صبح جمعه است. آفتاب نزده که خواب از سر من پریده. به آشپزخانه می‌روم و زیر کتری پر از آب را روشن می‌کنم. آهسته و بدون صدا خودم را بالای سر صادق می‌رسانم.
کد خبر: ۱۱۷۷۱۷۸

مثل همیشه پتویش را کنار زده است. به آرامی در کمدش را باز می‌کنم. در آن تاریکی، یک برگ کاغذ و یک مداد تیره‌رنگ برمی‌دارم و از اتاق بیرون می‌روم. در باریکه نوری که از آشپزخانه به هال تابیده می‌نشینم که نقاشی صادق توجهم را جلب می‌کند. کاغذ را برمی‌گردانم و می‌نویسم: «کارهای مورد علاقه من.» باید ببینم چه می‌خواهم، چه کارهایی را دوست دارم انجام بدهم، از همه مهم‌تر این‌که چه کارهایی را می‌توانم انجام بدهم.

هنوز شروع نکرده، نیمه از ماست مو بکش مغزم باز با بحث و جدل همیشگی به سراغم می‌آید و می‌خواهد نتیجه بگیرد «یک همسر یا یک مادر در انجام وظایفش کوتاهی می‌کند اگر...» همین جا وسط حرفش می‌پرم. یک نفس عمیق می‌کشم و همان‌طور که هوا را از دهانم خارج می‌کنم، این افکار را هم بیرون می‌اندازم. هیچ‌کس نداند، خودم که بهتر می‌دانم چقدر سعید و پسرها را دوست دارم. می‌نویسم «آشپزی، خطاطی، ورزش، کارهای هنری، کتاب.» حالا وقت آن است که این کارها را در دو کفه ترازوی ذهنم بگذارم و سبک و سنگین‌شان کنم. همین اول کار، آشپزی را خط می‌زنم. علاقه‌ام به دیگر فعالیت‌ها بیشتر است. دو دو تا چهار تا که می‌کنم می‌بینم می‌توانم از خیرش بگذرم و به آموخته‌هایم از مامان بسنده کنم. ‌گاهی هم غذاهای جدید و به روز برای به دست آوردن دل اهالی خانه در برنامه غذایی‌ام هست. خط و خوشنویسی کلاس می‌خواهد و استاد. صادق را بگذارم پیش مامان حوریه، عماد 9 ماهه را چه کنم؟ تمرین مستمر می‌خواهد و بساطش را باید زمانی بچینم که عماد خواب است، چون قلم و دوات که سهل است، او کله مار هم ببیند به دهان می‌گیرد. پس این یعنی بیشترین اوقات فراغتم تنها صرف خوشنویسی می‌شود و دیگر فرصتی برای باقی کارها ندارم. به خودم امید می‌دهم که در آینده سراغش خواهم رفت.

ورزش! من و ورزش؟! آن هم در خانه؟! محال است. برای آدمی مثل من که یک عدد دراز و نشست ناقابل هم در خانه نمی‌رود، ورزش در باشگاه از ضروریات است.‌ این یکی را باید به یاری مادربزرگ‌ها در برنامه‌هایم بگنجانم.

و اما کتاب، این موجود دوست داشتنی! هر طور که فکر می‌کنم می‌بینم چیزی بهتر و سهل‌الوصول‌تر از کتاب برای من وجود ندارد. آن هم برای من که وقت‌های کوتاه و کمی دارم، وقت‌هایی پاره پاره لابه‌لای خواب‌های عماد، همان ده دقیقه‌ای که او با یک قاشق و قابلمه سرگرم است یا همان وقتی که صادق بدون این‌که از من بخواهد همراهی‌اش کنم مشغول بازی است. برای من کتاب، حال‌خوب‌کن‌ترین کار ممکن است. در کمتر از ثانیه‌ای به دنیای دیگری می‌روم، دنیایی که منتظر من است. دنیایی که از دست نمی‌رود. تنها زمانی که کتاب می‌خوانم توانایی فکر نکردن به مسائل آزاردهنده را دارم. شاید هم چون کتاب می‌خوانم و مغزم از انجام دو کار همزمان باز می‌ماند فکر کردن به مسائل دیگر به خودی خود منتفی می‌شود. با کتاب، فقط با کتابم، حتی اگر این همنشینی کوتاه باشد.

از دور نگاهی به گوشی تلفنم که روی میز است می‌اندازم. نور آبی چشمک‌زنش نوید یک پیامک را می‌دهد. مامان حوریه است. نوشته: «ناهار درست نکن، بیایید دور هم باشیم.» گل از گلم می‌شکفد و لبخندی به پهنای صورت می‌زنم. حذف ناهار برای من یعنی نیم تا یک ساعت وقت اضافه؛ یعنی وقت بیشتری برای خودم.

مرضیه منیری

خانه‌دار

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها