میرشکاک شناسی تطبیقی با مقایسه میان 2شاعر نسل انقلاب

فاتح پشمینه‌پوش نکته‌گو

فارغ از نیک یا بد بودن، موفق یا ناموفق بودن، پیروز یا شکست‌خورده‌بودن مردی موسوم به «یوسفعلی میرشکار» و معروف به «میرشکاک»، مسأله مهم‌تر این است که او چه تاثیری بر دیگران و ادبیات پس از خود گذاشته است. وقتی می‌خواهند از میراث یک شاعر یا متفکر سخن بگویند عموما از آثار او سخن می‌گویند. ولی به نظر من خود «تاثیر» هم از مهم‌ترین آثار هر نویسنده و دانشمندی است. امری که لزوما منحصر به متن آثار گفتاری و نوشتاری او نیست و چه‌بسا شامل شخصیت، روحیه و طرز رفتارش نیز باشد. متن و آثار را شاید پژوهشگران ادبیات حتی در نسل‌های بعد هم بتوانند بررسی کنند: تلک آثارنا تدل علینا/ فانظروا بعدنا الی الآثار. اما شخصیت و تاثیر را شاید فقط معاصران و هم‌نفسان.
کد خبر: ۱۲۱۳۹۴۲

ذی المقدمه:
الگوهای نسل نخست شاعران انقلاب طبیعتا همان پیش‌آهنگان و بنیانگذاران این ادبیات بودند. مهرداد اوستا، حمید سبزواری، طاهره صفارزاده، علی موسوی‌گرمارودی، علی معلم و.... اما چهره‌های اصلی که در میان نسل دوم بودند برای الگوشدن و دیده‌شدن باید ویژگی‌های متفاوتی می‌داشتند که هم تاحدی مورد قبول خود شاعران باشند و هم شعردوستان.
اگر از همه ـ یعنی چه ارگان‌های حکومتی، چه خود شاعران، چه مردم اهل ادبیات ـ بخواهید از میان شاعران نسل دوم انقلاب (و در کل ستاره‌های شعری میانه دهه 60 تا میانه دهه70) یک چهره را به عنوان الگو برای دیگر شاعران و جوانان معرفی کنند، بی‌گمان زنده‌یاد قیصر امین‌پور را معرفی می‌کنند. شاید اگر شرط زمانی را هم برداریم نتیجه متفاوت نشود.
حال اگر نگاه و رای‌گیری عمومی را رها و کمی فنی‌تر و تخصصی‌تر به موضوع نگاه کنیم، می‌بینیم در میان الگوهای مثبت و موفق هم اگر بخواهیم شاعری را انتخاب کنیم که دقیقا نقطه مقابل میرشکاک است، او نیز بی‌گمان زنده‌یاد قیصر امین‌پور است.
در ظاهر ماجرا به‌جز خوزستانی بودن، امین‌پور در تمام ویژگی‌هایش برعکس میرشکاک بود. امین‌پور دکترا گرفته بود، میرشکاک اصلا دانشگاه نرفته است. امین‌پور آرام بود، میرشکاک شلوغ است. امین‌پور منظم بود، میرشکاک پریشان است. امین‌پور سیر منطقی و واضح داشت، میرشکاک غیرقابل پیش‌بینی است. امین‌پور همواره پیشینه و گذشته خود را تکمیل و نهایتا اصلاح کرده است و میرشکاک بسیاری اوقات گذشته خود را نفی. امین‌پور با اصرار به اینجا و آنجا دعوت می‌شد، میرشکاک با احتیاط. امین‌پور دوستان زیادی داشت، میرشکاک، دشمنان زیادی. امین‌پور پس از رحلت امام فقط یک‌بار در انتخابات بروز سیاسی (هرچند کمرنگ) داشت و از آن هم پشیمان شد، اما نامزد موردنظرش پیروز انتخابات شد؛ میرشکاک در اکثر انتخابات‌ها موضعگیری جدی داشت و در هیچ‌کدام هم نامزد مطلبوش رای نیاورد. امین‌پور شعرش توسط دیگران ترویج می‌شد، میرشکاک شعر دیگران را ترویج می‌کرد. امین‌پور تا حدی مخاطبان شعری‌اش را گسترده و زبانش را عمومی کرده بود که حتی شامل کودکان و نوجوانان هم می‌شد و می‌شود، اما میرشکاک به قدری زبان را تخصصی و مخاطبان را محدود کرده که خواننده و شنونده سخنانش اگر به‌جز شعر، از فلسفه و عرفان و سیاست و تاریخ هم به‌طور جدی سررشته نداشته باشد شاید نیمی از حرف‌های گوینده را متوجه نشود.
امین‌پور و میرشکاک هردو خوزستانی بودند، اما چه کسی خاطره یا فیلم‌های قابل‌اعتنایی از سخن‌ گفتن یا شعر گفتن امین‌پور خارج از لهجه تهرانی یا بیرون از زبان معیار دارد؟ چه کسی لهجه لری امین‌پور را در جمع شنیده؟ از طرفی چقدر بوده که میرشکاک در یک جمع کاملا رسمی یا کاملا تهرانی وسط بحث به لری یا عربی غلیظ صحبت کرده؟
چقدر شعر و نثر لری و عربی از میرشکاک دیدیم؟ چه کسی می‌تواند امین‌پور اتوکشیده را با لباس‌های محلی تصور کند و چه کسی میرشکاک رسمیت‌گریز را بدون آنها؟ امین‌پور و میرشکاک هر دو سیگار می‌کشیدند، اما چند نفر سیگار امین‌پور را دیده‌اند و چند نفر سیگار میرشکاک را ندیده‌اند؟ امین‌پور خیلی کم می‌شد به کسی بگوید بالای چشمت ابروست؛ در حالی که صابون میرشکاک به تن کمتر کسی نخورده بود. معدود نقدهای نقل‌شده از امین‌پور - به‌جز یکی دو مورد - آن‌قدر لطیف و رندانه بوده‌اند که چه‌بسا فرد نقد‌شده منظور را برعکس فهمیده - مخصوصا امین‌پور متاخر- درحالی که میرشکاک -مخصوصا میرشکاک جوان و معاصرِ امین‌پور - در بی‌پروایی و صراحت نقدش حتی دوست و آشنا را هم به نسبت دشمن و غریبه مراعات نمی‌کرده است. به‌جز این 14 مورد البته موارد دیگری هم هست که از حوصله خارج است.
عشق و تواضع نسبت به حضرت یوسف(ع)
پس تا اینجای کار در ظاهر ماجرا، داستان داستانِ تمایز ایکس است و ایگرگ. زید است و بکر. استقلال است و پرسپولیس، اما در باطن ماجرای امین‌پور و میرشکاک به‌جز خوزستانی‌ بودن شباهت‌های دیگری هم داشتند. اول، هر دو در ساحت سرایش پیشتاز و جدی بودند. دوم، هر دو درباره ادبیات حرف زده‌اند، آن هم حرف جدی. یعنی محدود به شعر نمانده‌اند و وارد حوزه نظریه‌پردازی شده‌اند. سوم -‌ و این ویژگی شاید اختصاصی این دو باشد - هر دو از مهم‌ترین صاحب‌نظران و مفسران ارتباط و آمیزش سنت و نوآوری (یا سنت و مدرنیته) در شعر امروز و در دوران پس از پیروزی انقلاب بودند. چه این‌که هردونفر با شدت و حدت وابستگی و باور زیادی به هردو عالم نو و کهن داشتند. این هر دو، هم پیشتازان شعر نوی 40 سال اخیرند و هم عاشقان ادبیات کهن پارسی و فرهنگ دیرین ایران و اسلام.
هرچند در هردوی این ساحات با دو نگرش کاملا متفاوت. زین‌رو، شعر سنتی و در عین حال مدرن ایده‌آل میرشکاک می‌شود مثنوی استاد علی معلم دامغانی و شعر مدرن و در عین‌حال سنتی مطلوب امین‌پور می‌شود نیمایی‌های استاد محمدرضا شفیعی‌کدکنی. طبیعی است، اهل حکمت حکیم را طالب است و اهل علم عالم را. چهارم - شاید در ادامه نکته قبل - هردو عاشق قرآن کریم و مسحور کلام‌ا... بودند و هستند.
جناب آقای امیری اسفندقه زمانی برایم از مجلسی گفت که ابتدا میرشکاک با ذوق و التذاذ ادبی از آیه 84 سوره یوسف سخن می‌گفت و تاکید بر واج‌آرایی سه حرف «ی»، «س»، «ف» در جمله «یا اسفی علی یوسف» داشت و سپس امین‌پور از واج‌آرایی معنامندِ «مصوت آ» که متبادر کننده نهایت حسرت و تاسف است در همین جمله سخن گفته است. یک منظره اما دو منظر و منظور.
حتی نفس علاقه به شخصیت حضرت یوسف(ع) و سوره یوسف نیز می‌تواند به عنوان پنجمین اشتراک این دو شاعر برشمرده شود. امین‌پور در نیمایی‌های بسیاری سراغ تلمیح آیات این سوره و این شخصیت رفته و میرشکاک هم در بیت‌های تخلص بسیاری از غزل‌هایش، از جمله این بیت زیبا: «نه سیرت سلطنت‌نصیبی، نه صورتِ آدمی‌فریبی‌/ ز نام یوسف به جز تأسف نصیبه‌ای از ازل ندارم»‌. (حال می‌شود این عشق و ادب و تواضع نسبت به حضرت یوسف این دو شاعر را با خودیوسف‌پنداری بسیاری از شاعران جوان امروز مقایسه کرد. مثل شاعری که اخیرا دو سه روز را محترمانه در زندان گذراند و پس از آزادی در اولین مطلبش با استفاده از یک آیه تلویحا خود را یوسف نامید! یا فلان شاعر مشهور که یکی‌درمیان در غزل‌هایش به بهانه مضمون‌پردازی خود را یوسف معرفی می‌کند!) ششم: هردو درباب شعر و کودکی پژوهش کرده‌اند.
پژوهش امین‌پور، پایان‌نامه کارشناسی ارشدش بود که با دید تقریبا روانشناختی نوشته شده و با عنوان «شعر و کودکی» به‌صورت کتاب منتشر شده و در بین اهالی ادبیات مشهور است.
پژوهش میرشکاک جستاری بود که با دید تقریبا فلسفی و با توجه به شهریار نوشته و با عنوان «شاعر، کودک و دیوانه» منتشر شده بود، آن هم سال‌ها قبل از پژوهش امین‌پور، اما کمتر کسی امروز هست که حتی اسمش را شنیده باشد. هفتم: علاقه و تاثیرگرفتن از دو شاعر نوگرا یعنی مهدی اخوان ثالث و فروغ فرخزاد و به‌طور ویژه دومی. آن هم در شرایطی که این هردو شاعر (برخلاف سپهری) در جمع بعضی از انقلابیون و مذهبیون، چه شاعران ضعیف، سطحی و قشری و چه شاعران سرشناس و توانمند اما متعصب، ممنوع و مطرود بودند. از چهار شاگرد نیما، سنگ سپهری را عموم مردم و همچنین شاعران مذهبی به سینه می‌زدند و سنگ شاملو را روشنفکران و شاعران چپ. این میان اما اخوان و فرخزاد را نه در مسجد راه بود نه در میخانه. در این موضوع هم ظاهر ماجرا این است که میرشکاک متقدم بوده است.
زیرا قبل از این‌که امین‌پور در شعرش بگوید «به قول خواهرم فروغ» میرشکاک مقاله «فروغ؛ کاهنه مرگ‌آگاه» را نوشته بود. هشتم: برادر ادبی داشتن. امین‌پور بار اصلی نقد ادبی و ستیهندگی خود را بردوش زنده‌یاد سیدحسن حسینی گذاشته بود، با این‌که خود یک صاحب‌نظر جدی بود. میرشکاک هم انگار اصل کار شاعری خود را به علی معلم سپرده است، در حالی که خود یک شاعر جدی است. نهم: هر دو هم، شعر را دوست داشتند هم نقاشی را.
هرچند امین‌پور ابتدا در نقاشی جدی‌تر بود ولی به سرعت از آن گذشت و هرچند میرشکاک که ابتدا کمتر برایش جدی بود بعدتر خود را در نقاشی غرق کرد. دهم: هردو -به نسبت هم‌صنف‌ها و هم‌نسلان خویش - به‌شدت مورد توجه رسانه‌ها بودند و هستند. این ده مورد، مهم‌ترین‌ها بودند و حالا کاری نداریم هردو در نوجوانی دانش‌آموز یک دبیرستان بوده‌اند.
الگویی برای بچه شرّها
این اختلافات بسیار در امور ظاهری و اشتراکات عجیب و غریب در امور خاص، این بیست‌وچند ویژگی آشکار و پنهانِ بررسی شده، در مجموع و به‌طور ناخودآگاه باعث شد در موضوع «الگوشدن» یک تقسیم‌وظیفه و گروه‌بندی بین دوستداران شعر انقلاب پس از ایشان یا هم‌عصر ایشان اتفاق بیفتد. عموم و اکثریت مسحور امین‌پور شدند و خصوص و اقلیت، مجذوب میرشکاک. بچه مثبت‌ها پوستر دلبرانه امین‌پور را بر دیوار اتاق خود زدند و بچه‌شرها مقاله‌های جذاب میرشکاک را خواندند.
هواداران امین‌پور او را صمیمانه «قیصر» صدا کردند (آن‌گونه که سپهری را «سهراب» و فرخزاد را «فروغ») و هواداران میرشکاک ستایشگرانه همان «میرشکاک»ش خواندند (آنچنان که «اخوان» و «معلم» را). البته منظورم از «بچه‌مثبت» و «بچه‌شر»، اصطلاحی است نه لفظی. منظورم توصیف است نه ارزش‌گذاری. شخصیت‌های بسیط‌تر و بهنجارتر، چه آنان‌که واقعا پاکدل و نیک‌گوهر بودند، چه آنان‌که بی‌خردوهوش و عافیت‌طلب بودند و چه آنان‌که مثبت‌نما و عوام‌فریب (و در ذات شرور و جاه‌طلب) زیر علم قیصر سینه زدند و شخصیت‌های پیچیده‌تر و هنجارگریزتر، چه آنان‌که باهوش‌تر و اهل نبوغ بودند، چه آنان‌که جمعیت‌گریز و رسمیت‌ستیز بودند و چه آنان که نابغه‌نما و متفاوت‌نما (و در واقع جوگیر یا خودنما) پرچم میرشکاک را بلند کردند.
حال که هردو آردها را بیخته‌اند و الک‌ها را آویخته، می‌توانیم ادعا کنیم امین‌پور و میرشکاک برای نسل‌های پس از خود هردو ارزشمند و مکمل بودند؛ گرچه نه با ارزشی یک‌سان. امین‌پور بنیانگذار بود و میرشکاک بنیان‌ستیز. امین‌پور سنت‌گذار بود و میرشکاک بدعت‌گذار. امین‌پور حافظ مرزها بود و میرشکاک فاتح مرزها.
امین‌پور صلح‌طلب بود و میرشکاک جنگ‌بلد. خصایص اولی برای حفظ وضع موجود و به عقب بازنگشتن یک دوره ادبی و جهان شعری ضروری‌اند و اما ویژگی‌های دومی برای طلب وضع مطلوب و پیش رفتن. به همین‌خاطر، دومی‌ها به نظرم ارزشمندتر و دشواریاب‌ترند.
قلندر پشمینه ‌پوش نکته‌‌گو
متاثرین امین‌پور را همه می‌شناسیم و همه‌روزه می‌بینیم. از بس زیادند. چه پسندهاشان چه ناپسندهاشان. چه متاثرین از شعرش چه متاثرین از شخصیتش. در شعر، هم آنان‌که با نظم و هوش و دقت ادبی‌شان سبک شعری امین‌پور را پیش بردند، هم آنان‌که نیمایی‌هایی مقلدانه و کپی‌کارانه از روی دست او نوشتند و شیوه نیمایی‌سرایی‌اش را مبتذل کردند.
در شخصیت، هم آنان‌که اهل حلم و انصاف و پژوهش و شریعت‌مداری و اخلاق‌مداری بودند و هستند، هم آنان‌که میان‌مایه و باری‌به‌هرجهت و عوامفریب و ترسو و بزدل و حزب باد. شناخت این هردو جماعت حال که امین‌پور رخت از جهان بسته آسان‌تر می‌نماید.
مخصوصا این‌که قیصر امین‌پور با مرگ متاثرکننده‌اش توجه بسیاری را از سوی مردم و رسانه‌ها به خود برانگیخت و «شوق قیصرشدن» را در دل اکثریت انداخت. یادمان نرفته که سوگواران قیصر چه پرشمار بودند. اما متاثرین از شعر و شخصیت میرشکاک چه کسانی هستند؟ یوسفعلی میرشکاک چه میراث نیک و بدی پس از خود به‌جای گذاشت؟ قطعا پاسخ به این پرسش آسان نیست. اما اینجا هم می‌توان دو گروه با دو نوع برداشت را دید. آن‌که بی‌پرواست، آن‌که بی‌ادب است؛ آن‌که فردیت دارد، آن‌که متکبر است؛ آن‌که شجاع است، آن‌که بی‌منطق است؛ آن‌که نقد می‌کند، آن‌که توهین می‌کند؛ آن‌که آزاد است، آن‌که وقیح است؛ آن‌که فلسفه‌دان است، آن‌که فلسفه‌باز است؛ آن‌که به کت‌وشلوار اتوکشیده و موی مرتب و ریش و سبیل آنکادر می‌خندد؛ آن‌که با پریشانی و گیسوی رها و ریش و سبیل بلند خودنمایی می‌کند؛ آن‌که قلندرِ نکته‌گوست و آن‌که پشمینه‌پوشِ تندخو.
این مقایسه ثابت می‌کند گرچه میرشکاک و امین‌پور تاثیرات فراوانی برای ادبیات و جامعه ادبی خود و پس از خود به‌جای گذاشتند، اما موضوع و متغیر اصلی در آنها نیست؛ در خود ماست.
ماییم که انتخاب می‌کنیم چه ببینیم و چه بشنویم؛ که باشیم و که بشویم. میرشکاک و امین‌پور که جای خود، قرآن کریم هم در آیه 26 سوره بقره خویش را چنین وصف می‌کند: «یهدی به کثیرا و یضل به کثیرا». صدق‌ا... العلی العظیم.

حسن صنوبری

پژوهشگر ادبی و شاعر

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها