه تلاششان را به کار بردهاند تا همان انتخاب فیلم را برایتان موجه و سمپاتیک نشان دهند تا آن را بپذیرید. جالبتر از همه اینکه اگر همین الان فیلمها را در ذهنتان مرور کنید متوجه خواهید شد در برخی موارد، بهرغم ارزشهای درونی و صدای وجدانتان، همراه با فیلم، حفظ خانواده را به قانون و اخلاق ترجیح داده و در بعضی موارد دیگر، برخلاف مذمت شعارزدگی و کلیشهسرایی، اخلاق و قانون را به قیمت فروپاشی خانواده انتخاب کردهاید.
واقعا هم موقعیت بغرنجی است! گذشته از دلبستگیهای بشر به افرادی که در میانشان به دنیا آمده و با آنها بزرگ شده است، خانواده اساسا خودش یک ارزش ابتدایی است که نه تنها در ادیان الهی و حاکمیتهای مبتنی بر آنها، بلکه در ایدئولوژیهای غیرالهی و جوامع مبتنی بر این دیدگاهها هم بهعنوان ارزشی که تکیهگاه سایر ارزشهاست، جدی گرفته شده و مبنای برنامهریزی و تدوین قوانین قرار میگیرد. برای همین است که صرفنظر از جهانبینی مخاطبان فیلمها، همهشان در هر کجای دنیا و تاریخ که باشند جذب چنین وضعیت دراماتیکی میشوند و تقابل ارزش «خانواده» را با سایر ارزشهای اخلاقی به خوبی زیر زبانشان حس میکنند و راه برای ایجاد همذاتپنداری توسط نویسنده و کارگردان باز میشود. همذاتپنداری که مثل فیلم «دزد دوچرخه» دسیکا، گاه شما را به ترحم بر مجرم به خاطر ضرورتهایی نظیر فقر دعوت میکند تا به مناسباتی فراتر از خانواده که به ایجاد ضرورت دزدی منجر شدهاند بیندیشید و گاهی مانند فیلم «پدرخوانده» فورد کاپولا در جهانی روایت میشوند که انگار آدمهایش اصلا با هیچ ارزشی غیر از خانواده و اعضای آن آشنا نبودهاند و هیچ مساله اخلاقی و انسانی وجود ندارد که بالاتر از حفظ جمع خانواده بایستد حتی اگر فردی از اعضا همین خانواده علیه آن بشورد، اوست که حذف میشود تا خانواده باقی بماند. بعضی دیگر اما مثل «متری شش و نیم» روستایی، شما را برمیانگیزند تا با قاچاقچی موفقی همراهی کنید که اساسا انگیزهاش برای موفقیت، آسودگی خانوادهاش بوده اما حالا همان خانواده او را طرد کرده و نتیجه زحماتش را نمیپذیرند. شاهین (نوید محمدزاده) فیلم «مغزهای کوچک زنگزده» سیدی هم به این خاطر در ذهنتان میماند که در تمام مدت فیلم تلاش میکند با بزهکاری بیشتر و بهتر، خود را به عنوان عضوی از یک خانواده خلافکار به برادر بزرگتر و درواقع بزرگ خانواده اثبات کند اما سرآخر میفهمد که اصلا خون این خانواده در رگ او جاری نیست و ناگهان ارزشهای انسانی برابر او تغییر میکنند.
از وقتی سریالهای شبکههای نمایشی خانگی، بیشتر دیده میشوند این وضعیت دراماتیک هم بیشتر حس و به مخاطبان نزدیک شدهاست. بسیاری از سریالهای خارجی در عین نمایش محوریت خانواده به عنوان یک ارزش بنیادین، در چالش میان این ارزش و سایر ارزشهای اخلاقی و انسانی و حتی قوانین کشوریشان، اولی را انتخاب و از دومی بهسادگی عبور میکنند. آیا میان سیستمهای ارزشی مختلف از این جهت تفاوتی هست؟ آیا ما ایرانیها قادریم با چنین دستگاه اخلاقی - ارزشی سازگار شویم؟ سریالها و فیلمهای ایرانی کدام وجه را به نمایش میگذارند و وزنه سنگینتر را در کفه کدام ارزش قرار میدهند؟ در ادامه روی چند سریال خارجی و ایرانی پربیننده در شبکههای VOD که در آنها این چالش مطرح شده است متمرکز میشویم تا جواب این سؤالها را بیابیم لازم به ذکر است این انتخاب از میان سریالهای چند سال اخیر و در ژانرهای مختلف صورت گرفته است. حالا به نظر میرسد این جدال بر سر انتخاب خانواده یا مشکلی اخلاقی، اجتماعی یا سیاسی به سود برد خانواده میچربد.
بریکینگ بد / خانواده در خدمت پولشویی
یکی از نامآورترین سریالهای سالهای اخیر که حالا در شبکههای نمایش خانگی فارسی هم به صورت دوبله عرضه شده، دقیقا به همین چالش ارزش خانواده در برابر ضد ارزشهای دیگری چون پولشویی و تولید و توزیع مواد مخدر میپردازد.
والتر وایت با بازی درخشان برایان کرانستون، پدر خانوادهای است که سالها معلم شیمی دبیرستان بوده است. این سابقه شخصیتی انتظارات را از او برای الگوی ارزشهای اخلاقی بودن بالاتر هم میبرد و تضاد را در درام داستان، سهمگینتر هم میکند. گره از یک تضاد درونی یعنی تمایل والتر به تجربه کردن حس تفوق و قدرت پس از سالها سرکوب شدن در نقش معلمی و همراه شدن آن با یک وضعیت بیرونی یعنی بیماری سرطان با نیاز مالی برای تضمین آینده خانواده آغاز میشود و همین گره از یک پدر سر به راه و اخلاقگرا، یک خلافکار پرقدرت آن هم در زمینهای کثیف چون تولید و توزیع مواد مخدر و شست و شوی درآمد هنگفت آن میسازد. در ادامه همسر والتر هم در جریان خلافکاری او قرار میگیرد اما همراه میشود و اتفاقا توانمندیهای خود را در این حوزه به منصه ظهور میرساند. بریکینگبد از آن دست سریالهایی است که ارزش خانواده را در برابر ارزشهای اخلاقی دیگر و حتی قانون قرار میدهد و به راحتی از سایر ارزشها در برابر خانواده عبور میکند.
خانه پوشالی / خانواده، قربانی قدرت سیاسی
یک خانواده در قدرتمندترین لایه حاکمیت در آمریکا و شاید به عبارتی جهان، میان قدرت و خانواده کدام را انتخاب میکند؟ خانه پوشالی، بازنمایی همین خانوادهای است که در نزدیکترین حالت ممکن در معرض قدرت سیاسی قرار گرفته است. اگر تا پیش از ریاست جمهوری فرانک آندروود (کوین اسپیسی)، همسر او کلر به عنوان بانوی اول، همواره به عنوان حامی ظاهر میشود و نقش همسر خوب را داوطلبانه به عهده میگیرد اما آرام آرام، جذابیت قدرت، دل او را هم میرباید و فرانک و کلر را به رقیب تبدیل میکند. درست از جایی که کلر به همسرش اظهار میکند دیگر نمیخواهد نفر دوم باشد بلکه قصد دارد در جایگاه اولین شخص قدرتمند در ایالات متحده آمریکا ظاهر شود. هرچند پیش از آن هم این خانواده کوچک در معرض فروپاشی قرار گرفته و تنها عامل حفظ آن، هدف مشترک زوجین یعنی رسیدن به قدرت است اما پس از این بازی، روابط بیشتر تغییر میکند و ارزشی که مایه تحکیم این خانواده بود به عامل پنهان فروپاشی آن تبدیل میشود. کلر این بازی را تا جایی ادامه میدهد که حتی از فرزند خود نیز به عنوان ابزاری برای رسیدن و تحکیم پایههای قدرتش استفاده میکند و جنینی را که در شکم دارد بهانهای برای گرفتن جای فرانک قرار میدهد.
ازارک / حفظ خانواده در گرو حفظ کارتل
برخلاف والتر وایت بریکینگبد، مارتی برت (جیسون بیتمن) پدری است که چندان دلیلی هم برای ورود به سیستم پولشویی ندارد. او خانوادهای شکل گرفته با فرزندانی سالم و بالغ دارد که نیاز چندانی هم به حمایت مالی بیش از حد معمول ندارند. شاید به همین علت باشد که داستان بدون اشاره به انگیزهها و علتهای اولیه و سابقه شخصیتها، از همین میانه آغاز میشود.
مردی که در ابتدای داستان با او آشنا میشویم، یک مشاور و دلال کسب و کارهای خرد است که برای یک کارتل مواد مخدر پولشویی میکند و حالا با خیانت یکی از اعضای نزدیک آن، مجبور است برای حفظ جان خود و خانوادهاش، مقدار بیشتری پول را شست و شو دهد. چیزی که ازارک را متفاوت میکند واکنش بسیار معمولی و سهلگیرانه همسر و فرزندان او در برابر این واقعیت است که شغل پدر خانواده، رسما پولشویی برای یک کارتل مواد مخدر است. آنها نه تنها ابراز ناراحتی زیادی نمیکنند بلکه به سرعت با این کسب و کار غیر قانونی و غیر اخلاقی همراه میشوند و مدام ورد زبانشان، همین انگیزه اصلی یعنی حفظ خانواده است. خانوادهای که در ظاهر برای حفظ خود از خطر کارتل اما در واقع برای کسب پول و قدرت بیشتر به راهها و ایدههای مؤثرتر برای پولشویی فکر میکند به نحوی که هم بتواند پنهانتر بماند و هم حجم بیشتری پول را در زمانی کمتر بشوید.
احضار در آنقلید / دوست، همان دشمن است
در اغلب فیلمهای ترسناک، حفظ گروه از خطری که هراس ایجاد کرده محوریت دارد. این گروه وقتی سمپاتیکتر و نگرانکنندهتر مخاطب را با خود همراه میکند که به جای گروه دوستان، خانواده در مرکز خطر قرار بگیرد. در بسیاری از فیلمهای ژانر هراس این قاعده را مشاهده میکنید اما یکی از اخیرترین و موفقترین آنها، مینیسریال «احضار در آنفیلد» است. ماجرا در اواخر دهه 70 میلادی در لندن میگذرد؛ جایی که یک خانواده به همراه سه فرزندشان، مورد حمله موجودات ماوراء الطبیعه مزاحم قرار میگیرند. در این سریال هم خانواده تلاش میکند خود را در برابر عامل مزاحم حفظ کند و حتی از پژوهشگران و کارشناسان این حوزه دعوت میکند تا به وضعیت رسیدگی کنند اما مسأله خطیر این است که هر عضو خانواده میتواند با حمله یکی از این موجودات، به خودی خود تبدیل به یک عامل ناخواسته خطر شود. پیچیدگی از همینجا آغاز میشود که خانواده برای حفظش باید عملا با اعضای خود بجنگد. یعنی هر عضو، همزمان هم دشمن و هم دوستی است که باید از خطر حفظ شود و این جدال در عین حال بر یک نفر اتفاق میافتد. این ویژهترین نمونه ارزش حفظ خانواده است چرا که جدال خودش با خودش، این ارزش را سخت و گاهی نشدنی میکند.
فروپاشی (آندوئینگ) / آخرین تکیهگاه قاتل
سریال پربیننده این روزهای جهان و ایران، یک سریال جنایی است که حول یافتن عامل قتل یک زن روایت میشود. این موضوع شاید آشنا و تکراری به نظر بیاید اما آنچه «آندوئینگ» را متفاوت میکند درگیر شدن همه اعضای خانواده با این قتل و مظنون بودن تکتک آنها به عامل بودن در این جنایت است. یک زوج به همراه پسر نوجوانشان، هر یک میتوانند قاتل زنی باشند که پدر خانواده پیش از این با او ارتباط داشته و حالا به ضرب پتک به نحوی خشن کشته شده است. گریس و جاناتان فریزر (نیکول کیدمن و هیو گرانت) تمام تلاششان را میکنند تا با وجود این اتهام فاجعهبار در عین مظنون بودن به یکدیگر، خانواده را حفظ کنند اما مسأله از آنجا آغاز میشود که گریس دچار همین چالش محوری میشود: خانواده یا معرفی قاتل. او که مدام حین همکاری با وکیل خانواده سعی در تبرئه همسرش در برابر دادگاه و رسانهها و افکارعمومی را دارد نهایتا وقتی متوجه خطر پدر خانواده برای فرزندش میشود، حمایت از او را کنار میگذارد. این اتفاق را میشود به نوع دیگری هم تحلیل کرد. وقتی جاناتان، همسرش را در برابر دادگاه در حال شهادت علیه خود میبیند، خانوادهاش را که آخرین نقطه تکیهگاه اوست از دست رفته مییابد و نهایتا برای خود آن تبدیل به خطر بالقوه میشود.
واکو / ایمان ازدسترفته، خانواده فروپاشیده
فرقهگرایی اساسا شکلی از خانواده محوری است و موضوع جنجالی واقعه واکو که در آمریکای دهه 90 میلادی اتفاق میافتد، شکلی از همین فرقهگرایی است که موضوع داستان سریال واکو قرار گرفته است. دیوید کوروش، بزرگ و به نوعی پدر این فرقه بزرگ است که به علت نوع رابطه دیوید با زنان این فرقه، بسیاری از اعضا تا حدودی خانواده نَسَبی هم محسوب میشوند و همانطور که خود دیوید هم اشاره میکند، سربازان او، فرزندان او هم هستند. سریال خانواده را در برابر یک نیروی خارجی به نام دولت آمریکا قرار میدهد که تلاش میکند مانع او برای قدرتمند شدن در برابر خود شود. بنابراین در این سریال، تقابل خانواده با قدرت مرکزی بر محور ایدئولوژی که فرقه حول آن شکل گرفته، دستمایه داستانپردازی قرار میگیرد. فرقه تلاش میکند از خود برابر عامل بیرونی حفاظت کند اما مشکل از جایی آغاز میشود که عامل بیرونی به مبانی ایمانی و باورهای درونی اعضای فرقه یا همان خانواده هجوم میبرد و در نتیجه، برخی اعضا دچار تردید شده و دست از حمایت و حراست از آن برمیدارند. بنابراین در جهان فیلم، خانواده یک ارزش است که هم به فرقه شکل داده و هم غیرت داشتن نسبت به آن، تنها اهرم حراست از آن هم هست و زمانی در معرض خطر قرار میگیرد که بیایمانی درونی با هجوم عامل خارجی همراه میشود چرا که ارزش تفکر لیبرال که آمریکا را شکل داده در برابر ارزش درونی خانواده صف آرایی میکند.
زخم کاری / پدرخواندهطور
اگر کتاب «بیست زخم کاری» محمود حسینیزاد را هم نخوانده باشید همین اولین قسمت سریال «زخم کاری» کافی است اعتبار و محوریت خانواده را از ماجرایی که به زودی واقع میشود استنتاج کنید.
ارتباط مالکی با بازی جواد عزتی و همسرش با بازی رعنا آزادیور، شخصیتها و داستان را در قسمت اول استارت زد و تشریح کرد و حالا مخاطب این سریال میداند با هلدینگی روبهروست که مدیران ارشد آن اعضای یک خانواده و عموزادههای هم هستند. هر وقت در فیلمی جدال خانواده با قدرت و ثروت درمیگیرد، ناخودآگاه یاد فیلم پدرخوانده فوردکاپولا به عنوان مشهورترین و پختهترین نمونه میافتیم. خانوادهای که هم ترقی خود را مرهون همبسته بودن و اتحاد درونیاش برای بالارفتن از پلکان قدرت و ثروت میداند و هم حفظ این همبستگی درونی برایش بسیار سخت است، چرا که همیشه اعضایی از درون آن در حال جاهطلبی، خیانت یا حسادت، کار را خراب میکنند. در فیلم پدرخوانده، ارزش خانواده و تبعیت از بزرگ آن در برابر اعضای عصیانگر و ارزشهایشان قرار میگیرد و باعث صفآرایی بخشی از آن در برابر بخشی دیگر میشود تا عامل مزاحم حذف گردد. اما باید منتظر ماند و دید که سریال «زخم کاری» نهایتا ارزشهای اخلاقی را که احتمالا ابعاد سیاسی و اقتصادی دارد در مقابل خانواده به پیروزی میرساند یا شکست آنها را به نمایش میگذارد.
همگناه / تغییر خانواده، تغییر ارزشها
یکی از آن دست سریالهایی که واقعا فراتر از یک درام خانوادگی نمیرود و ابعاد جنایی، ترسناک، سیاسی یا ایدئولوژیک پیدا نمیکند، سریال همگناه است که حول روابط یک خانواده هستهای بزرگ روایت میشود. هیچ عامل خارجی مشخصی که بتوان آن را بدمن داستان نامید، برای فروپاشی این خانواده تلاش نمیکند اما روابط متزلزل درونی، خانواده بزرگ صبوری را لغزان میکند. این خرده قصهها و تزلزلهای درونی، هر کدام یک ارزش مغایر با ارزشهای تثبیتشده خانوادگی را مطرح و عبور از آنها را پیشنهاد میکنند. برادر بزرگ این خانواده با بازی مسعود رایگان تلاش میکند با حفظ ارزشهای اولیه، خانواده را همبسته نگه دارد اما شورش اعضای جوان، نهایتا او را وادار به تغییر میکند. او کسی است که برای حفظ خانواده روی قتل غیرعمد برادرش سرپوش گذاشته و معضل ترنس بودن دخترش را انکار میکند و حاضر نیست عشق غیر مرسوم پسر خواهرش به زنی بزرگتر از او را بپذیرد. همه این کارها را برای حفظ خانواده میکند اما نهایتا در تمام این خرده داستانها، مجبور به عقبنشینی میشود. این عقبنشینی از ارزشهای سنتی اما لزوما فروپاشی خانواده را برخلاف تصور صبوری بزرگ به همراه نمیآورد. خوانش سریال همگناه از چالش ارزش خانواده با ارزشهای دیگر، خوانشی نزدیک به قرینه قدیمی آن پدرسالار است و با همان فرمول جلو میرود و با آشتیدادن سنت و مدرنیته و کوتاه آمدن از ارزشهای سنتی، چالش را ظاهرا حل میکند.
آقازاده / توسعه خانواده، توسعه ارزشها
آقازاده از برخی جهات طعم ایرانیتری دارد. درحالی که یک خانواده، مجمع ارزشهای مثبت سنتی و مذهبی نموده میشوند، عامل رخنه کننده و برهم زننده این تعادل و همبستگی درست از همین موضع رسوخ میکند. نیما بحری با بازی امیر آقایی، نه تنها عامل اصلی برهم زدن این نظم خانوادگی است بلکه ارزشهای آن را هم که ارتباطات آشکار و پنهانی با ارزشهای انقلابی و دینی مردم دارند و بخشی از جامعه را هم بازنمایی میکنند، به چالش میکشد.
بنابراین مخاطب نهتنها نگران این خانواده بلکه نگران ارزشهای او و شکل کنارآمدنش با عامل رسوخکننده هم میشود. نیما، عضو جدیدی را به عنوان عروس (پردیس پورعابدینی) وارد این خانواده میکند و حالا حفظ خانواده در برابر حفظ آبرو قرار میگیرد. مادر این خانواده (لعیا زنگنه) دومی را برمیگزیند و لاجرم اعضا را بابت آبرو و اعتبار در معرض خطر یا از دسترفته شماتت میکند اما پدر و پسر، عضو جدید خانواده را با همه تنشهایی که به پیکره آن وارد کرده است، میپذیرند و با توسعه دادن مفهوم خانواده، به نوعی از ارزش آبرو عبور میکنند. این رویکرد، کمی بعدتر حتی در مورد خود نیما بحری هم مصداق مییابد و او به عنوان عضو پیشینی از یک خانواده، با توبه و جبران که البته به قیمت جانش تمام میشود، به دامن خانواده بازمیگردد. بنابراین، ارزش مسلط در آقازاده، خانواده محسوب میشود اما ارزشی که قابلیت توسعه به هر عضوی را دارد که با ارزشهای اساسیتر این خانواده همراه شود و کنار بیاید.
نهنگ آبی / عبور از چالش با هوش حل معما
رویکرد سریال نهنگ آبی به این چالش را باید از آخر آن آغاز کنیم. جایی که معلوم میشود پدر فرهنگی و اهل قلم شخصیت اصلی داستان، آرمین مشرقی، به این علت از مادرش جدا شده که او در مقام ریاست شعبه یک بانک با اختلالگران اقتصادی همکاری کرده است. در واقع شخصیت اصلی پیش از آن که خودش هم درگیر ماجرای جنایی شود و عشقی را در این ماجرا در مقابل ارزشهای اخلاقی ببیند، خانوادهاش را بر سر ارزشهای اخلاقی و انسانی از دست داده است. او تلاش میکند با هوش و ذکاوت خود راهی برای عبور از موقعیتی چالشی بیابد اما این تلاش لزوما همه جا به نفع حفظ ارزشها به سرانجام نمیرسد، بلکه گاهی منافع شخصی یا حفظ خانواده به عنوان انگیزههای موازی، عملگر میشوند و نقش پیدا میکنند. در واقع برای آرمین، خانواده بهخصوص پدر و عشقش مطرح هستند و فکر میکند باید بتواند همراه آنها از این بحران عبور کند. اما ماجرا او را به نقطهای میرساند که پای مادرش هم به داستان کشیده میشود. سریال عملا سعی دارد ارزشهای اخلاقی و انسانی را به حفظ خانواده ترجیح دهد ولی چون بستر روایت، کارآگاهی و جنایی است، از این ظرفیت استفاده کرده و در نهایت راهی برای حفظ خانواده در عین حفظ ارزشها پیدا میکند.
مانکن / حفظ ارزش به قیمت طرد کردن فرزند
یک عشق جدید میان کاوه (امیرحسین آرمان) و همتا (نازنین بیاتی)، پای یک عشق قدیمی میان سلمان (حسین پاکدل) و کتایون (مریلا زارعی) را به قصه باز میکند تا هر دو خانواده صوفیان را به آستانه فروپاشی بکشانند. صرف نظر از این که خود عشق هم یک ارزش ستایش شده است و قرار گرفتن آن مقابل خانواده میتواند بهانه دراماتیک جالبی برای پرداخت قصه باشد اما «مانکن» از این هم فراتر میرود. خانواده صوفیان با محوریت پدر، ارزشهای اصیلی دارد که یک بار در جوانی به خاطر آنها از عشقش چشم پوشیده است؛ ارزشهایی نظیر پول حلال و قناعت. اما حالا پسر خانواده هم دوباره در معرض آن قرار گرفته اما انتخاب متفاوتی کرده است.
او برای حفظ عشقش، نه تنها ورود به خانوادهای جدید بلکه سر گذاشتن به ارزشهایی معارض با ارزشهای پدرش را هم میپذیرد و عملا خانواده را متزلزل میکند. سریال سعی دارد سمت ارزشهای انسانی و اخلاقی بایستد و از طرد عضوی از خانواده ابایی هم ندارد، کمااین که سلمان وقتی متوجه خطای فرزندش میشود، به قیمت طرد او از خانواده و قطع ارتباط اعضا تلاش میکند او را به راه راست بازگرداند یا دستکم شر اشتباههایش را از سر سایر اعضا کم کند. مانکن بیمحابا ارزشهای انسانی را در برابر حفظ خانواده به پیروزی میرساند.
ملکه گدایان / رئیس کارتل، دشمن خانواده
نمونه ایرانی همان سریالهای خارجی که یک کارتل موادمخدر مقابل خانواده قرار میگیرد. نمونهای که اگرچه از لحاظ کیفی با مشابههای خارجیاش قابل مقایسه نیست اما از این نظر که جدال حفظ خانواده را با حفظ کارتل به نمایش میگذارد، دستکم نمونه قابل بحثی است. برخلاف نمونههای خارجی که شخصیت هدایتکننده یا عامل کارتل برای خانواده خودش شخصیتی مثبت و مفید محسوب میشود، ملکه در این سریال برای خانواده خودش هم یک خطر بالقوه است. او در حق خواهرش و فرزندخوانده او هم هیچ رحمی ندارد و همان قدر بیرحم که حاضر است از کودکان برای کار در یک شبکه تکدیگری خیابانی کار بکشد، همان اندازه هم ضد خانواده است که خواهرزاده شیمیدانش را به اجبار به تولید مواد مخدر وا دارد. به همین اعتبار است که جمله شوهرخواهر فلجش مدام در فلاشبکها تکرار میشوند که «او، خواهر نیست، دشمن است». بنابراین اگر قرار بر حفظ خانوادهای در برابر عامل مزاحمی باشد، بهرغم نمونههای خارجی، آن عامل مزاحم یک ارزش انسانی مانند افشای یک کارتل موادمخدر نیست. بلکه در واقع با خانوادهای مواجه هستیم که یک عضو نابهنجار آن، نه تنها آرامش و همبستگی اعضا را به همزده بلکه ضدارزشهای درونی آنها هم قیام کرده است. از این حیث اگر چه ملکه گدایان فرمولهای نمونههای خارجی را کپی کرده اما قواعد آنها را به هم زده است.
فاطمه ترکاشوند / جام جم آنلاین