در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
نه که کوچک باشد، هرچند سیل کوچکش هم کرده، اما خاصیتش این است که از هر گوشهای از خارج روستا که نگاه کنی با همان زاویهای که داری، میتوانی همهاش را ببینی. چون روستای «چم مهر» در درهای قرار گرفته که از چهار طرف محصور است. از بالا که نگاه کنی خیال میکنی زاگرس با دستهایی پر چین و چروک اما تنومند، «چم مهر» را بغل کرده است. آغوشی که یک قرن حافظ آرامش و امنیت این خانههای کاهگلی بوده است. مردم اینجا زیر کرسی چه نفسهای راحتی میکشیدند وقتی میدانستند کوهستان، امنیتشان را در برابر موشکباران بعثی تا حد زیادی حفظ میکند. چه بزمهایی که کنار این رود تا صبح برگزار نشده است. از بالا که نگاه کنی میبینی زاگرس همه ملزومات زندگی را برای این روستا آورده است. چهار طرف دیوار تنومند که خواب آسوده را به اهالی هدیه کند و یک رود که جریان زندگی را از وسط روستا عبور دهد. اما قدیمیترین رفقا هم گاهی پشت آدم را خالی میکنند. حتی اگر صد سال پناهت باشند، یک روز بیپناهت میکنند. کاظم اینها را که میگفت همیشه پشتش آهغریبی میکشید. مثل آه کسی که بعد عمری رفاقت از رفیقش نارو خورده، زندگیاش به باد رفته، اما هنوز نمیتواند دل از رفیق قدیمیاش بکند.
دل و دماغ از دست رفته
کاظم راننده بود. البته روی ماشین مردم کار میکرد. میگفت تمام ایران را کلاچ و ترمز میکردم، خسته میرسیدم اینجا، همین که چراغهای روستا را میدیدم خستگی از تنم میرفت. اما الان؟ میگفت پنج ماه است که دست به فرمان نبرده. از بعد سیل دیگر نه انگیزه و روحیهاش را دارد و نه وقتش را. صبح تا شب یا باید بدود پی ساختن یک سقف برای زن و بچهاش یا برود این ارگان و آن سازمان که ببیند آیا وامش را میدهند یا نه. توی ماشین ما که نشسته بود راه را نشانمان بدهد، مدام از راننده ایراد میگرفت. مثل افسرهای آموزش رانندگی! میگفت الان همه چیز پولی شده. قدیم باید پنج سال شاگردی میکردی تا بگذارند فرمان دست بگیری. الان میروی پول را میدهی گواهینامه را میگیری. راندن در پیچوخم زاگرس کار هر کس نیست. کاظم از خاطرات رانندگیاش میگفت و مدام از این که صدایش گرفته است و خش دارد عذرخواهی میکرد. میگفت به خاطر گرد و خاک است. بعد سیل، هم خانهها خراب شدهاند هم خاک روستا نرم شده، با یک نسیم کمجان بلند میشود و صاف میرود توی سینه ما.
جشن اول سال بر بلندی
الان که نشستهام روی این بلندی و دارم تمام روستا را در یک فریم میبینم به شبی فکر میکنم که کاظم میگفت خانهها را خالی کردیم و به این بلندیها پناه آوردیم. به شبی فکر میکنم که خانوادهای در سرمای اول سال دور آتش نشستهاند و زیر آب رفتن زندگیشان را تماشا میکنند. کاظم خوش نداشت خیلی از آن شب حرف بزند. میگفت عسلویه کار میکردم و ریز ریز پول میفرستادم برای مادربچهها و او میرفت لوازم خانه میخرید. سالها در بیابان دنده چاق میکردم و خرد خرد پول جمع میکردم و یک سرپناه برای زن و بچهام ساخته بودم. از همه این سالها همین شلوار کردی برایم ماند. این پیراهن هم که میبینی اهدایی مردم است.
هوا را بگیر
الان که روی این بلندی تمام روستا را در یک فریم میبینم به این فکر میکنم که این بلندیهای دور روستا چه داستانهایی را که به خود ندیدهاند. از آن شب که همه اینجا آتش روشن کرده بودند و خرابشدن خانهشان را میدیدند که بگذریم. چند روز بعدش کمکهای ارتش و سپاه و هلال احمر و مردم رسید.
کاظم میگفت، راه ارتباطی با روستا فقط راه هوایی بود. بالگردها میآمدند و کمکها را از بالا روی این بلندیها رها میکردند. جمعیت میدویدند و هر چه دستشان میرسید برمیداشتند. هر که جوانتر و چالاکتر بود زودتر میرسید و هر که توانش کمتر بود زمین میخورد و در فشار جمعیت میماند. کاظم میگفت ما مردم بیمراعاتی نیستیم. اما خودت را بگذار جای پدری که زن و بچهاش 24 ساعت است بدون لباس و آب و غذا آوارهاند. بههرجان کندنی شده باید خودت را برسانی به بستههای کمکی و چیزی برایشان ببری. روی همین بلندیها بود که یک روز رئیسجمهور با بالگرد آمد و سخنرانی کرد. میگفت خیلی از مردم را نگذاشتند بیایند بالا که ازدحام نشود. رئیسجمهور از بالگرد پیاده شد، ابراز تأسف کرد و قول داد همه خانهها را بسازند. آن هم نه اینجا که در حریم رودخانه باشد. جایی دورتر از رودخانه و محکمتر از گذشته.
منظره تلخ روبهرو
الان که پنج ماه از سیل گذشته روی همان بلندیها نشستهام و ویرانهها را نگاه میکنم. ویرانههایی که هنوز با خاک یکسان است و اگر بعضیهایشان کمی رنگ خانه گرفتهاند به همت خود مردم بوده و بچههای جهادی. بستههای حمایتی مردم و ارگانهای حکومتی همه به این روستا رسیده. شاید بیشتر از نیازشان هم رسیده باشد. اما همهاش در انبارها خاک میخورد. فرش و قالی آمده. اما کو زمینی که رویش پهن کنند؟ یخچال و اجاق گاز آمده، اما زیر سقف کدام آشپزخانه راهشان بیندازند؟
همه لوازم زندگی به این روستا برگردانده شده، اما دیگر خانهای نیست که زیر سقفش بساط زندگی را که اهدایی مردم است، علم کنند. کاظم میگفت خانوادهام را گذاشتهام روستای همجوار و خودم صبح تا شب اینجا کار میکنم، بلکه بتوانم باز هم سقفی برایشان بسازم و زندگیمان را دوباره شروع کنیم. روی این بلندی نشستهام. تصویر روستا، ویرانهها، رودخانه، مردم و بچههای جهادی را در یک فریم میبینم و غروب آفتاب پشت کوههای زاگرس پنجه انداخته گلویم را چنگ میزند.
گذران روزهای پساسیل
اینجا همه چیز میبینی؛ از خانههایی که بعد از سیل، هنوز شکل و شمایل خانه پیدا نکردهاند تا خانههایی که بازسازی شدهاند و قابل سکونت و زندگی هستند. از آدمهایی که هرکدام حرف و سخن و نظری دارند. یکی راضی است و تشکر میکند و دیگری صدای اعتراضش روستا را گرفته است. هرکسی نظری دارد؛ یکی میگوید کار میکنند، اما کند است و دیگری میگوید دستشان درد نکند که آنقدر زحمت میکشند.
یکی انتظار رایگان بودن امکانات و زمینها را دارد و میگوید توان پرداخت وام نداریم و یکی دیگر از این امکانات قسطی هم راضی است. هوای گرم این روزهای پلدختر، اهالی را که مجبور به زندگی در چادر هستند کلافه کرده است: بازسازی کنند، حالا قسطش را یکجوری میدهیم. گرمایش اینطور امانمان را بریده، زمستانش را چطور سر کنیم؟
رئیس ستاد هماهنگی بازسازی استان لرستان میگوید تا به امروز 1961 روستا در سراسر استان را ارزیابی کردهایم و 31 هزار واحد مسکونی در کل استان بر اثر سیل خسارت دیده است که از این تعداد واحد 6000 آواربرداری شده، 5000 پیکنی، 2700 واحد آرماتوربندی، 1080 واحد اسکلت و 450 واحد نیز دیوارچینی کردهاند و بقیه موارد در حال اجراست. حالا که بستر برای مردم فراهم شده و تسهیلات در اختیارشان قرار گرفته است، باید شروع کنند و ما هم در کنارشان هستیم. پس بازپرداخت تسهیلات چه میشود؟
حالا فعلا نگران آن نباشند و فقط به فکر بازسازی خانه و زندگیشان باشند و کار را شروع کنند. شهر در دست بازسازی است. با آنکه چندتایی از مدرسههای پلدختر آسیب دیده و محلیها معتقدند بعید است این مدارس به دو ماه دیگر و اول مهر برسد. با این تعاریف به نظر میرسد اوضاع روزهای بعد از سیل خیلی هم بد پیش نمیرود؛ شاید کند اما در حال انجام است.
چیزی تا روزهای سرد و برف و باران نمانده است و دیگر کسی نمیتواند بیخانگی بکشد و در چادر زندگی کند. یکی از اهالی پلدختر که خانه و زندگیاش را سیل برده بود، از وامهایی که به او تعلق گرفت خیلی راضی است: توانستم خانهام را که بعد از سیل چیزی از آن باقی نمانده بود،
بازسازی کنم.
در این میان هم هستند کسانی که اصلا فکر خانه و زندگی از دست رفتهشان نیستند و تقاضای دیگری دارند: یخچالم خراب است، فرش ندارم، اما مهم نیست.
مهم فقط این است که دلم میخواهد به کربلا بروم. او نه پول میخواهد و نه تقاضای دریافت وام میکند؛ او فقط دلش یک سفر به کربلا میخواهد. همانطور که گفتم، این روزها اینجا همهچیز و همهکسی را میبینی!
علیرضا رأفتی
نویسنده
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد