یکی از مهمترین وقایعی که در تاریخ زندگی امام ششم اهمیت دارد، نگاه ویژهای است که در سیره امام صادق (ع) به مقوله آموزش و تربیت شاگردان راستین مکتب شیعه میتوان دید. بنا بر نقلی در دوره امام صادق(ع) بیش از 4000 نفر از دریای علم ایشان سیراب شدند و جرعه نوش باده علم و معرفت از زبان معصوم (ع) بودند. این تعداد خیره کننده نشان از اهتمام ویژه حضرت به این مساله مهم داشت. مسالهای که بعدها نیز پی گرفته شد و نمود آن را امروز میتوان در حوزههای علمیه دید.
برای واکاوی سیره امام صادق (ع) در زمینه تربیت شاگردانی برای مکتب اسلام و ترسیم فضای کلی نظام آموزشی مبتنی بر آموزههای اسلام سراغ حجت الاسلام و المسلمین شیخ مهدی حسنآبادی رفتیم تا در سالروز شهادت آن امام بزرگوار که حق به گردن مکتب شیعه دارد، برای مخاطبان جامجم از وقایع آن برهه زمانی و نقش تعیینکننده امام در جامعه آن روز بگوید.
امام صادق (ع) اهتمام زیادی به تربیت شاگردان و آموزش علوم به آنها داشتند. این علم آموزی در آن برهه چه اهمیت و ضرورتی داشت؟
اول برای مقدمه یک توضیح را لازم میدانم. بنده چندان نمیپسندم که میگویند در زمان امام صادق (ع) به خاطر اختلافی که بین بنیعباس و امویان (لعنهما... و خذلهم ا...) افتاده بود، دست امام صادق (ع) برای تربیت شاگرد باز شد. بله؛ این اختلاف باعث شد راه برای عدهای باز شود تا به سمت امام بیایند و امام هم بتوانند راحتتر معارف را نشر بدهند اما در مقابل مکاتب مختلف حتی دهریها یا زنادقه هم که امروز میشود تا حدودی معادل همین عبارت «آتئیست» قرارشان داد، سر از تخم درآوردند و شروع به شبهه افکنی کردند. مثلا ابوحنیفه که در همین برهه یکی از فرقههای جعلی را تاسیس میکند، همزمان با امام صادق و اصلا از شاگردان امام (ع) است. نام اصلی او نعمان است و خودش هم میگوید «لولا السنتان لهلک نعمان».
بنابراین درست است که دست امام صادق (ع) باز شد و شاگرد تربیت کرد ولی به همان حجم باز شدن دست، شبهات مختلف و مکاتب مختلف جعلی و غیر الهی مثل زنادقه و دهریون و سایر مکاتبی که منکر وجود خدا بودند و برخی دیگر مانند فرقه حنفی به وجود آمدند. این مساله خیلی کار امام صادق(ع) را سنگینتر میکند و هم باید مکتب حقه و مذهب درست شیعه ترویج شود و هم اینکه جلوی شبهات دیگران گرفته شود و به تمامی آنها پاسخ داده شود.
علمآموزی امام صادق(ع) به این معنی نیست که امام نشستهاند آنجا و یک کرسی درس گذاشتهاند و حالا به اعتبار برخی از نقلها، 4000 شاگرد رو به رویشان نشستهاند. نکته دیگر اینکه امام در اکثر شعب، شاگرد داشتند. اتفاقی که الان در حوزههای علمیه وجود ندارد.
اساسا حوزههای علمیه که به نوعی ادامهدهنده این سنت علمآموزی هستند، چقدر موفق عمل کردند؟
زمانی مناظرات، مال حوزه بود، سیاست، مال حوزه بود، طب و طبیعیات، مال حوزه بود الان همه این علوم از حوزه خارج شده است. شما نگاه کنید جابر بنحیان، یکی از شاگردان امام صادق (ع) است. امام طبیعیات تدریس میکردند. بروید «توحید مفضل» را یک ورق بزنید درباره همین بدن، معارفی را گفتهاند. در علوم دینی و الهی که نگاه کنید این طور نبوده است که امام فقط منحصر در فقه باشند.
آغاز این جریان علم آموزی به عنوان یک اقدام راهبردی، تا چه اندازه در نسلهای بعدی تاثیرگذار بود؟
اگر امام صادق (ع) این نهضت علمی را که شروعش با امام باقر (ع) بود، ادامه نمیداد و تکمیل نمیکرد ما الان از شیعه اصلا فقهی به دستمان نمیرسید. شما نگاه کنید چه حجم از روایات ما «قال الصادق (ع)» است! به قول شیخ جواد محمد زمانی:
هزار طایفه آمد هزار مکتب رفت
و ماند شیعه که قال امام صادق داشت
این علمآموزی به شاگردان مختلف برای شاگردان مختلف مخصوصا فقه شیعی باعث شده که این مکتب تا امروز بماند، اگر بتوانیم درست عمل کنیم که انشاءا... تا حدودی هم این صحت عمل وجود دارد، درست هم میماند و به حضرت منتقل میشود انشاءا....
نقش این علم آموزی در مقابله با حکام جور چه بود؟ مگر آموزش علمی خطری برای حاکمان محسوب میشود؟
به نظر حقیر اگر امام صادق (ع) یا هر یک از ائمه معصومین علیهمالسلام حتی سید الشهدا(ع) گوشهای مینشستند و میگفتند مردم دروغ نگویید! تهمت نزنید! دزدی نکنید! یعنی فقط اخلاق اسلامی صرف میگفتند، هیچ وقت حاکم جور، چه منصور دوانیقی ملعون، چه یزید بن معاویه لعنهما... اجمعین یا فرقی نمیکند هیچکدام از حکام جور به ائمه تعرض نمیکردند. اتفاقا برایشان خیلی هم خوب بود! وقتی فساد و دزدی و گناه و غیبت و تهمت و معاصی کم بشود، مراجعه به عدلیهها و دادگستریها به عنوان نهادهای حاکمیتی کاهش مییابد و طبعا کار برای حاکم جور هم راحتتر میشود. پس علت اینی که امام (ع) را کشتند الزاما به خاطر اینکه امام اخلاق درس میدادند و مردم را دعوت به رعایت اخلاق اسلامی میکردند، نبود.
حالا شق دوم؛ اگر امام (ع) مینشست و فقط احکام میگفت. مثلا آب وضو را این جور بریزید، آب از مرفق به پایین بیاید، مسح سر را این طور بکشید، برای سجده مهر بگذارید و مانند این احکام. خب برای حاکم جور فرقی نمیکند با پای راست وارد مستراح بشوید یا با پای چپ، مهر بگذارید یا نگذارید، تکتف بکنید یا نکنید، چشم در رکوع و سجود باز باشد یا بسته، مسح را از بالا به پایین بکشید یا از پایین به بالا، فرقی برای آنها ندارد.
حاکم جور دنبال لفت و لیس خودش است، نماز بخوانند یا نخوانند، روزه بگیرند یا نگیرند. درست است بعضی از حکام اموی و عباسی (لعنهما...)، برای رعایت ظاهر به بعضی از احکام عمومی و اجتماعی اسلام میرسیدند ولی برایشان واقعا فرقی نمیکند. تاریخ این را شهادت میدهد. طرف حاکم عباسی یا خلیفه اموی است آن وقت مشروب میخورد! خمری که حرمتش دیگر نص صریح قرآن است. یعنی اصلا برایشان مهم نیست.
پس اگر با امام صادق (ع) یا با ابیعبدا... (ع) طرف شدند یا با هر کدام از ائمه مقابله کردند که من اصرار دارم در تاریخ مرور کنیم، هیچ کدام برای گفتن صرف اخلاق ناب شیعی هم نبوده است؛ نه برای اخلاق است و نه احکام. آنجایی شاخک حاکم جور تکان میخورد، آنجایی به او برمیخورد و به هم میریزد که امام شروع میکند از معارف ناب ولایت گفتن.
نگاه کنید در کربلا، امام سید الشهدا (روحی فداه و صلیا... علیه) وقتی میفرماید «مگر من حلالی را حرام یا حرامی را حلال کردهام که با من میجنگید؟!»، جواب میدهند «بغضا لابیک»! از پدرت بدمان میآید. وقتی آدم موالی امیرالمومنین (ع) بشود و ولایت او را همه جوره بپذیرد اصلا زیر بار ولایت جور نمیرود، نمیتواند برود! «هیهات منا الذله» یک شعار کاملا سیاسی از باب ولایت امیرالمومنین (ع) است.
آن موقعی که امام صادق (ع) شروع میکند به آگاه کردن مردم از ولایت امیرالمومنین (ع) که روایتش را میتوانید کامل بخوانید که میفرماید: « وِلايَتي لِعَلِيِّ بنِ أبي طالِبٍ عليهالسلام أحَبُ إلَيَ مِن وِلادَتي مِنهُ؛ لِأَنَّ وِلايَتي لَهُ فَرضٌ، و وِلادَتي مِنهُ فَضلٌ» ولایتی که علی بن ابی طالب به گردن منِ امام صادق دارد برای من خیلی خوشایندتر از این است که من از او ولادت پیدا کردم و از نسل او هستم، چون ولایت او بر من فرض و واجب است اما ولادت من از او فضل است نه فریضه.
وقتی حرف ولایت امیرالمومنین (ع) میشود چاشنی میخواهد و مهمترین چاشنی تقویت ولایت امیرالمومنین (ع)، روضه ابی عبدا... (ع) است. نگاه کنید امام صادق (ع) چطور روضه میگرفت و با چه سختیهایی این راه را ادامه میداد.
شاعری میآمد میپرسید: خب برای جد ما ابیعبدا... هم شعر گفتهای؟ شاعر میگفت: بله ابیاتی گفتهام. میگفت صبر کن! و بعد اصحاب را جمع میکردند و زنان حرم را صدا میزدند تا بیایند پشت پرده و بعد میگفتند حالا شعرت را بخوان! به بهانههای مختلف روضه ابیعبدا... تشکیل میداد. چون گریه بر امام حسین (ع) آن آتش در دل است که گر میگیرد و آن مشعل اصلی هدایت را روشن میکند که همان ولایت امیرالمومنین (ع) است. «ان لقتل الحسین حراره فی قلوب المومنین» یک آتشی در دل مومنین گذاشتهایم که اصلا سرد شدنی نیست.
میخواهم بگویم کلا اگر با امام صادق طرف شدند برای گفتن دروس نبود. اگر با امام طرف شدند و به ایشان جسارت کردند و بعد هم ایشان را به شهادت رساندند، به خاطر گفتن معارف ناب شیعی یعنی ولایت امیرالمومنین (ع) بود و چاشنی آن روضه ابیعبدا... (ع).
فاطمه ترکاشوند - ادبیات و هنر / روزنامه جام جم