هر چه می‌کشیم از مشتی گندم است

السلام علیکم و علی عبادا... الصالحین... فکر کن چه خوشبخت باشی که هرکه هرکجای این کره خاکی نماز بخواند اعم از مستحب و ‌واجب بر تو سلام دهد...
کد خبر: ۱۲۲۶۸۹۳

سال 61 هجری است، نشسته‌ام زیر سایه نخلی کنار شریعه فرات و قافله را می‌بینم. خیمه‌ها بیشتر شده‌اند، زهیر هم آمده، این ور لحظه به لحظه بر سپاه حر هم افزوده می‌شود، اصحاب همین لختی پیش آمدند و چند مشک پر آب و اسب‌هایشان را سیراب کردند و برگشتند سمت سپاه حسین (ع) دارم غبطه می‌خورم به حالشان یالیتنی کنت معکم فافوز فوزا عظیما...
جرات این را ندارم که بگویم اگر بودم حتما توی سپاه حسین علیه‌السلام می‌رفتم. من خودم آدم رسانه‌ام و می‌فهمم چه قدرتی دارد... من 1400 سال این‌ورتر ایستاده‌ام و تجلی شکوهمند قیام حسین را دیدم و حالا برایم روشن است که اگر بودم حتما در سپاه حسین شمشیر می‌زدم. با سمپاشی رسانه‌ای که در کوفه و سایر بلاد شده بود با آن همه خدعه و ‌نیرنگ و ‌تطمیع فکر نکردن به برق سکه‌ها و مناصب یزید لعنت‌ا... علیه خیلی دشوار بود. ولی اصحاب حسین کاری کردند کارستان، با حسین یا علی خوردند و زلف گره زدند و شدند همان عبادا... الصالحینی که ابتدای نوشته عرض کردم. میرزا اسماعیل دولابی که رضوان خدا بر او، جایی می‌گفت با حسین که باشی عاشق میشی بعد می‌سوزی بعد خاکت کنن میشی تربت بعد میشه والشفا فی تربته.
می‌گفت اصحاب حسین عاشق بودن؛ اول حسینی شدن بعد حسین شدن. تربت شدن. من بغل شریعه فرات دارم به حرف‌های میرزا گوش می‌کنم. هر از گاهی حسین علیه‌السلام از خیمه بیرون می‌زند با عبا و ‌عمامه‌ای باشکوه ... عمر سعد می‌آید، حرف می‌زنند جلسه می‌گذارند ... حسین می‌خواهد خوشبختش کند عمر سعد از گندم ری حرف می‌زند و ‌آه که آدمیزاد هرچه می‌کشد از همین خوردن گندم است! چقدر آدم باید نفهمد که یکی قرار است تو را به سمت خوشبختی و سعادت ببرد و ‌تو برای جیفه دنیا حرف‌هایش را نشنوی و ‌کار خودت را بکنی... اصحاب حسین اما پهلوانانی بودند که یاعلی گفته بودند و ‌می‌دانستند که این جنون منطقی و عاقلانه و در عین حال عاشقانه ختم به خون می‌شود و نرفتند ماندند و‌ ماندگار شدند... تربت شدند حالا تا قیام قیامت هر کس می‌آید زیارت حسین علیه‌السلام این جوانمردان را هم زیارت می‌کند. از سمت شریعه می‌روم سمت اردوگاه سپاه کوفه، عده‌ای به شمشیر تیز کردند و عده‌ای توی دامن‌هایشان سنگ جمع می‌کنند. پیرمردهایی خشکه مقدس که خشکی لب‌هایشان می‌گویند روزه‌اند ایستاده‌اند به نماز، عده‌ای حین تمرین شمشیر زدن قرآن می‌خوانند و‌ چند صد متر آن‌طرف‌تر قرآن ناطق تکیه زده بر نیزه تنهایی‌اش، کلمه‌ها داغ شدند حلقم می‌سوزد برمی‌گردم به فرات؛ شپه‌ای آب به صورتم می‌زنم ... بیدار شده‌ام اذان می‌گویند ...

حامد عسکری

شاعر و نویسنده

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰

نیازمندی ها