جامجم آنلاین: نیاز واقعی مردم نیازهای اقتصادی مانند معاش یا عدالت اجتماعی است اما سود سرمایهدار اقتضای دیگری دارد و به همین دلیل است که این دو بههیچوجه باهم سازگار نمیشوند و اگر در این میان بعضاً هم رفاهی شکل بگیرد، سیاستها عرضی این نظام هستند نه ذاتی آن چون علیالاصول نظامهای سرمایهداری با اصالت جامعه میانه خوبی ندارد و بارها هم گفتهاند که ما چیزی به نام حق جامعه را نمیشناسیم، در این میان عدالت اجتماعی ارتباط نزدیکی با حق جامعه دارد و چیزی ورای جمع جبری افراد به نام جامعه وجود دارد که حق ویژهای دارد که در بحث اجتماعی جلوه پیدا میکند، حال هرچند زود است برای اینکه بهطور خاص بگوییم اعتراضات جلیقه زردها در فرانسه مصداق بارزی برای بروز تضادهاست ولی میتوان نماد و جلوهای از بروز این تضاد را در فرانسه دید کما اینکه چندی قبل در آمریکا هم این نوع اعتراضات را دیدیم و اینها باهم ارتباط زنجیرهای دارند.
یکی دیگر از تضادهای نظام سرمایهداری خودویرانگری خِرد خود بنیاد است که مبنای لیبرالیسم است یعنی وقتی شما به سیاستهای لیبرالیستی نگاه میکنید ریشه در اصالت الفردی دیدن جامعه و همچنین اومانیسم دارد، اومانیسم به نام انسانگرایی و بیتوجه به پشتوانه خدایی آن، خدا را ذبح کرد و درنهایت از هیچانگاری نیچهای سر درآورد.
برخی فکر میکنند هیچانگار نیچه یک اتفاق تاریخی است درحالیکه اینیک ارتباط منطقی با اومانیست خداگریرز دارد یعنی وقتی انسان با دست خود خدا را از خودش گرفت باید در انتظار مرگ خودش هم مینشست و این اتفاقی است که کموبیش رخداده و بازهم رخ خواهد داد؛ بعد از فروپاشی شرق قدرت مانوری در اختیار لیبرالیسم متکی برخرد خودبنیاد قرار گرفت و باید در انتظار مرگ خودش میماند.
این نکته خیلی ظریفی است که اگر کسی میخواهد از حق و نیاز انسان دم بزند حتماً باید یک تکیهگاه به نام خدا داشته باشد و اگر شما تکیهگاهی به نام خدا را نادیده گرفتید متزلزل میشوید و انسان بیپایه و بیبنیاد میشود که خودش به دست خودش مرگ خودش را رقم میزند.
همانطور که پستمدرنها میگویند اومانیسم خدا و پستمدرنیسم انسان را کشت و این انسان کشی نتیجه آن خدا کشی است البته قرآن هم میگوید "وَلَا تَکُونُوا کَالَّذِینَ نَسُوا اللَّـهَ فَأَنسَاهُمْ أَنفُسَهُمْ" یعنی مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند چون خدا هم شما اسیر خود فراموشی میکند؛ این همان بهاصطلاح تضاد خودویرانگری خودبنیاد است یعنی خرد متکیبهخود، خودویرانگر است و خودش را میکشد، در این میان افرادی مانند میشل فوکو، هانتینگتون و غیره که دم از برتری لیبرالیسم و پایان تاریخ میزدند هم خود از نظریهپردازان جنگ بودند و امضای آنها پای نامه استراتژیستهای آمریکایی در زمان بوش برای حمله به عراق به نام دفاع از حقوق بشر خود نشانه همین مساله است. فوکویاما نه تنها همان موقع با این مفاهیم بازی میکرد بلکه الان هم این کار را میکند و اینگونه نیست که اکنون از نظرش بازگشته باشد او از ابتدا نظریهپرداز جنگ بود و اکنون هم هست که البته همان موقع طی یادداشتها و مصاحبه ها به این مساله اشاره کرده بودیم.
در شرایطی که نتیجه خداکشی، انسانکشی حاضر است اکنون در دوران پسامدرنیسم باید امیدوارانه منتظر بازگشت خدا باشیم کما اینکه الان واقعا طلیعههای بازگشت خدا و توجه به اینکه انسانگرایی بدون خداگرایی امکانپذیر نیست را در عرصههای آکادمیک میبینیم البته ممکن است عدهای غفلتاً فکر کنند ما باید به یک تکلیفگرایی صرف یا همان خداگرای منهای انسان قرون وسطایی برگردیم ولی این خیلی اشتباه است. اتفاقا ما داریم به عقلانیتی میرسیم که خدا و انسان را با هم میببیند و همانطور که استاد مطهری گفتند آن کسی که درد انسان دارد درد خدا را هم دارد و آنکه درد خدا دارد درد انسان را هم دارد و اصطلاحا یک درک متقارن از رابطه خدا و انسان در حال شکلگیری است پس قرار نیست بازگشت به سمت یک خداگرایی منهای انسان قرون وسطایی و یا تکرار انسانگرایی منهای خدا باشد بلکه هر دو آنها باید با هم باشند و اینکه میگوئیم طلیعه این مساله دیده میشود فقط یک آرزو نیست بلکه بسیاری از فیلسوفان ماتریالیست قوی در غرب و در فضای آکادمیک انگلوساکسون به خدا روی آوردهاند و با یاد کردن از خدا به عنوان موجود مطلق، معتقدند هزاره جدید هزاره خداگرایی است.
متفکران بزرگ این نظریه بسکار، خانم آرچر و کالیر هستند که الان از میان آنها فقط خانم آرچر در قید حیات است و دو نفر دیگر به تازگی فوت شدهاند با این حال این نظریه از فضای آکادمیک در حال انتقال به سمت جامعه است و در شرایطی که جامعه هیچگاه گریزان از خدا نبود که بخواهد بازگردد و خدا در فضای دانشگاهی و آکادمیک مرده بود، مسلم است که وقتی در فضای آکادمیک هم این بازگشت اتفاق میافتد به فضای جامعه سرایت پیدا خواهد کرد و در عصر بازگشت به خدا، مسلما جامعه هم بهرهمند میشود.
حال اینکه عدهای سعی میکنند ضعیف شدن لیبرالیسم را به معنای قوت گرفتن سوسیالیست جلوه دهند ممکن است اینگونه هم باشد ولی بعضی از دوگانهها ناموجه است، اینکه ما بگوئیم یا حق فرد یا حق جامعه حرف غلطی است بلکه باید هم به فرد و هم به جامعه توجه داشته باشیم و به همین دلیل طبیعی است که وقتی فضا بیش از حد به سمت فرد میغلتد باید در انتظار گرایش آن به جامعه هم باشد و به لحاظ تاریخی در فردگرایی افراطی که ممکن است این اتفاق بیفتد اما این فروغلتیدنها در طرف دیگر فردگرایی درست نیست و ما باید حتما بین فرد و جامعه جامعنگر باشیم یعنی قرار نیست حالا که خیلی به سمت فردگرایی انتقاد ایجاد شده به سمت جامعهگرایی افراطی بغلتیم بلکه هم فرد و هم جامعه هر دو اصالت دارند.
این نگاههای بینابینی است که ضدهرگونه دوگانه نگری است و اصلا جهان جدید به سمت گریز از تفاوتگراییهای محض و به سمت وحدت در عین کثرت در حال حرکت است یعنی یک نوع نادوگانهگرایی و وحدت در عین تفاوت و این چیزی است که ما در جهان آن را میبینیم البته این پستمدرن هم نیست چون پستمدرن تفاوتگرای محض است در حالی که این چیزی که اتفاق میافتد وحدت در عین کثرت است یعنی هم به تفاوتها و هم ارتباط بین آنها توجه دارد، در حالی که پست مدرنیسم فقط در جهت تفاوتها و به قیمت نفی هرگونه حقیقت و شالوده حرکت میکند در حالی که موضوع مورد بحث ما هموقوعی تمایز در عین اتصال است یعنی اتصال و وحدت فدای تفاوت نشده است و رمز موفقیت هم همین است که هستی و هر تفکر نادوگانهای مبتنی بر همین اصطلاحا وحدت تشکیکی یا وحدت در عین کثرت است؛ وجود هم وحدت در عین کثرت است و آن چیزی که ما در جهان میبینیم به حیات انسانی هم تسری پیدا میکند.
در یادداشتی اختصاصی برای جام جم آنلاین مطرح شد
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد