مرام خاص خودش را دارد. معمولا بیرودربایستی حرفش را میزند، اهل مصاحبه نیست، نه میگوید و خلاص. شمارهاش را که گرفتم و خودم را معرفی کردم، گفت: اتفاقی افتاده که یاد من افتادید؟ من کاری ندارم که خبر بدهم به شما...! شاکی است و حق هم دارد، یکی از بهترین بازیگرانی است که چند سالی است کمکار شده. میگویم سوالاتم درباره دنیای بازیگری نیست. مرور خاطرات محرم است.آهی میکشد و راضی میشود به حرف زدن. آخر مصاحبه هم بعد از خواندن نوحهای کوتاه میگوید: همین... قسمت بود اشکم را دربیاوری...
به گزارش
جام جم آنلاین، روزنامه جام جم از گفتگو با محمد کاسبی درباره محرم نوشت:
اولین خاطره پررنگی که از محرم دارید و همیشه تهذهنتان آن را مرور میکنید؟
مادرم خدا بیامرز چند تا نذر برای من کردهبود که باید تا هفتسالگیام آنها را ادا میکرد؛ موهایم نذر حرم امام رضا ؟ع؟ بود که آداب خاص خودش را داشت. نذر دوم مربوط به محرم بود، تا هفت سالگیام روزهای تاسوعا و عاشورا لباس سقا تنم میکردند و من در میان دستههای عزاداری سقایی میکردم. شب تاسوعا هم یک دسته سینهزنی در حیاط خانهمان عزاداری میکردند و شام نذری میدادیم. بنابراین من از همان بچگی قاطی هیاتهای عزاداری بودم.چهارم خرداد سال 30 کوچه آبشار، شهرری بهدنیا آمدم و نازیآباد بزرگ شدم.دستههای عزاداری در جنوب شهر معمولا حال و هوای خاص خودش را دارد. به خصوص نازیآباد که 35 سال آنجا زندگی کردم. ایام محرم همیشه قاطی هیاتها بودم و قصه کربلا و سیدالشهدا؟ع؟ در درونم عمق بسیار دارد.
چای روضه را هم حتما خوردهاید.
قدیمها توی استکان به عزاداران چای میدادند، قند را میریختند توی کاسه به مردم تعارف میکردند و سینیهای بزرگ بود. گاهی صد تا استکان چیده میشد در یک سینی بزرگ و دست به دست میشد بین حضار. بچهها معمولا کاسه قند را بین مهمانان میچرخاندند. بعد باید استکانها شسته میشد. من سالهای زیادی کنار قهوهچی مینشستم و استکان و نعلبکی میشستم.مثل الان نبود که بیشتر وسیلههای هیات یکبار مصرف باشد و بستهبندی.
نوحه یا شعری که زیرلب زمزمهاش میکنید؟
من از 13 سالگی رفتم به سمت تئاتر، البته نه هر تئاتری. هیاتی که داشتیم، خاص بود. هر شب که میخواستیم بیرون بیاییم باید با کلانتری17 نازیآباد هماهنگ میکردیم که بالای سرمان باشند؛ چون میدانستند در این هیات، نوحههای خاصی میخوانند. یادم هست چند بار هم آمدند و هیات را برگرداندند به خاطر نوحهای که میخواندیم، بزرگترها را هم میبردند کلانتری و سوال پیچشان میکردند و تعهد میگرفتند و بعد آزادشان میکردند.نوحهای را که یکسال ظهر عاشورا در بازار دوم نازی آباد خواندیم، هرگز فراموش نمیکنم.قرار گذاشتیم در مسیر این نوحه را نخوانیم و به میدان که رسیدیم و همه هیاتها که جمع شدند، نوحه عوض کنیم و بخوانیم. در آن شلوغی نتوانستند جلوی نوحهخوانیمان را بگیرند؛ اما بعدش بزرگترها را بردند کلانتری. همه آنها فوت شدهاند، خدا رحمتشان کند. نوحه این بود گروه اول میخواند (با صوت میخواند) : « حسین سرباز ره دین بود/ حسین قربانی آیین بود/ عاقبت حقطلبی این بود/ از سر نی داد، خوش این ندا سر/ ا... اکبر ا... اکبر/
( گروه دوم جواب میداد): به اشک گرم نازنین دخترم/ به سوز قلب قهرمان خواهرم/ به پهلوی شکسته مادرم/ که نیست بیمم/ زین همه لشکر/ ا... اکبر، ا... اکبر.» بله ! حسین حقطلب بود. عاقبت حقطلبی باید خون ریخته شود و ظهر عاشورا خون اباعبدا... ؟ع؟ ریختهشد.این حقطلبی هنوز هم ادامه دارد... .