در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
استاد پرویز مشکاتیان، نوازنده سنتور و سهتار و موسیقیدان و استاد دانشگاه در 30 شهریور، وقتی فقط 55 سالش بود از دنیا رفت و همه علاقهمندان به هنر و موسیقی را در بهت فرو برد.او را که زاده نیشابور بود و اجدادش ساکن روستای زیبای مشکات ، بعد از دم فرو بستن به نیشابور بردند و در جوار عطار به خاک سپردند.مشکاتیان که به ناگهان رفت، هنرمندان و ادیبان زیادی در رسایش نوشتند؛ بهرام بیضایی نوشت:خروشی خاست وَه وَه وای در وای / که قانون فلک بگسست ناگاه...
و استاد محمدرضا شفیعی کدکنی، همشهریاش سرود: ای دوست وقت خفتن و خاموشیات نبود / وز این دیار دور فراموشیات نبود...
آنهایی که زنده یاد مشکاتیان را از نزدیک میشناسند، دانشجویانش و دیگران همگی به یک نکته تاکید دارند ، او علاوه بر این که هنرمند و نوازنده چیرهدستی بود، انسان بزرگی هم بود که برای انسانیت، خوشنامی به جا گذاشت.با استاد محمدرضا عبادی ، نوازنده، نقاش و سازنده ساز که سالهای زیادی با مرحوم مشکاتیان دوست و همسایه بوده همصحبت شدم تا از مرام و سبک زندگی استاد پرویز مشکاتیان برایمان بگوید.عبادی بچه شمیران است و سالهاست در محله دزاشیب در خانهای که بوی مهربانی و صمیمیت میدهد مشغول ساخت ساز، به خصوص سه تار است.درس سهتار هم میدهد و خلوتش را بیشتر از هر چیزی در دنیا دوست میدارد.
از قله دماوند تا امامزاده قاسم
آشنایی رضا عبادی با دنیای موسیقی و استاد مشکاتیان از طبیعت شروع میشود و ارتباط نزدیکی با کوه و کوهنوردی دارد.آقا رضا، عاشق طبیعت و کوهنوردی است و به قله دماوند علاقه ویژهای دارد و وقتی جوان بوده در یکی از این کوهنوردیها با استاد حسن یوسف زمانی آشنا میشود که سرپرست موسیقی رادیو بوده و یک کاست «نجوا» را برای استاد محمدرضا شجریان و یک کاست نجوا را برای استاد شهرام ناظری ساخته بوده.عبادی از علاقهاش به ساز « نی» میگوید و همین باعث میشود تا آقای یوسفزمانی، او را به استاد عندلیبی معرفی کند و این آغاز ورود آقای عبادی به دنیای موسیقی میشود.
او درباره آشناییاش با استاد مشکاتیان میگوید: در همین زمان بود که ایشان آمدند و در محله ما که بین جماران و امامزاده قاسم بود، اسباب کشی کرده و همسایه ما شدند.من هم از این فرصت همسایگی استفاده کرده و سهتاری خریدم و رفتم و شاگرد ایشان شدم و یکی از بهترین انسانهای عمرم را ملاقات کردم.مردی فروتن و بیادعا که مانند او را خیلی کم میتوان پیدا کرد.نسلی که تکرار نخواهد شد.بعد این آشنایی بود که علاوه بر نوازندگی، ساخت ساز را هم شروع کردم.دوستی ما حدود 20 سال طول کشید.
عبادی به این ضربالمثل معروف اشاره میکند که «بگو با کیای تا بگویم کهای» و میگوید: آدمیزاد از طبیعت پیرامون و آدمهای دور و برش تاثیر میگیرد، من در دامنه کوهپایه بهدنیا آمدم. از همان نوجوانی به کوهپیمایی و کوهنوردی علاقمند شدم، سال 68 در هفته گاهی به سه قله صعود میکردم.کوه یکی از مکانهای ساکت دنیاست که تو در آنجا به آرامش دست پیدا میکنی.همه جا ساکت است و فروتن و تو مجبوری به چیزهای خوب و عمیق فکر کنی.عادت به تنهایی و خلوت، ساز سازی را برایم دلپذیرتر کرد.باز هم خلوت خودم را دارم به دور از هیاهوی پیرامون. آدمهای امروزی از تنهایی گریزانند.چون در خلوتشان چیزی برای عرضه به خود ندارد و خواستههایشان را در بیرون از درون خودشان جستوجو میکنند برای همین وقتی تنهایند زجر میکشند.اما دنیای تنهایی من پر از ساز و شعر و نقاشی و ... است.پر است از چیزهایی که دوست دارم.
ذاتا هنرمند بود
عبادی درباره رفت و آمد و دوستی با استاد مشکاتیان میگوید:شخصیت مورد اعتماد همه بود، او ذاتا هنرمند بود،از معدود هنرمندانی بود که ادبیات را خوب میشناخت و با ادیبان زیادی رفت و آمد داشت.او بسیار خوش مشرب بود به همین دلیل آدمهای معروفی از هر قشری با ایشان معاشرت داشتند.یادم هست، تعریف میکرد که گاهی مرحوم اخوان ثالث شعری به ذهنش میرسیده اما چون قلم و خودکاری در دسترس نبوده به آقای مشکاتیان تلفن میکرده و شعر را میخوانده و ایشان مینوشتند.این حجم از اعتماد بیمانند است.همین آگاهی باعث شده بود موسیقی که برای اشعار مختلف میساختند به دل همه مینشست.آقای مشکاتیان عزت نفس زیادی داشتند و همین باعث میشد با همه مهربان باشند، در خانهاش به روی همه باز بود، نه تکبر داشت و نه خودش را بالاتر از دیگران میدید.یادم هست در یکی از مهمانیهای جشن تولدش به من گفت برو سه تار را بیاور و ساز بزن.من خودم را در مقابل ایشان اصلا نوازنده نمیدانستم اما تاکید کرد که ساز بزنم و بعد ساز را سرجایش گذاشت و بدون اینکه ساز بزند که من احساس نکنم ایشان از من توانمندتر است.در یک مهمانی دیگر وقتی فرزند مهمان خواب بود و از او خواستند تا با هم عکس دستهجمعی بگیرند، آقا پرویز گفت، بچه را هم بیدار کنید تا در عکس باشد ! تا این میزان حواسش به همه آدمهای اطرافش بود.کارگر افغانستانی که برای نظافت به منزلش میآمد، کلید داشت، هر زمان خودش دلش میخواست میآمد و خانه را تمیز میکرد ، دوش هم میگرفت و میرفت حتی وقتی کسی خانه نبود، دستمزد هم نمیگرفت و دلخوشیاش این بود که به منزل استاد رفت و آمد دارد و کلید خانه هم دستش است، یعنی از این اعتماد خوشحال بود. آدمهایی مانند استاد مشکاتیان کمنظیرند و بیراه نیست اگر بگویم مثل ایشان دیگر کم پیدا میشود.هنرش یک طرف، مردمداری و خوشمشربی و مهربانیاش یک طرف دیگر.او یک هنرمند کامل بود.
عبادی از استاد مشکاتیان، کاسکویی به یادگار دارد، کاسکویی که از همنشینی با اهل موسیقی، خیلی چیزها یاد گرفته و میتواند با عبادی همنوازی و همخوانی کند.عبادی درباره این کاسکو میگوید: با آقای مشکاتیان بودیم که کاسکو را خریدیم.مدتی خانه من بود و یاد گرفت بهم بگوید: عمو.بعد بردیمش خانه آقای مشکاتیان.روزی که با چند تا ازدوستان آنجا بودم کاسکو با لحن غمگینی گفت: عمو... همان روز آقای مشکاتیان گفتند این را ببر خانهات اینجا دلش میگیرد...
طاهره آشیانی
روزنامهنگار
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در واکنش به حمله رژیم صهیونیستی به ایران مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک نماینده مجلس:
علی برکه از رهبران حماس در گفتوگو با «جامجم»:
گفتوگوی «جامجم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر
یک کارشناس مسائل سیاسی در گفتگو با جام جم آنلاین: