در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
شاید در نگاه اول اینطور به نظر بیاید که «ورتر» در آتش عشق به «لوته» میسوزد، اما اینطور نیست و با نگاهی به عمق این اثر باید تاکید کرد نویسنده کوشش کرده تصویری از انسان را که اسیر پایبندیهای دنیا و متعلقات آن شده به نمایش درآورد. او در نامههای ورتر به ویلهلم سوالاتی طرح میکند که هرکدام میتواند پاسخهایی به دنبال داشته باشد، ولی نویسنده بهجای پاسخ دادن ذهن خواننده را خراش داده و او را برای یافتن پاسخ رها کرده است. «من جز سالک و زائری بر زمین نیستم! آیا شما بیش از اینید؟»
باید گفت که این اثر ورتر یک اثر فلسفی و البته با روبنایی عاشقانه است که هرخوانندهای را به خود جلب میکند، ولی با اندکی تامل و دقت در جان واژگان میتوان به عمق آن رسید. اثری که گفته میشود ناپلئون هفت مرتبه آن را خوانده که نشان از جایگاه این اثر در ادبیات جهان دارد. اثری که با گذشت بیش از ۲۵۰ سال از انتشار آن همچنان به عنوان یکی از شاهکارهای ادبیات کلاسیک آلمانی به آن رجوع میشود.
«مرگ! این کلمه یعنی چه. ببین! ما وقتی از مرگ حرف میزنیم، خواب میبینیم. من مرگ برخی کسان را دیدهام. ولی انسان چنان دست و پابسته است که در قبال آغاز و پایان زندگی خود درکی ندارد.» گوته در این کتاب شورشی علیه انسانها و وضعیتی که در آن گرفتار شده، کرده و هرچیز که رنگ روزمرگی دارد را مورد حمله قرار میدهد. او مرگ را پایان نمیداند و آن را یک موقعیت برای رسیدن به مرتبه بعدی حیات میبیند.
گوته از زبان ورتر علیه خلوص آدمی سخن میگوید و علیه انسانهایی که فضلفروشانه میخواهند به خصوصیتهای اکتسابی تفاخر کنند، داد سخن سر میدهد؛ «درس و مدرسه آن خلوص نخستین ما را زایل کرده است!»
او به رفتارهای غیرانسانی و خیانت بشر به طبیعت حملات شدیدی میکند و اگر قید تاریخ را از گردن این داستان برداریم اثری همهزمانی میشود؛ «آدم دیوانه میشود وقتی میبیند برخی مردم آشکارا در قبال آن اندک چیزهای هنوز ارزشمند روی زمین، هیچ درک و حسی ندارند.» او در ادامه در واکنش به قطع یک درخت توسط چند نفر آشفته میشود و آرزو میکند کاش شاه بود! «آه، کاش من شاه بودم. در آن صورت میدانستم چه معاملهای با زن، کدخدا و دفتر ممیزی... گفتم شاه! خب اگر شاه بودم دیگر کی اعتنایی به درختهای کشورم داشتم؟»
عشقی که ورتر در جستوجوی آن است هرچند رنگ زمینی دارد ولی در واقع چیزی ورای تعلقات را در عشق جستوجو میکند و نبود عشق را نبود همهچیز خطاب میکند؛ «من همهچیز دارم، ولی دوری او این همه را زایل میکند. من همهچیز دارم، ولی بیوجود او این همه هیچ میشود.»
«اینها همه مکنونات دل من است» که در قالب این داستان ظهور یافته است. گوته از زبان ورتر تصویری از جهان را نشان خواننده میدهد که انسان در آن سرگردان است. رنج میکشد و روحش در اذیت است. جهانی که عشق میتواند آن را زیباتر کند و به پای معشوق افتادن غایت آن است. نویسنده کوشش کرده با استفاده از نشان دادن طبیعت، جهان را جلوه حضور عشق معرفی کند و برای این کار بارها تصاویری دلفریب را در برابر دیدگان خواننده از این طبیعت به خصوص آن دو درخت زیزفون، ترسیم میکند تا نشان دهد «به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست/ عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست».
رمان «رنجهای ورتر جوان» از آنجا که «نامههایی حاوی انشاهایی کوتاه و رگههایی از یک اندیشه» است میتواند خواننده را به فکر وادارد، زیرا نویسنده در سراسر متن این رگههای پررنگ اندیشه را به روشهای مختلف وارد کرده است. از دیگر نکاتی که درباره این رمان میتوان بیان کرد و در آثار نامهنگاری نیز توقع میرود؛ بیان وضع موجود و ترسیم اوضاع زمانه است که گوته به خوبی در جایجای متن به آن اشاره کرده است: «صاحبان منصب و مقام چنان سرد و بیاعتنا با مردم عادی رفتار میکنند که انگاری معاشرت با آنها شأنشان را بر باد میدهد. وانگهی برخی مسخرهپردازان تهیمغز هم هستند که صرفا بهظاهر و برای آن با مردم همسویی نشان میدهند تا در عمل هرچه بیشتر ناز بفروشند و با نخوتشان کام این بینوایان را تلخ کنند.»
سیفا... نجاریان
روزنامهنگار
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
سید رضا صدرالحسینی در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
برای بررسی کتاب «خلبان صدیق» با محمد قبادی (نویسنده) و خلبان قادری (راوی) همکلام شدیم