
یک تصمیم بزرگ که خودش برود توی ستینگ مغزش و همه چی را برگرداند به تنظیمات کارخانه، همانقدر پاک، همانقدر بیباگ و ویروس، یک هو از گنده لات محله یافتآباد بشود شیر بیشه خان طومان. برود بجنگد بعد جنازهاش بعد از چهار سال برگردد و شهر را به هم بریزد.
مجید قصه ما یک تصمیم گرفت و با این تصمیم تکلیف خودش و خیلیهای دیگر را روشن کرد. تصمیم گرفت برود سر بخورد توی بغل خدا و خدا عزتش داد. همین شد که یک شهر برای برگشتنش آب و جارو شد. همین شد که تصاویر لبخندهایش شد زینت طاقچههای شهر. اینکه فلان پایگاه بسیج و فلان نهاد فرهنگی بنر عکس و مراسمش را توی شهر کار کند خیلی امر دور از ذهنی نبود ولی تصویری منتشر شد که رفقای قهوهخانهای و بر سیاق سابق مجید هم دم در قهوهخانه برایش حجله زدند و عکسش شد زینت ورودی قهوهخانه .
شیر بچه قصه ما خوب برای مادرش علی اکبری کرد. رفت و ارباب برگشت و حسرت دامادیاش حالا چهار سال است که بر جگر مادرش خال انداخته است. ویدئوها میرسد. مادرش چادر رنگی سرش کرده است. یک سبد گل پر پر شده و یک کیک دو طبقه هم گذاشتهاند روی تابوت. زن کل میکشد. بغض میکنم. این بخش داستان بردار کردن حسنک وزیر از تاریخ بیهقی با صدای محمود دولتآبادی توی کلهام پخش میشود: مادر حسنک زنی بود سخت جگرآور، چون این بشنید، هیچ جزع نکرد و ماتم پسر سخت نیکو بداشت ...
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
عضو دفتر حفظ و نشر آثار رهبر انقلاب در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح کرد
دکتر محمد اسحاقی، استاد دانشگاه تهران:
محمدرضا مهدوی در گفتوگو با «جامجم»: