در اکثر آثار نقاشی شما دو عنصر سپیدار و اسب تکرار میشوند. علت این تکرار چیست؟
در طبیعت شمال درخت سپیدار و اسب بسیار تکرار میشود. شما در افقهای گیلان این درخت را زیاد میبینید.
درخت و اسب در زندگی طبیعی انسان بیشترین تأثیرات را داشتهاند که متأسفانه با هجوم ماشینیسم هر دو در معرض نابودی هستند، در حالی که انسان در دل طبیعت است که میتواند خود حقیقیاش را پیدا کند و متعالی شود.
من این دو عنصر را به عمد به عنوان سبک خاص خود انتخاب کردهام تا به نوعی به سهم خود در حفظ عناصری که ما را با طبیعت خودمان پیوند میدهند، تلاش کنم. متأسفانه ماشین همه چیز را از بین برده و تهران با وصفی که پیدا کرده، همه چیزش زجرآور شده است. واقعا آیا موجودی کارآمدتر و زیباتر از درخت وجود دارد که مهمترین عنصر زندگی، یعنی اکسیژن را برای ما فراهم میسازد؟ آن وقت ما با این موجود سراپازنده و حیاتی چه میکنیم؟
هزاران هزار از آنها را میبریم و به جایشان سیمان و آجر میکاریم! در طول تاریخ و در فرهنگهای مختلف، درخت موجود مقدسی بوده است. رفتار ما با طبیعت حقیقتا حیرتانگیز و دردناک است. ظاهر تابلوهای من منظره است، اما در واقع با آثار به انسان اعتراض میکنیم که دارد تمام عوامل حیاتی خود را نابود میکند.
خدا رحمت کند جلال آلاحمد را، یکبار با همسرش مرحوم سیمین دانشور به نمایشگاه آثار نقاشی من آمدند و جلال با همان لحن جالبش پرسید: «محجوبی! قصه این درختهای تکرارشونده در آثار تو چیست؟» برایش گفتم که این درختها در زندگی مردم شمال و سرزمین من چه نقش حیاتی بزرگی دارند.
بعدها دیدم در کتاب «سفرروس» نوشته که یک وقت در مسکو به یک نمایشگاه نقاشی رفتم و در آنجا به خودم گفتم جای محجوبی چه خالی است!
جنابعالی به دلیل هنرمند بودنتان، قطعا با هنرمندان و نویسندگان زیادی سر و کار داشتهاید. بد نیست با ذکر خاطراتی از آنها یادی بکنید.
من وقتی به تهران آمدم، موزه نقاشی نداشتیم. یادم هست اولین موزه نقاشی که در تهران درست شد، موزه هنرهای معاصر تهران بود. دومین موزه را من و آقای آیدین آغداشلو و آقای دریابیگی در رشت راه انداختیم و از 36، 37 نقاشی که در آن نمایشگاه شرکت کردند، 22 نفرشان اهل شمال بودند.
به اسامی آنها اشاره میکنید؟
برادران محصص، روئین پاکباز، علیرضا اسپهبد، بیژن صفاری، ضیاپور، بحیرانی و...
با نیمایوشیج ملاقاتی داشتید؟
متأسفانه نه، ولی موقعی که در یوسفآباد بودم، خواهرش پیش ما میآمد. نیما در سال 1309 به لاهیجان آمد و معلم بود. نکته جالب برای من اشارهای است که در یکی از آثارش به درختی به نام «درخت آقا» کرده. این درخت در یک امامزاده است و مردم به آن دخیل میبندند.
از میان نویسندگان، صادق هدایت را در دانشکده هنرهای زیبا دیدم و آنهایی را که هر ماه در هیات تحریریه مجله سخن در باشگاه دانشگاه جمع میشدند میدیدم، از جمله احسان یارشاطر، ایرج افشار، پروفسور هشترودی، پرویز خانلری.
یادم هست یک شب هم فروغ فرخزاد آمد و هر چه سعی کرد شعرش را بخواند، به او اجازه ندادند! میگفتند: شعر نو، شعر نیست. آن شب خانلری شعر «عقاب» خودش را خواند.
نظر خود شما درباره اشعار فروغ چیست؟
راستش را بخواهید فروغ در خیابان آشیخ هادی همسایه ما بود و من هیچ وقت از شخصیت او خوشم نیامد!
از آلاحمد چطور؟
آلاحمد چندبار به نمایشگاههای نقاشی من آمد. یادم هست که با عدهای از تودهایها و خلیل ملکی برای خودشان دار و دستهای راه انداخته بودند. من بیشتر با اهالی مجله سخن مثل دکتر خانلری و ایرج افشار و امثال اینها سر و کار داشتم، ولی از وقتی که خانلری به اسدا... علم نزدیک شد، از چشم خیلیها از جمله من افتاد!
هنرمندان آن دوره عموما به حزب توده گرایش داشتند، چطور شما از این جریان برکنار ماندید؟
چون من از روسها خاطره خوبی نداشتم. عدهای از سران حزب توده هم اغلب شمالی بودند، از قبیل رادمنش، رضا روستا، احسان طبری و دیگران.
اما من احساس میکردم شعارهایشان الکی و توخالی است. بهخصوص که وقتی بچه بودم و روسها آمدند و شهرهای شمال را اشغال کردند. یادم هست که در حیاط منزل پدربزرگم با بچهها بازی میکردیم که صدای بمب آمد! تصویری که از بچگی، از روسها و حزب توده در ذهن من بود، ضمانت میکرد که تا آخر عمرم هرگز به سمت آنها نروم!
من همیشه معتقد بودهام که سیاست پدر و مادر ندارد و بهتر است که انسان خودش را آلوده هیچ جریان و حزبی نکند. ما برای فکر کردن نیاز به هیچ ایسم و مکتب و شخصیت خارجی نداریم.
یک خط شعر از عرفای بزرگ ما به صد ساعت سخنرانی آقایان میارزد. من فقط در دوران جاهلیت و در دورهای که در لاهیجان بودم، به حزب قوامالسلطنه رفتم که ظاهرا ضد تودهایها بود. قوام از شاه بدش میآمد. یادم هست که در لاهیجان یک جور حالت تبعید داشت. او در آنجا زن گرفت و صاحب پسری شد که هیچوقت هم چیزی نشد. قوام در آنجا حزب دموکرات را در برابر تودهایها درست کرد. من تا وقتی در لاهیجان بودم، در این حزب عضو بودم. در آن دوره، اطلاعات سیاسی ما در حد صفر بود و همه چیز برایمان تازگی داشت.
چه سالی به تهران آمدید؟
سال 1320 آمدم و تا سال 1329 در تهران بودم.
پس جریان نهضت اسلامی ملی نفت را دیدهاید.
بله، تمام آن را شاهد بودم. همه چیز برایم تازگی داشت. یک بار رفتم مجلس و دکتر مصدق را دیدم که رفته بود پشت تریبون صحبت کند و یک عده نمیگذاشتند! دکتر بقائی، همه جبهه ملیها و تودهایها را هم در مجلس دیدم. یادم هست که تودهایها تشکیلات عریض و طویلی داشتند و یک وقت که اعلام راهپیمایی میکردند، طرفدارانشان از میدان فردوسی تا میدان امام حسین(ع) را پر میکردند! در ارتش هم بهشدت نفوذ کرده و در آنجا افراد زیادی را جای داده بودند.
از قضایای روز 30 تیر و 28 مرداد خاطرهای را به یاد دارید؟
در ماجرای 30 تیر در لاهیجان بودم و همه مردم خوشحال بودند که قوام رفته و مصدق آمده و پشت بند این قضایا دستگیری تودهایها شروع شد. در 28 مرداد به پارک شهر تهران رفتم. در آنجا سالن بزرگی بود که آمریکاییها درست کرده بودند و بعدا کتابخانه پارک شهر شد. یادم هست که آن روز تظاهرات و کتککاری حسابی در آنجا به راه افتاد!
شما شاهد مهمترین وقایع تاریخ معاصر بودهاید. چگونه است که این رویدادها در آثار نقاشی شما نمودی ندارند؟
آن روزها من سرگرم بررسی آثار نقاشان اروپائی بودم. حواسم به حوادثی که در اطرافم روی میدادند، بود اما علاقهای را در من برنمیانگیخت. میدانستم که این مسائل زودگذر و باسمهای هستند و چیزی که باقی خواهد ماند، ذات حقیقی هنر است. به همین دلیل سعی میکردم در عرصه کاری خودم تجربه بیندوزم و با تجارب هنرمندان ایران و دنیا به شکلی عمیقتر آشنا شوم.
جالب است که ظاهرا با مبارزان سیاسی هم آشنایی داشتید و تأثیر نپذیرفتید.
همینطور است. مثلا با خسرو گلسرخی هم آشنا بودم.
از چه طریق؟
از طریق جمشید گرگین، برادر زن او که دائما به نمایشگاههای نقاشی من میآمد. خود گلسرخی هم چند مقاله عالی درباره آثار من در کیهان و تماشا (مجله تلویزیون) نوشت. روزهایی بود که ساواک به خاطر یک کتاب مردم را میگرفت و حبس میکرد.
گلسرخی خیلی مراعات میکرد که به خاطر افکارش، کس دیگری گرفتار نشود. همیشه به او میگفتم: «خودت را دم گاز این وحشیها نده، سیاست پدر و مادر ندارد، ندیدی مرد شماره 2 شوروی جاسوس آمریکاییها از کار درآمد؟». متأسفانه گوش به حرفم نداد و شد آنچه که شد.
گاهی خواهر و خویشاوندانش به دیدنم میآیند و رفت و آمد داریم. آدم خیلی خوبی بود. با وجدان، دلسوز، شجاع و... حیف شد.
اشاره کردید که بیشتر روی آثار نقاشان بزرگ دنیا کار و کسب تجربه میکردید. کدامیک از آنها تأثیر بیشتری روی شما گذاشتند؟
میکلآنژ به دلیل عظمت کارهائی که کرده، خیلی روی من تأثیر گذاشت. نقاشی سقف کلیسای سیکستین، مجسمه داوود، مجسمه مریم و مسیح و کلا آثار او حیرتزدهام میکرد! مخصوصا وقتی زندگینامهاش را میخواندم و میدیدم که چقدر زیر فشار بوده و اذیت میشود، با این همه چنین آثاری را خلق کرده، واقعا غبطه میخورم.
رسیدن به چنین جایگاهی در نقاشی،کار هر کسی نیست. من در پی این تجربهاندوزی به کشورهای صاحب سبک در نقاشی، بهخصوص ایتالیا که تمام شهرهایش حکم موزه را داشت، سفر میکردم. همینطور به پاریس برای دیدن موزه لوور. یادم هست اولینبار در سال 1343 به صورت قسطی به اروپا رفتم. آن روزها با چهار پنج هزار تومان میشد رفت اروپا!
با توجه به اینکه شما در زمینه شهرسازی هم صاحب تخصص هستید، ابتدا از تهرانی که نخستینبار دیدید، تصویری را ارائه بدهید و آن را با تهران امروز مقایسه کنید؟
من سال 1329 به تهران آمدم. در آن موقع تهران سه چهار خیابان با سنگفرشهای درب و داغان داشت و درشکه در آنها رفت و آمد میکرد. در خیابان شاهرضا (انقلاب فعلی) نهایتا سه چهار ماشین تردد میکردند. هیچیک از تأسیسات فعلی وجود نداشت، ولی دستکم هوا داشت. تهران فعلی گنجایش این جمعیت را ندارد و وضعیت شهرسازی و بهخصوص هوا مناسب یک زیست سالم نیست. شهر از نظر سیستم شهرسازی وضعیت مطلوبی ندارد و زندگی در آن راحت نیست. فضای سبز کافی وجود ندارد و سرعت لجامگسیخته تبدیل ساختمانها به برجها و ساختمانهای مرتفع بدون رعایت اصول علمی شهرسازی، فضا را برای یک زندگی سالم تنگ کرده است.
شما مأمور ساخت پارک ساعی بودید. از این رویداد برایمان بگویید.
آن روزها بیشتر وقت من صرف شهرسازی در تهران میشد. در سال 1342 به من پیشنهاد ساخت پارک ساعی داده شد. یادم هست که آن روزها 800 تومان حقوق میگرفتم که 200 تومان آن را برای اجاره میدادم، 200 تومان خرج زندگی و باقی پسانداز میشد. به کارگرهایم هم ماهی 300، 400 تومان دستمزد میدادم و زندگیشان خوب میگذشت.
کی تصمیم گرفتید خانهتان را به موزه تبدیل کنید؟
سال 1342 با همکاری مهندس بهزادی در خیابان ابوریحان بیرونی یک گالری نقاشی را راه انداختیم. در سال 53 به اینجا آمدم و هر دو سال یکبار نمایشگاه نقاشی میگذاشتم و آثارم خیلی خوب به فروش میرفتند. حتی تعدادی از آنها قبل از اینکه نمایشگاه شروع به کار کند، فروخته میشدند!
تابلوهای من و تبریزی را خوب میخریدندو گاهی به شخصیتهای سیاسی آن روز دنیا مثل ژرژ پمپیدو، رئیسجمهور فرانسه میدادند.
12، 13 سال پیش سعی کردم اینجا را گسترش بدهم و دخترم که کارشناسی ارشد نقاشی دارد، اداره اینجا را بهعهده گرفت. دلم میخواست اینجا محلی برای گردهمایی هنرمندان و نقاشان و شعرا و نویسندگان باشد.
از ساخت پارک ساعی میگفتید.
بله، من در سال 42 از سازمان شهرسازی تهران به سازمان پارکها منتقل و مأمور ساخت پارک ساعی شدم. از میدان ونک تا عباسآباد یک زمین 300 هزار متری بود که به تدریج توسط افراد تصرف شده و به 125 هزار متر رسیده بود. وزارت کشاورزی این زمین را برای ساخت پارک به شهرداری داد.
ابتدا مرحوم ساعی در آنجا تعدادی درخت کاشته و آنجا را به صورت جنگل درآورده بود. آن روزها مثل امروز نبود که شهرداری بودجه خوبی را دراختیار داشته باشد، بنابراین پارک ساعی ارزانترین پارک تهران از کار درآمد. در ساخت پارک ساعی هم سعی کردم از اصولی که طبیعت به من آموخته بود استفاده کنم و چون در ساخت پارک با ساختن پله مخالف هستم، سعی کردم با بهکارگیری حرکتهای اسلیمی، حرکتهائی شبیه به طبیعت را در آنجا ایجاد کنم.
اختلاف سطح در پارک ساعی گاهی تا 18 متر هم میرسد و میشد در آنجا درخت کاشت. من هم سعی کردم درختکاریها را حفظ کنم و فقط در جاهایی که کار دیگری نمیشد کرد و مجبور بودم پله گذاشتم.
بعد از من هم چون مسوولین دلشان نمیخواست هزینه کنند، پلههای بیخودی در آنجا گذاشتند و من هم زورم به آنها نرسید!
روزگار مرگ ماندگاری
حسین محجوبی درباره هنر و بهخصوص هنر نقاشی در دنیای امروز میگوید: مشکل اینجاست که همه چیز، از جمله هنر، تحتتأثیر سرعت ناشی از فناوریهای نوین، عمق خود را از دست داده، سهلالوصول و سطحی شدهاند. شما دیگر کمتر یک ملودی ماندگار با یک شعر تأثیرگذار میشنوید. همه با حداقل شناخت و سواد و تجربه، ادعای هنرمند بودن دارند و با این فضای مجازی سهلالوصول به سرعت آثار خود را منتشر و فضای هنری را پر از آثار بیمایه و سطحی میکنند. این وضعیت به سلیقه و ذائقه مخاطب صدمه میزند و ذوق هنری را کور میکند. تغییرات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی بیتردید روی مسائل فرهنگی و هنری تأثیر میگذارند، ولی عدم برنامهریزی و مدیریت، آثار تخریبی این تغییرات را تشدید میکند. یک وقتی نقاشی فقط مال دربار و کلیسا بود، ولی بعد نقاشان صاحب سبک مثل پیکاسو زحمت کشیدند و نقاشی را از انحصار یک طبقه خاص بیرون آوردند. حالا اما متأسفانه هنر، از جمله نقاشی تبدیل به تفریح شده! این روزها به عنوان موسیقی، ملودیهایی پخش میشوند که من واقعا تحمل یک دقیقه شنیدنش را هم ندارم. اما جای شکرش باقی است که زمان درست مثل یک غربال عمل میکند و آنچه که اصالت و ریشه ندارد، نمیتواند پایدار بماند. در تمام دنیا اینطور است. در حال حاضر در تمام هنرها مگر چند نفر آدم تأثیرگذار وجود دارند؟ الان هنر و کلا دنیا دارد یک دوره گذار را سپری میکند. باید صبر داشت و دید که ماجرا چه چیزی از آب درمیآید. یک وقتی انسان از زندگی در خانهاش لذت میبرد، چون معماری خانهها نسبت متوازنی با طبیعت داشت. این روزها انسان در خانهاش احساس میکند در قفس گیر افتاده! حالا دیگر هنر با طبیعت جور نیست و به همین دلیل هم، آدمها عصبی و مضطرب شدهاند. دیگر برای هنر قداستی باقی نمانده. من هیچ وقت هنر برای هنر را نه قبول و نه دوست داشتهام.
زمان غربال بیرحمی است و این بازیهایی که به اسم هنر راه افتاده، ماندگار نخواهند بود. در تمام دنیا آثار هنری غربال میشوند و آنهایی که اصیل و ارزشمند هستند باقی میمانند. اصالت در هنر امر بسیار مهمی است. چیزی که فقط به عنوان مد مطرح میشود، باقی نخواهد ماند. اثر هنری باید متوازن، چشمنواز، تعالیبخش و منطقی باشد، وگرنه باقی نمیماند.
محمدرضا کائینی
جام جم
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
دانشیار حقوق بینالملل دانشگاه تهران در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
یک پژوهشگر روابط بینالملل در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتوگو با امین شفیعی، دبیر جشنواره «امضای کری تضمین است» بررسی شد
محمد نصرتی در گفتوگو با جامجم مطرح کرد؛