کد خبر: ۱۲۱۷۴۰۵

حکیمی، ازدواج کرد. پس از آن‌که مراسم عروسی در یکی از تالارهای ارگانی متعلق به پژوهشگاه برگزار شد و عروس و داماد به ماه عسل رفتند و بازگشتند و مراسم پاتختی نیز به سرانجام رسید، حکیم بعد از یک‌هفته مرخصی سر کلاس درس خود با مریدان بازگشت و پس از آن‌که مریدان یکی یکی به حکیم تبریک گفتند، حکیم از یکی از مریدان خواست مطالب جلسه قبلی کلاس درس را مرور کند. مرید برخاست و گفت: ای حکیم، لطفا امروز به‌جای مرور مطالب درس، تجربه زیسته شما را مرور کنیم. باشد که بیشتر به کار آید. حکیم گفت: جالب است.
از کجای آن بگویم؟ یکی دیگر از مریدان گفت: از مراسم بگویید. حکیم گفت: بعدی. یکی دیگر از مریدان گفت: مهریه چقدر دادید؟ حکیم گفت: مصلحت نیست. یکی دیگر از مریدان گفت: چرا این‌قدر دیر ازدواج کردید؟ حکیم گفت: هااا آفرین، این سوال خوبی است. سپس روی صندلی نشست و پس از آن‌که لحظاتی به افق خیره ماند، گفت: من از 28 سالگی تصمیم داشتم ازدواج کنم. مرید پرسید: وا. پس چرا این‌قدر طول کشید؟ استاد گفت: من دوست داشتم با زن کاملی ازدواج کنم. پس به‌دنبال یک زن کامل گشتم. در ۲۹سالگی با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا و جذاب و پرحرارت بود، اما دوزار فهم و شعور نداشت. حیف. وی افزود: در ۳۰سالگی با دختری آشنا شدم که بسیار اهل فضل و دانش و حکمت بود و شعر هم می‌گفت و دو مجموعه شعر هم منتشر کرده بود، اما بسیار زشت بود. خاک بر سرش. در ۳۱ سالگی با دختری آشنا شدم که بسیار زیبا و بسیار دانشمند بود، اما خانواده‌ای فقیر داشت که وضع مالی نامناسبی داشتند. در ۳۲سالگی...
در این لحظه یکی از مریدان گفت: جسارت است استاد، آخرش را بگویید تو را به‌خدا. حکیم گفت: آخرش را که می‌دانید. بالاخره ازدواج کردم. مرید پرسید: زن کامل را پیدا کردید؟ حکیم گفت: پیدا کردم، ولی زنم نشد. مرید پرسید: چرا؟ حکیم گفت: او هم دنبال مرد کامل می‌گشت. مرید پرسید: پس خانم‌تان؟ حکیم گفت: دخترخاله‌‌ام است که مدتی همسر مرد ناقصی بود و پس از چندی از او جدا شده بود و پی مردی می‌گشت که فقط ناقص نباشد و دست بزن هم نداشته باشد. سپس بار دیگر به افق خیره شد و مریدان نیز خیره شدند.

امید مهدی‌نژاد

طنزنویس

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها