در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
در پی گذر زمان بر رویدادها و شخصیتها، زمانی که به شهید سیدمرتضی آوینی فکر میکنید، او را بیشتر با چه ویژگیهایی به یاد میآورید؟
برجستهترین ویژگی در آن بزرگوار عنصر نگرانی بود که اتفاقا دلیل اصلی ارتباط ما با هم بود.
نگرانی از چه یا درباره چه چیز؟
خود او درباره نگرانیهایش بسیار سخن میگفت و دیگرانی هم که او را کم و بیش میشناختند، این نگرانی را تشخیص میدادند و میگفتند. در آثارش هم میتوان رد این نگرانیها را تشخیص داد. او بیشتر از اغلب ما نگران انقلاب و سرنوشت انقلاب بود. علتش هم این بود که زمانه خود را به درستی میشناخت. او این را خوب میدانست که دهکده جهانی یعنی چه و در این جهانیسازی عظیمی که لاجرم همه فرهنگها و تمدنها را همچون سیلابی میشوید و با خود میبرد، چه کسانی غرق خواهند شد. او موجسواران حرفهای را میشناخت که چه بازیهایی درخواهند آورد و بسیاری از نشانهها، او را به شدت به هراس میانداخت. البته همه ما این دغدغهها را داشتیم و هریک به فراخور استعداد و سوادمان سعی میکردیم کاری بکنیم. من شعر میگفتم و آوینی مقاله مینوشت و سعی میکرد غول بزرگ رسانهای یعنی سینما و تلویزیون را وسیلهای برای ابراز نگرانیها و هشدارهایش قرار دهد و در این بخش فعالیت بیشتری میکرد. به هر حال طی سالیان دراز، همین دغدغهها بهانه دیدارهای ما بود.
حوزه هنری نقطهای بود که شهید آوینی کارهای جدی خود را از آنجا آغاز کرد.
و بسیاری از بزرگان ادب و رسانه.
به نظر حضرتعالی حوزه هنری واجد چه ویژگیهایی بود که چنین استعدادهایی را به خود جذب میکرد؟
حوزه هنری با انقلاب زاده شد و از همان سالهای نخست توانست بسیاری از صاحبان اندیشههای مستقل را به خود جذب کند. حوزه ابتدا کارش را با چند شخصیت نام آشنا آغاز کرد، اما خیلی زود توانست جنس و رنگ و بوی انقلاب را به خود بگیرد و به مرکزی چون مساجد صدر اسلام تبدیل بشود.
از چه جهت؟
از این جهت که کسانی که آستین بالا زدند و با تمام وجود در حوزه هنری مشغول فعالیت شدند هم خودشان مبلغ بودند، هم گاهی مدیر و هم جهادگر. حوزه هنری وقتی به دست بچههای انقلابی مخلص افتاد، به سرعت رنگ انقلاب به خود گرفت و پدیدههای ارزشمندی را به عرصه ادب و هنر و رسانه معرفی کرد.
وظیفهای که ابتدای امر برای حوزه هنری تعریف شده بود چه بود؟
قرار بود حوزه هنری نمونهسازی و پیشتازی کند. یعنی عدهای زودتر از بقیه راه بیفتند و راه اصلی را از بیراههها و کورهراهها تشخیص بدهند تا سیل جمعیتی که بعدا راه میافتند و میآیند، راه را گم نکنند و مسیر اصلی مشخص شده باشد. انصافا تا مدتی همینطور هم بود و حوزه هنری عملا توانست عرصههای نوین زیادی را به روی جوانان مشتاق ادبیات، هنر و رسانه بشناساند. به همین دلیل هم بود که حوزه هنری از یک طرف به سینما میپرداخت و از سوی دیگر شعر، قصهنویسی، خط، ترانهسرایی، کارهای نمایشی و همه ابزارهایی را که تمدن نوین برای تربیت یا به انحراف کشاندن نسلهای جدید انجام میدهد در دستورکار خود قرار داده بود. مهمترین ویژگی حوزه هنری این بود که انسان در عین حال که بیشترین تلاش و کار را در آنجا انجام میداد، کمترین احساس تحمیل و دشواری نمیکرد و هیچ کار شاقی در آن محیط وجود نداشت. در آنجا روحیه کارمند و رئیس یا کارگر و کارفرما حاکم نبود و یک جور احساس آزادی کافی همراه با مسؤولیت بالا، موتور محرکه فعالیت افراد بود. به همین دلیل در عین حال که کسی احساس نمیکرد رئیس و آقا بالاسر دارد، همه به شدت احساس مسؤولیت میکردند که این بار سنگین را به مقصد برسانند. روحیه جهادی که این روزها خیلیها تلاش میکنند آن را احیا کنند، به تمامی در حوزه هنری وجود داشت و به همین دلیل انسان احساس خستگی نمیکرد و کار با رضایتی دائمی همراه بود. خلاصه اینکه حوزه هنری مکتبی بود که ظاهرا برنامه نداشت، اما در واقع همه برنامهها را داشت. در آنجا همه مسؤول همه چیز بودند و در عین حال احساس آزادی میکردند و این ترکیب به ظاهر نامتجانس تجربهای بود که نه در گذشته فرهنگی ایران سابقه داشت و نه متأسفانه بعدها تکرار شد. مهمترین ویژگی کسانی که در حوزه هنری مشغول خلق آثار مختلف بودند، استقلال روحی ـ روانی بود؛ ویژگی برجستهای که متأسفانه به مرور زمان رنگ باخت.
شهید آوینی ظاهرا معتقد بود که ما داریم به فرهنگ شفاهی رجعت میکنیم. این تحلیل از نظر شما صحیح است؟
بله، او فرض را بر این گذاشته بود که ما داریم به فرهنگ شفاهی برمیگردیم، اما قطعا این فرهنگ شفاهی مبتنی است بر تمام کتابهای موجود در کتابخانههای عالم. به همین دلیل است که این فرهنگ شفاهی با دوره شفاهی قبل فرق میکند. اینها دغدغههای دائمی او بودند. به همین دلیل هم به خبر و مستند علاقمند بود. میگفت آدمیزاد هر شغلی که داشته باشد سر و کارش دائما با خبر است که میتواند راست یا دروغ باشد. معتقد بود که مستند هم نوعی خبر است و زمانی ارزش دارد که روح آن درک و دقیق روایت شود تا کسانی که شاهد آن رویداد نبودهاند آن را همانگونه ببینند که یک شاهد عینی دیده است. من سعی کردم این مضامین را در شعر و ترانه بیاورم. نمونهاش ترانه «برین از اونا بپرسین که ندیدهها رو دیدن» بود که دکتر اصفهانی اجرا کرد. ما در این نوع اندیشیدن با یکدیگر اشتراک نظر داشتیم یا بهتر بگویم که از او آموختم.
نگاه شهید آوینی به پدیده سینما چه بود؟
او معتقد بود باید به آثار کلاسیک سینما توجه بیشتری بکنیم. ابتدا هم باید با ساخت آثار مستند شروع کنیم تا اساسا حرف زدن با این رسانه را یاد بگیریم و فرقش را با مقاله و خطابه بفهمیم. سینما کلمات خاص خودش را میطلبد. دلیل شکست بسیاری از آثار سینمایی و تلویزیونی ما این است که در یک اثر نمایشی زبانی را به کار میگیریم که اساسا مربوط به عرصه دیگری است. به اعتقاد من آوینی با نگاه درستی که به سینما داشت و به خصوص با آن شروع درخشان در روایت فتح، اگر زنده میماند میتوانست آثار بسیار ارزشمندی را در حوزه سینما خلق کند. عجلهای هم که در کارهایش مشاهده میکنیم به این دلیل است که احتمالا میدانست فرصت چندانی ندارد و موقعیت و سرمایه کافی هم فراهم نمیشد که فیلمهای دلخواهش را بسازد. متأسفانه فرصت آزمون و خطا هم نداشت، وگرنه به احتمال قوی راهی برای خروج از بنبستی که سینمای ما گرفتارش شده بود، پیدا میکرد.
تکاپوی جانفرسای او قطعا دلسردیها و ناامیدیهایی را هم برای شهید آوینی به ارمغان میآورده است. در چنین مواقعی چه میکرد؟
وقتی دلسرد میشد سراغ کسانی میرفت که در کوره جنگ آبدیده شده و سوخته بودند. این افراد گاهی چنان جوهرهای دارند که انسان را با خود میبرند، کما اینکه نهایتا آوینی را هم بردند. تمام تلاشهای فکری و تقلاها و عرقریزیهای فلسفی او در جوار شخصیتهایی که عروج کرده بودند ذوب شدند. آنها روی خاک زندگی میکردند، اما خاکی نبودند و آوینی تلاش کرد کارشناس این معنا باشد. او دنبال شهدای زنده میگشت تا برایشان از چیزهایی بگوید که هیچکسی ندیده بود و در این کار به قدری خبره شد که هم او زبان آنان را میفهمید و هم آنها دغدغههای سید را درک و با او همراهی میکردند و با بیان تجربهها و عوالم شگفتانگیز خود آبی بر آتش وجود سید میپاشیدند. این آدمها حرفهایشان را به هر کسی نمیزدند و معلوم بود که در سید چیزی دیده بودند که او را محرم اسرار خود کرده و از مگوها با او سخن میگفتند، زیرا سید آدم منحصربهفردی بود و آنها این را خیلی خوب میفهمیدند. من خود شاهد این مراودات نبوده و فقط شنیدهام، اما چون اندیشه و تفکر و دغدغهها و تلاطمهای روحی او را میشناختم، میتوانم کم و بیش درک کنم که بین سید و عروجیهای جنگ چه میگذشته است. آوینی صرفا برای اینکه کاری کند و وظیفهای را انجام بدهد، نمینوشت یا نمیساخت، بلکه هنگامی دست به کار میشد که دیگر چارهای نداشت و حرف و تجربهای را که کشف کرده بود باید بیان میکرد. آوینی آنقدر هوشیار بود که بداند نباید کثرت دانستهها و اطلاعات، او را از جوهره و معنا دور کند. او همواره به دنبال نشانهشناسی بود و یقین داشت که راه درست همین است.
با تعاریفی که شما از سلوک آوینی ارائه کردید به نظر میرسد که او برای خود صاحب مکتبی است.
من از این تعابیر استفاده نمیکنم. من میگویم او سلوکی داشت که به آوینی شدنش منجر شد. مسلک غیر از مذهب است. مسلک نوعی سلوک عملی است. آوینی با تمام فلسفهها سر و کار داشت، اما هیچیک را برای خود انتخاب نکرد و سرانجام در آوردگاه شهادت، وجود خویش را از هر آنچه بال پرواز را میشکند پاک کرد که گفتهاند هر چه ناپاکی با اولین قطره خون شهید که بر زمین میریزد پاک میشود. او سلوکش را از این طریق دنبال میکرد و قطعا برای این کارش حجت داشت، همان حجتی که شهدای کربلا داشتند.
آیا مسلکی که به آن اشاره کردید به درستی به جامعه شناسانده شده است؟
نمیدانم، ولی شخصیتهای زیادی همراه او بودند و او را بهتر میشناسند و میتوانند از برکات وجود او بهتر از من سخن بگویند. افرادی که با او یک روح در چند بدن بودند اگر سکوتشان را بشکنند، قطعا بهتر میتوانند چگونگی مسلک آوینی و وجوه و فواید آن را توضیح بدهند.
فواید؟
بله، فواید نیل به یکی از این مقاصد که اگر بمانی پیروزی و اگر بروی شهیدی. به اعتقاد من آوینی با فرصت اندکی که داشت، توانست حضور جامع و کاملی در هستی داشته باشد و بر جریان رودخانهای که اشاره کردم تأثیر خوبی بگذارد. چنین زیستنی جز با هوشیاری و اخلاص و تقوا ممکن نیست.
آبشخورهای اصیل اندیشه ناب اسلامی
بچههای انقلاب به نسبت استعداد و درکشان هرکدام از افکار و آثار مرحوم دکتر شریعتی و با سهمی دورتر از جلال آل احمد و کسانی که تحتتأثیر آنان اندیشیدند و نوشتند، بهرهای بردند و همان تأثیرات را با خود تا انقلاب حمل کردند و آوردند. زمانی که امام آمدند و از شخصیتی چون شهید مطهری آن تجلیل را به عمل آوردند، این بچهها شروع کردند به مرور اندیشههای ایشان که در واقع دستپرورده امام بود.
آوینی بیش از هر کسی تحتتأثیر افکار و شخصیت خود امام بود و میخواست بداند آبشخور شخصیتهایی چون امام، شهید مطهری و علامه طباطبایی کجاست.
آوینی میدانست که با انکار غرب نمیتواند کاری را از پیش ببرد. غرب وجود دارد و بچههای ما هم خیلی خوب چهگوارها و لنینها و شخصیتهای دیگر را میشناختند و تحتتأثیر آنها بودند. قهرمانهای واقعی و بیشتر پوشالی غرب، چه میخواستیم چه نمیخواستیم نوجوانان و جوانان ما را تحتتأثیر خود داشتند. آوینی تلاش میکرد در عین حال که غرب و آثار آن را به درستی درک میکند، به آبشخورهای اصیل اندیشه ناب اسلامی دست پیدا کند تا بتواند راه درستی را پیش پای نسل جوان بگذارد.
دستی از غیب برون آید و کاری بکند
آوینی نسبت به مدرنیسمی که خود را بر جهان مسلط کرده است بسیار حساس و در مورد آینده این به اصطلاح تمدن بهشدت نگران بود. دستکم اینکه حس میکرد نسلهایی در این میان قربانی خواهند شد، مگر اینکه، «دستی از غیب برون آید و کاری بکند.»
چون عادت نداشت حرفی را که عمل نمیکند، نزند، به آنچه میگفت عمل میکرد. او در واقع اهل قلم بود و اصلا قرار نبود فیلم بسازد. بخش اعظم وقتش را گذاشت که در حد بضاعت و اطلاعات و استعدادش مجله خوبی دربیاورد و در آن درباره موضوعاتی مقاله بنویسد که دیگران یا قدرت درکش را نداشتند و یا اگر هم میفهمیدند جرات نوشتناش را نداشتند. به آثار فکری و فلسفی علاقهمند بود و مطالعات زیادی هم میکرد، اما مرید هیچکدامشان نبود.
راستش را بخواهید من نگرانیهای او را گاهی افراطی و ناشی از ترس از یک اتفاق عظیم میدیدم. اگر انسان بخواهد از منظر او به هنر نگاه کند، با آشفتهبازاری مواجه خواهد شد که به جای آرامش بخشیدن فقط به اضطراب انسان دامن میزنند.
گرایشهای افراطی انسانها به خشونت و غرایز جنسی، او را بهشدت نگران میکرد و همواره هشدار میداد که نباید از کنار این پدیدهها با سهلانگاری عبور کرد. بشر در تاریخ خود خون و آتش کم ندیده، اما این سیل لجامگسیخته که تحفه وسایل ارتباط جمعی گسترده و مهارنشدنی است در تاریخ بیسابقه است.
او زندگی تلخ و اسفبار زن مانکنی عصر جدید را میدید و این بردگی هزار بار رذیلانهتر از قرون گذشته که حتی حق انتخاب خواب و خوراک خود را هم ندارد و دیگران هستند که باید به او بگویند چه بخورد، چطور راه برود و حتی چه احساسی داشته باشد، از نظر او بهرهکشی رذیلانهای بود که نهایتا به مرگهای فجیعی منجر میشوند.
مرگهایی که تحسینکنندگان این بتهای توخالی هرگز نمیبینند، چون اغلب این زنان ترجیح میدهند پیش از آنکه از قیافه بیفتند، بمیرند. در روزگار او حتی اگر به این خطر پی میبردی اجازه نداشتی دربارهشان بنویسی و مشکل سید این بود که بسیاری از خطرات را خیلی زودتر از دیگران احساس میکرد و زجر میکشید، اما نمیتوانست دم برآورد. کسانی که آثار او را با دقت میخوانند و میبینند، رد این نگرانیها را پیدا میکنند.
محمدرضا کائینی
فرهنگوهنر
در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جامجم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد