به گزارش جام جم آنلاین و به نقل از گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، داستان جبهه رفتن «مهدی نصیری» که حالا در روستای خوزنین به باغداری و زراعت بهویژه پرورش آفتابگردان مشغول است، با عضویت او در گروه «حافظان وحدت» شروع میشود. او بهواسطه عضویت در این گروه و بعد از انجام تمرینات سخت نظامی، با شهید «چمران» یا به قول خودش «دکتر» در آرامسازی بعضی مناطق کشور بعد از انقلاب همراه شده است.
از سمت «بوئینزهرا» که به «خوزنین» وارد میشویم از کنار مزارع آفتابگردانی میگذریم که گلهایش رو به آفتابِ این دشت وسیع، سر بلند کرده و گلبرگهای زردرنگشان در نور و گرما میدرخشند.
به شهر که نزدیک میشویم، قبرستان خوزنین در کنار جاده پیداست. خوزنین؛ روستایی است که به گفته اهالیاش از سالهای دفاع مقدس بیش از ۶۵ شهید و جانباز به یادگار دارد. حالا سقف طاقی شکل مزار شهدایش هم مانند آفتابگردانهای بلند از کنار جاده معلوم است؛ فرقی نمیکند شهدا میهمانان گمنام روستا بودهاند یا فرزندان شناختهشده این آبادی؛ در هر دو حال مزارشان با سقفهایی مشخصشده است. سقف تازه مرمتشده روی قبرها نشان میدهند با گذشت چند دهه از سالهای دفاع مقدس؛ شهدای این روستا هنوز در یاد اهالیاش زندهاند.
نزدیک غروب است که در اطراف جاده پیرمردی با یک بیل در دست از موتوری پیاده میشود و به سمت مزارع آفتابگردان حرکت میکند. باوجود کلاه لبهدار روی سرش؛ صورتش از گرمی آفتاب سوخته. از نحوه گرفتن بیل معلوم است که دستانش با بیل و کلنگ آشناست و لباسهای رنگ روشنش از لایهٔ ظریف غبار و خاک تغییر رنگ داده است. «مهدی نصیری» آمده تا آفتابگردانهایی را که با دست خود کاشته و تا بلندی قد یک انسان پرورده، در تاریکی شب آبیاری کند. روزها کارش به هرس کردن و بیل زدن و مراقبت از سایر باغهای انگور و پستهاش میگذرد و شبها برای آبیاری به مزارعش سرکشی میکند.
خیلی طول نمیکشد که بین حرفهایش میفهمم زندگیاش همیشه این آرامش شبهای آفتابگردانی را نداشته، او روزهای پر از هیاهو و اضطراب جنگ را در جبههها دیده و هنوز هم خاطرات دفاع از سرزمین همراهش است.
معاف از سربازی، اما داوطلب دفاع از وطن
داستان جبهه رفتن «مهدی نصیری» با عضویت او در گروه «حافظان وحدت» شروع میشود. او بهواسطه عضویت در این گروه و بعد از انجام تمرینات سخت نظامی، با شهید «چمران» یا به قول خودش «دکتر» در آرامسازی بعضی مناطق کشور بعد از انقلاب همراه شده است.
با شروع جنگ همین جوانی که به گفته خودش در ۱۸ سالگی با نامه و واسطه و دو ماه فرار توانسته بود از رفتن به سربازی معاف شود؛ داوطلبانه و با میل خودش، همسر و ۳ فرزند و باغهایش را رها کرده و به جبهه رفته و سالها همرزم جنگهای نامنظم چمران شده است.
روایت سالهای دفاع مقدس از زبان او پُرهیجان و ترسناک است. از حملههای ناگهانی عراق و حرکت شبانه زیر روشناییِ نورافکنهای دشمن تا حمله لشگر تانکها و خمپارههایی که فقط از ۳۰ متری عمل میکردند، حرفهایی شنیدنی دارد. خودش میگوید: هرلحظه میدانستیم که ممکن است دیگر برنگردیم و جانمان را کف دستمان گرفته بودیم.
از «دهلاویه» که میگوید به خوبی به یاد میآورد که با چمران ایستاده و مشغول صحبت بوده که ناگهان یک خمپاره درست بین آنها به زمین خورده، ولی عمل نکرده است.
از همرزمانش و ۲۴ نیروی دیگرِ تحت فرماندهی چمران و جانفشانیهایشان روایتهای زیادی دارد، این کهنه چریک درباره مبارزاتشان در جنگ ایران و عراق اینطور میگوید: ما در خط مقدم و نقاط شلوغ پیدایمان نمیشد. در زمان حمله دشمن چند کیلومتر بعد از خط مقدم و حتی پس از نیروهای عراقی بودیم و وظیفه داشتیم که با مین گذاری و ایجاد انفجار یا گرا دادن به نیروهای پشتیبان و بمباران منطقه، مانع رسیدن نیروی کمکی به دشمن شویم.
نصیری ادامه میدهد: وقتی هم که حمله نبود، برای آزادسازی بعضی از مناطقی که در تصرف دشمن بودند برای شناسایی، گرا دادن به نیروهای پشتیبان و بمباران منطقه، تلاش میکردیم.
قهرمانان گمنام دفاع مقدس
درباره نقش زنان در دفاع مقدس از او میپرسم و این مبارز جنگهای نامنظم بین توضیحاتش به زنی اشاره میکند که در جنگهای نامنظم حضور داشته؛ «فاطمه نواب صفوی» دختر شهید نواب صفوی که به گفته نصیری یکی از اعضای این گروهِ تحت فرماندهی چمران بوده در عملیاتهای چریکی هم شرکت داشته است. نصیری در توضیح شایستگیهای دختر شهید نواب صفوی میگوید: او از ما چریکتر بود.
این رزمنده سالهای دفاع مقدس به حضور زنان شجاع زیادی در جبهههای جنگ اشاره میکند و میگوید: بعضی از خانمهایی را که الان در تلویزیون میبینم در سالهای دفاع مقدس حضور فعال داشتند. اما زنان سالهای دفاع مقدس فقط آنهایی نبودند که به صورت مستقیم در جبههها خدمت میکردند بلکه زنانی مانند همین بانوان روستای خوزنین که وقتی مردان خانههایشان در جبهه بودند، زندگی را به تنهایی طوری اداره میکردند که آب در دل کسی تکان نخورد و هر هفته نان میپختند و یک ماشین نان از خوزنین برای جبهه میفرستادند نیز قهرمان سالهای دفاع مقدس هستند.
از خورجین رنگارنگ دستدوز موتورش چند مشت میوه نوبر فصل برایمان میآورد و چندین بار تعارف میکند که به باغ انگور یا منزلشان در روستا برویم.
به دنبال سهمخواهی نیستم
میپرسم دوست نداشته مثل بعضی ازجنگبرگشتههای دیگر، بخشی از زمام اداره کشور را به دست بگیرد یا بهواسطه حضورش در جبهه سِمَت و مقامی داشته و در شهر با آسودگی و امکانات بیشتر زندگی کند؟
با نیشخند از یکی از مسئولان میگوید که در جبهه حتی از تیر نیروهای خودی هم فرار میکرد و بهواسطه آن رشادتها حالا سرمایهای هم دارد؛ اما میگوید این موضوعات اصلاً برایش اهمیتی ندارد و هیچگاه برای حضورش در جبهه سهمی نخواسته است. او در ادامه توضیح میدهد: فقط برای مردم بود که در جبهه ماندم. صدایش آرام میشود وقتی میگوید: «بهترین کاری که در زندگیام کردم همین جنگیدن با دشمن برای نجاتِ انسانها بود.»
آسمان کاملاً تاریک شده و همه جا ساکت است، مزرعه آفتابگردان را ترک میکنم، چریک کهنهکار هنوز ایستاده تا آفتابگردانهایش را آبیاری کند
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد