گفت و گو با محمد علی گودینی رمان نویس ادبیات کارگری درباره فیلم دردناک گریه های یکی از کارگران نیشکر هفت تپه

حمله ادبیاتی به فاصله طبقاتی

محمدعلی گودینی تا ویدئو را می‌بیند بغض می‌کند و می‌گوید، گفت‌وگو را نیم‌ساعتی به تاخیر بیندازیم. ویدئو اشک‌های دردناک مسلم آرمند، یکی از نمایندگان کارگران نیشکر هفت‌تپه را در اعتصاب روبه‌روی فرمانداری شوش نشان می‌دهد؛ اعتصابی که هنوز جریان دارد، اما آنچنان که باقی اخبار توجه‌ها را به خود جلب می‌کند، این اعتصاب به رسانه‌های رسمی راه نمی‌یابند. اتفاقا این کارگر رنجور هم به همین اشاره می‌کند و می‌گوید، اگر برای مسؤولان اتفاقی بیفتد همه رسانه‌ها به آن می‌پردازند. از اینجا به بعد ویدئو کاملا هولناک است؛ هم اشک‌های این کارگر جوان و هم خبری که با فاصله کمتر از 24 ساعت تیتر همه رسانه‌ها می‌شود. گریه مسلم به دل خنجر می‌زند و این جمله رنج‌آلودش که در انتقاد به رسانه‌ها می‌گوید: «نوبت ما هم می‌رسد». اما قبل از این‌که نوبت آنها برسد در کمتر از یک روز، حرف کارگر جوان عینیت پیدا می‌کند و همه رسانه‌ها خبر مرگ دو مسؤول سازمان تامین اجتماعی را در سطحی وسیع پوشش می‌دهند. این تقارن، غم‌انگیز است.
کد خبر: ۱۱۷۷۱۴۰

حالا طبعا نه او از مرگ دو مسؤول خوشحال است و نه از پوشش وسیع رسانهای مرگشان ناراحت. اما حتما همچنان به این فکر میکند که بالاخره کی نوبت آنها میشود که تیتر رسانهها شوند.

نیم ساعتی در شگفتی این تقارن به سر میبریم تا جناب قصهنویس مهیای گفتوگو میشود. میگوید: من را باید ببخشید. میدانم این اشکها از کجا میآید. همین حس سرخوردگی و رنجها و اندوهها بود که من را از کار انداخت و از کار بیکار کرد. خودش هم مثل مسلم آرمند، سالها کارگر کارخانه بوده است. از همان سالهای کارگری نوشتن را جدی پیگیری کرده و تا حالا 40 کتاب منتشر کرده و از این بین، هشت رمان و مجموعه داستان کوتاهش درباره فضاهای کارگری بوده است. از این هشت اثر، «تالار پذیرایی پایتخت» و «زنی با کفشهای مردانه» بیشتر به چشم آمدهاند و مورد تحسین منتقدان قرار گرفتهاند. در اولی، از کوچ دستهجمعی کشاورزان روستاها بعد از اصلاحات ارضی به تهران نوشته و سختیهایی که در کارگری در مرکز تحمل کردهاند و در دومی ادامه داستان را پی گرفته تا کارگرانش را راهی جبهه کند. چه کسی را بهتر از او میتوانستیم بیابیم تا همراهیمان کند در یادآورد کارگرانی که این روزها در شوش احساس بیپناهی دارند. از او درباره خلاهای ادبیات داستانی کارگری پرسیدهایم.

این روزها پیگیر مطالبات کارگران در ایران بودهاید؟

همیشه بودهام. من قصهنویسی نیستم که صرفا درباره آنها نوشته باشم. من از آنها هستم. 12 سال کارگر کارخانه بودهام و پیش از آن هم از 9 سالگی در مغازهها پادویی و کارگری کردهام. همین امروز که با شما صحبت میکنم اثر تازهام را تحویل ناشر دادم و به همین خاطر مدتی را متمرکز روی کارم بودم و در جریان جزئیات پیگیری مطالبات کارگران نیشکر هفتتپه نبودم اما دورادور میدانم چه اتفاقی برایشان افتاده است.

این ویدئو حسابی شما را
به هم ریخت...

میدانم این اشکها از کجا میآید. میدانم حقوق نگیری و مدام در معرض اخراج باشی یعنی چه.

کارخانه آنها را خوب میشناسم. نیشکر هفتتپه بعد از همان اصلاحات راه افتاد مثل کشت و صنعت کارون. این نیشکر هفتتپه آنقدر وضع خوبی داشت که حتی تیم فوتبالی به جام تخت جمشید فرستاده بود و تبلیغات گستردهای برای این تیم میشد. بعدها اما شنیدم نمایندههای مجلس گفتهاند بهتر است نیشکرها را بسوزانیم و تمام. اگر ترس از آلودگی حاصل از سوزاندن نیشکرها نبود حتما همین کار را میکردند. آن سالها چنین برخوردهایی و حالا چنین ویدئوهایی آب سردی است روی سر من و امثال من که عمری پای این مباحث گذاشتهام. از خودشان بودهام، کنار خود آنها توش و توانم را از دست دادهام و از کارافتاده شدهام و مید انم چه میکشند. حالا شنیدهام آنقدر در معرض آسیب قرار دارند که بیکاری، کوچکترین این آسیبها میتواند باشد. برخی گروهها سعی میکنند خودشان را به آنها نزدیک و مطالبات صنفی برحقشان را از ریل خارج کنند. اگر این اتفاق بیفتد آنها نه فقط کار، بلکه زندگیشان را از دست میدهند. این بلایی است که خصوصیسازی سر ما آورده است. خصوصیسازی کلا مبحثی انحرافی برای ما بوده است. خصوصیسازی یعنی اخراج کارگرها و بیمسؤولیتی. خصوصیسازی انحرافی یعنی اینکه پول بدهی و صنعت را بخری و هر بلایی خواستی سرش بیاوری. خصوصیسازی اگر قرار بود از مسیر درستش هدایت شود باید صرفا مدیریت را میسپرد به بخش خصوصی و بخش خصوصی هم سودش را میبرد.

فاجعه این است که نیشکر هفتتپه با 50 سال سابقه و آن اقتصاد درخشان رسیده است به این حال و روز کنونی. رسیده به جایی که کارگری جوان جلوی دوربین و طی اعتصابی چند روزه اشک بریزد و اینطور وجودمان را آتش بزند. چرا باید برای خوزستانیهای خونگرم این اتفاقها بیفتد. تماشای این ویدئو در کنار ویدئوهایی که از آقازادهها در خارج از کشور منتشر میشود، در کنار خبرهایی که از رانتخواریهامنتشر میشود خیلی برایم دردناکتر است.

شما در رمان «تالار پذیرایی پایتخت» سراغ طبقه فرودست رفتید و از اصلاحات ارضی که آنها را از روستاها به شهر آورد و از کشاورزی به کارگری رساند نوشتید. فکر میکنید امروز مشکلات طبقاتی همچنان ربطی به اجرای آن سیاستهای غلط دارد؟

ربط که چه عرض کنم، دقیقا سرمنشأ همان است. همه مشکلات طبقاتی ایران همچنان منشأیی جز اصلاحات ارضی پهلوی ندارد. وقتی زمینها را به مردم بخشیدند هفت سالم بود و میدیدم که چطور کشاورزها با این ایده که تا کی کار کنیم و این شهریها بخورند زمینهایشان را رها کردند و به شهرها آمدند و شکل تازهای از نظام کارگری در شهرها شکل گرفت که هنوز هم همین شکل، زمینگیرمان کرده است. وابستگی به واردات گندم و کمبود غذا محصول همان جنس از اصلاحات بود. سردمداران اجرای آن ایده میگفتند ژاپن و کره را ببینید که چطور پیشرفت کردهاند؛ پیشرفت آمریکایی به چه درد میخورد؟ حالا مطمئن باشید اگر مثلا تنگه هرمز بسته شود و جنگ نفتی راه بیفتد اول همین کره و ژاپن سقوط میکنند. همان نوع اصلاحات باعث شد ما هیچوقت نه صنعتی باشیم، نه نفتی و نه کشاورزی. از این رو بود که میگفتم اتفاقا تحریمها فرصتی بود برای خودسازی ما. این رانتخواری خودیها بود که اقتصاد ما را فلج کرد. سالهای میانی دهه 60 اتفاقا همین را نوشتم برای روزنامه «کار و کارگر»؛ وقتی قیمت نفت سقوط کرد در آن مقاله نوشتم که با این وضع اقتصادمان شکوفا میشود. تیتر زدم: «سقوط نفت، آغاز شکوفایی اقتصاد ما». حالا ببینید وضع اقتصاد ما متاثر از همان سیاستهای غلط با رانتها و فعالیت چهار تا دلال سکه و ارز به فروپاشی نزدیک میشود.

در کتاب «زنی با کفشهای مردانه» هم دوباره سراغ کارگرها رفتید...

اتفاقا این کتاب، بیشتر مربوط است به وضع مطالبات کارگری امروز چون دقیقا اثری کارگری صنعتی است. اینجا نشان دادم که همان کارگرهای رمان «تالار پذیرایی پایتخت» با آن همه مشکلاتی که برایشان پیش آمد چطور رفتند و از کشورشان در جنگ حراست کردند. اینها را من به عنوان ناظری بیرونی ننوشتم. کارخانه خود ما به اندازه یک گروهان سرباز در جبههها داشت. همین کارخانه چنان نابود شد که یکی از نمادهای نابودی کارگرها در ایران باشد.

فکر میکنید مهمترین دلیل اینکه ادبیات داستانی ما به کارگران نمیپردازد، چیست؟

مساله این است که ما نویسندههایی که کارگری را از نزدیک درک کرده باشند نداریم.

نمونههایی هم که داریم، اغلب مربوط به ادبیات کارگری از نوع رئالیسم سوسیالیستی است، مثل آثار احمد محمود؛ جدای از این نوع ادبیات کارگری، چه انواع دیگری را در ادبیات داستانی ایران میتوان دنبال کرد؟

احمد محمود و تلاشهایش برای من بسیار قابل احترام است و از او آموختهام. اما معروفترین اثر او در این رابطه که «همسایهها» باشد، اثری است که انگار از کنار جاده به مسیر ملیشدن صنعت نفت نگاه کرده. خودش هیچگاه داخل آن پالایشگاه نبوده است. اشاره کردم که این خلا از اینجا ناشی میشود که نویسندههای ما از نزدیک شرایط کارگری را درک نکردهاند. نویسندههایی داشتهایم که دو ماه رفتهاند در کارخانهای کار کردهاند که به ادبیات کارگری بپردازند اما نتیجه، چشمگیر نبوده است. چون باید با آن فضا زندگی کنی که بتوانی بنویسیاش. تک و توک شاید آثاری منتشر شوند اما با یک گل بهار نمیشود. درباره بخش مربوط به سوسیالیسم سوالتان هم باید بگویم چون د استاننویسهای ما تحت تاثیر شوروی بودند طبعا ادبیاتی که میخواستند برای کارگران تولید کنند هم همین گرایش را برجسته میکرد. آنها عاشق ماکسیم گورکی بودند.

اما همین زندهیاد زنوزی جلالی به شما گفته بود ماکسیم گورکی ایران...

او البته وقتی گفت گودینی ماکسیم گورکی ایران است، نمیخواست بگوید من سوسیالیست هستم؛ این را صرفا به خاطر اینکه من هم مثل گورکی به ادبیات کارگری میپرداختم گفته بود.

نویسنده آن کارخانه خاطرهانگیز

محمدعلی گودینی، که حالا نویسنده رمان‌های درخشانی با موضوع ادبیات کارگری است، 12 سال کارگر کارخانه بوده است؛ کارخانه قدیم «قوه پارس» با آن ماکت بزرگ خاطره‌انگیز باطری (آن‌وقت‌ها باطری بود نه باتری) در مسیر جاده قدیم تهران ـ کرج. برای ما روزنامه‌نگارهایی که در کرج زندگی و در تهران کار می‌کردیم، آن ماکت باتری با رنگ آشنای زرد و سرمه‌ای‌اش که روی پشت‌بام کارخانه «قوه پارس» پهلو گرفته بود به جاده، یکی از نمادهای کارگری در مرکز بود. بین مردم هم باطری‌ها، هنوز به باتری معروف نشده بود و فی‌المثل همین محمدصادق علیزاده، دبیر گروه فرهنگ و هنر جام‌جم می‌گوید، پدربزرگش همچنان به باتری می‌گوید «قوه.»

گودینی می‌گوید در این کارخانه آن‌قدر سختی کشیده و محیط آلوده آسیب برایش به جا گذاشته که سال 1372 ازکارافتاده شده. همین‌هاست که تا ویدئوی مربوط به حرف‌ها و اشک‌های یکی از کارگران نیشکر هفت‌تپه را می‌بیند بغضش می‌ترکد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها