یادی از زنده یاد سید مصطفی موسوی، تهیه کننده برنامه های معارفی سیما:

آن که دلش زنده شد به عشق ...

اگر به برنامه‌های مذهبی و آیینی تلویزیون نگاهی بیندازید، در بین بهترین و خوش‌ساخت‌ترین‌های آنها یک چهره به چشم می‌خورد که یک سال است دیگر در بین ما نیست. مصطفی موسوی مجری، کارشناس و تهیه‌کننده توانمند و با اخلاقی که برنامه‌های زیادی از او روی آنتن رفته است؛ تولیداتی که از زمان تاسیس دفتر نمایندگی سازمان صدا و سیما در عتبات عالیات بسیاری از آنها به صورت زنده توسط او از نجف و کربلا اجرا شد. «خدایی که در این نزدیکی است» و «کوی محبت» از جمله معروف‌ترین برنامه‌های او به شمار می‌روند. موسوی در دهه40 در اهواز به دنیا آمد. او پیش از فعالیت‌هایی که به آنها اشاره شد، در زمینه فن بیان و مشاعره به تلویزیون دعوت شد و سال ۱۳۸۴ پس از ۲۵ سال خدمت، در بخش‌های مختلف رسانه ملی، به عنوان ارزیاب پخش بازنشسته شد. بیماری سنگ کلیه و بعد هم ایست قلبی در حین درمان باعث شد او در چنین روزی برای همیشه قاب تصویر جعبه جادو را ترک کند، اما یادش همچنان در دل و جان خیلی‌ها باقی بماند. در ادامه صحبت های برخی از دوستان و همکاران این مجری فقید را می خوانیم .
کد خبر: ۱۲۰۸۲۲۷

استاد آزادگی و اخلاق
مجید یراقبافان مجری
من بیشتر از آن که با مصطفی همکاری کرده باشم، با او رفیق بودم، رفاقتی که حدودا 20 ساله بود. اگر بخواهم او را توصیف کنم، در یک جمله باید بگویم مصطفی موسوی بیرون و درون هر دو یکی بودند، یعنی ظاهر و باطن او همان بود که بود، این گاهی باعث می‌شد بعضی‌ها برنتابند و خوششان نیاید ولی همین ویژگی بود که رمز ماندگاری او و در بعضی حوزه‌ها باعث توفیقش شد.
من معتقد هستم وقتی امروز از او اسم می‌بریم و همه یاد مقتل خوانی، امام حسین(ع) و روضه می‌افتند، این یعنی چنین توفیقی از جایی به بعد رزق او شده و به نامش رقم خورده است. آن خودسازی یا ساده‌تر بگوییم همان یکی بودن درون و بیرون او باعث این اتفاق شده است. مصطفی همان کسی بود که روی آنتن می‌دیدمش و بعد پشت دوربین یا در دنیای رفاقت.
من خاطرات زیادی از آقا مصطفی دارم، از جلساتی که شرکت می‌کردیم گرفته تا روضه‌ها و برنامه‌هایی که در تلویزیون کار کردیم. یکی از این خاطرات خوش که هنوز یاد آن حس و حال خاصی دارد، سفر یکروزه مشهدی بود که با ایشان رفتیم. در سال‌های دور ما جمعی داشتیم که حدود 15 نفر از رفقای مجری در ژانرهای مختلف از کودک گرفته تا تاک شوهای پرمخاطب در آن حضور داشتند و چون برخی از آنها از امروز از تلویزیون فاصله گرفتند از آنها اسم نمی‌برم. ما هر هفته جایی دورهم جمع می‌شدیم و ناهار می‌خوردیم تا این که یک روز یکدفعه قرار شد در حرم امام رضا(ع) این دورهمی اتفاق بیفتد. مصطفی آنجا برایمان خواند، کلی حرف زدیم و اتفاقاتی که در همان سفر چند ساعته افتاد، حس و حالی داشت که اگر کسانی که همراهمان بودند این گفت‌وگو را بخوانند، متوجه می‌شوند منظورم از این حرف چیست و آقا مصطفی در آن جور دیگری بود.
یکی دیگر از ویژگی‌های او که باید از آن بگویم این است که مصطفی ضمن آن که بسیار مودب، موقر و با اخلاق بود، به هیچ وجه زیربار زور و ظلم نمی‌رفت. در واقع منش او آزادگی بود و این موضوع بخش اعظمی از شخصیتش را شکل می‌داد.

او هنوز زنده است
نجم‌الدین شریعتی مجری
درباره ایشان باید بگویم جناب مصطفی موسوی از اسطوره‌های اخلاق در اجرا بودند. او به همه حرف‌هایی که می‌زد و نکاتی که در برنامه‌هایشان یا جمع‌هایی که وجود داشت، مطرح می‌کرد، باور داشت. به نظر من این مهم‌ترین شاخصه او بود. در واقع همین یکی بودن حرف و باور در او بود که باعث می‌شد تأثیر کلامشان زیاد باشد و آنقدر که می‌بینید در دل مردم جا باز کنند و عزیز باشند. مردم مصطفی موسوی را باور داشتند، اتفاقی که باعث ماندگاری او در قلب هر کس که او را می‌شناخت یا دیده بود، شد.
محبت ایشان به اهل بیت یکی از ویژگی‌های جدی ایشان بود و شخصیتشان هم در ذیل همین محبت تعریف می‌شد، چرا که همه ایشان را به عنوان کسی که محب اهل بیت است، می‌شناختند. من دعا می‌کنم روح ایشان شاد باشد و با سیدالشهدا(ع) محشور شوند با این حال برای من این گونه است که احساس می‌کنم او هنوز زنده است و با همان شخصیتی که همه می‌شناسیمش هنوز هست و نفس می‌کشد. اینجاست که واقعا می‌بینیم که اخلاق و رفتار نیکوست که می‌ماند، در واقع وقتی کسی مدام خاطرات خوش و اتفاقات خوب را رقم می‌زند، در اذهان می‌ماند و رفتنش چندان
باور کردنی نیست.

در غربت مرگ، بیم تنهایی نیست

رسالت بوذری مجری
فرموده‌اند و چه نیک و صواب فرموده‌اند که:
«الموت یاتی بغتة»
مرگ، ناگهانی سر می‌رسد، آن‌گاه که تو منتظرش نیستی ...
خیال خام می‌بافی برای کوزه روغنت ...
به سان آن تاجر ذکرش رفته در گلستان؛
گوگرد پارسی به چین می‌بری و
کاسه چینی به روم و دیبای رومی به هند و فولاد هندی به حلب و آبگینه حلبی به یمن و برد یمانی به پارس ...
و طرفه آن که قصب الجیب این تجارت که می‌خوری، در خیال است و زهی خیال باطل ...
در همین اثناء و در میانه این حیص و بیص حضرت عزرائیل سر می‌رسد
بی‌آن‌که تو جنابش را طلب کرده باشی ...
اصلا بی‌آن‌که منتظر اجازت تو باشد ...
و کوس رحلت می‌زنند و
ناگهان بانگی برآمد، خواجه مرد ...
و تمام ...
آه و‌ دریغ و افسوس از نهاد
اقربایت برمی‌آید
و لااله الا‌ا... گویان بدرقه‌ات می‌کنند تا سرای باقی و این تازه آغاز ماجراست.
می‌گویند «خاک سرد است»
شاید از همین روست که چند صباحی نگذشته، دیگر حتی عزیزانت هم فراموشت می‌کنند و این بار دیگر تمام تمام .
اما آن‌که با حقیقت عالم پیوند خورده باشد، تمام نمی‌شود و همو که زلفش به محبت و‌ مودت اولیای حق بسته باشد، تازه پس از مرگ، زندگی از سر می‌گیرد ...
***
این رفیق شفیق ما - سید مصطفی موسوی
را می‌گویم - در زمره این آدم‌ها بود ... بهتر است
بگویم؛ هست. یعنی تازه پس از مرگش دوباره گل کرده و بر سر زبان‌ها افتاده ...
چرا؟
چون رندی کرد و
زرنگی پیشه و خودش را چسباند به
ماندگارترین‌های هستی !
و تا نفس داشت برای آنها نفس زد
و دنبال بازی نرفت.
او خوب یاد گرفته بود، همه آنچه آدم‌ها امروز برایش یقه
می‌درانند
چگونه به تمسخر گیرد و به همین خاطر بود که از نمد رسانه برای خودش کلاه شهرت نساخت ...
از اجرا و گویندگی در سال‌هایی که هیچ‌کدام از ماها نبودیم، به دنبال تفاخر و تبختر و‌ تبرج نرفت ...
اهل لوندی نبود و از محبوبیتش میان مردم نردبان ترقی درست نکرد ...
مرگ او هم البته مرگ پر دریغ و افسوسی بود.
راستش را بخواهید، بعضی مرگ‌ها دریغی ندارند ... طرف هر کاری که باید، انجام می‌دهد و بعد هم میراثی به‌جا می‌گذارد و بعدتر هم می‌رود ...
ملموس‌تر حرف بزنم .
فی‌المثل در عالم ادبیات، مرگ احمد شاملو مرگ
بی‌دریغ و افسوسی بود ...
هرچه خواست کرد ...
درباره صدر و ذیل عالم حرف زد ... رطب و یابس
به هم بافت ... ترجمه کرد ... که البته مترجم خوبی هم نبود ...
شعر نوشت ... آب زیپو و آچار و چه و چه را جمع کرد و اسمش را گذاشت «کتاب کوچه» ... ایضا به معتقدات و باورهای مردم توهین کرد و بعد هم مرد ...
تازه جمعی برایش هورا هم کشیدند ...
اما فروغ را بنگرید ... چه زود غزل خداحافظی خواند ... و کلی کار نکرده را رها کرد و الرحیل گویان راهی عالم باقی شد ... مرگ او قطعا مرگ پردریغ و پر افسوسی بود...
سید مصطفی موسوی هم پر دریغ و پر افسوس رفت ...
با دنیایی کار نکرده ... که اگر می‌بود، فصل‌های
تازه‌تری در رسانه به یادگار می‌گذاشت...
اما چون راهی «خلاف آمد عادت» در پیش گرفته بود، مرگش هم « خلاف آمد عادت » شد...
رفت و بر خوان کرم مهمان شد و تازه ما یادمان افتاد که این رفیق ما، چه‌ها که نکرد و چه تاسوعا‌ها و عاشوراها و مبعث‌هایی برایمان نساخت...
دلم برایش تنگ شده و حالا که نگاه می‌کنم
می‌بینم، آرام آرام جمع رفقای آن طرف، دارد بیشتر می‌شود ...
در غربت مرگ، بیم تنهایی نیست
یاران عزیز آن طرف بیشترند

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها