همین اول ماجرا نامش را بگذاریم آقای دوست. نباید اسمش را بنویسم. این خواسته خودش است. می‌خواهد تمام تلاشش را به کار بگیرد تا پاسپورتش نزد خودش بماند و به فهرست سیاه آنهایی که مدتی اجازه سفر ندارند، نپیوندد.
کد خبر: ۱۱۷۴۴۱۵
تا کربلا راهی نیست

نامش را می‌گذاریم آقای‌دوست، اما شما گوشه ذهنتان بدانید نامش خیلی آشناست. نامش لااقل برای ما ایرانی‌ها با هر دین و مسلکی آشنا و زیباست و گوشه‌ای از قلبمان را به خود اختصاص داده است. نامش شاید او را این همه به عشق کربلا گره می‌زند، اما نه... آن‌طور که می‌گوید آنها قافله‌ای هستند که با هر نامی در راه عشق تن به خطر می‌دهند، تازه این که خطر نیست، این بازی شیرین عاشقی است...

آغاز ماجرای آقای دوست

با آقای دوست در فضای مجازی آشنا شدهام. آقای دوست اولش یک سوال بزرگ بود. سوال بزرگی که با دیدن عکسهای انتخابی و مطالبی که به اشتراک میگذاشت، در من ایجاد شد. از علامه طباطبایی گرفته تا آیتا... جوادیآملی و حرفهایی از سیدمرتضی آوینی. نوشتههای عربی زیر متنها میگفت آقای دوست عرب است، اما مطالبی که به اشتراک میگذاشت اما او را در نظرم ایرانیتر از خودم نشان میداد! برای خودم مساله را اینطور حل کرده بودم که شاید طلبه است، هر طلبه حوزه علمیه طبیعتا عربی میداند. کمی بیشتر جستوجو کردم. لوکیشن عکسهایش را دیدم و به نتیجه رسیدم، اطلاعاتی که او از خودش منتشر کرده میگوید اهل قطیف است، شهری تاریخی در عربستان سعودی. شهری شیعهنشین، با مردمانی که مذهبی مشترک با اکثریت مردم ایران دارند. آقای دوست شیعه است و دنبالکننده جریانهای فرهنگی و مذهبی در ایران.

شما علامه طباطبایی را میشناسید؟ این را با عربی دست و پا شکستهای برایش مینویسم و او به فارسی جواب میدهد! «بله. میشناسم. در حرفهایش حقیقتی هست که نمیتوانم دنبالش نروم.» یکییکی اسمها را میآورم و او حرف میزند. هر چه پیشتر میروم، در دلم بیشتر اعتراف میکنم که او ایران را میشناسد، از ایران بسیار میداند و من....

عکسهای تازه، حرفهای تازه

من نمیدانستم آنها سفرهای ممنوعه دارند. مثلا نمیتوانند به همین کشور خودمان بیایند و هر قدر هم دلشان برای حرم امام رضا(ع) پر بکشد، ممنوعیتها از پیش پایشان برداشته نمیشود. همینطور هم نمیدانم عراق جزو کشورهایی است که در لیست سیاه حکومت سعودی قرار گرفته و به آنها این اجازه را نمیدهد که راهی کربلا و نجف و کاظمین شوند. برای همین هم وقتی عکسهایش را میبینم که نوشته در راه رفتن به نجف است، همه چیز برایم خیلی عادی است. وقتی هم با تعجب از وجود شیعیانی در عربستان سعودی که به کربلا هم میروند حرف میزنم نمیتوانم بپذیرم که حق با آقای علیزاده، دبیر گروهمان است و مردم عربستان حق سفر به عراق را ندارند.

دو تا مساله دارم؛ اول اینکه اصلا چرا باید ممنوع باشد و دوم اینکه اگر ممنوع است، چرا آقای دوست به این سفر میرود! مساله اول که سیاسی است و برای من که مدام با اخبار فرهنگ و هنر و نهایتا هم سیاست داخلی کار دارم، هرچند روشن نباشد هم با یک جستوجوی ساده معلوم میشود. مساله دوم اما آقای دوست است که با خیال راحت عکسهایش را منتشر میکند، هرچند صفحهاش را خصوصی کرده و همه امکان دیدنش را ندارند، اما.... بالاخره میپرسم... شما اجازه رفتن به عراق را دارید؟ پاسخ چند استیکر خنده است. با حیرت مینویسم یعنی نه؟ جواب شفاف و روشن است: نه، آنها حق سفر به ایران و عراق را ندارند. اگر هم بروند گذرنامهشان ضبط میشود. سه سال از رفتن به سفرهای خارجی محروم میشوند، همینطور جریمه نقدی ده هزار ریال سعودی را هم باید بپردازند. آنها به این صورت مجازات میشوند تا یاد بگیرند قانون را رعایت کنند.

«پس چرا به این سفر میروی؟ مگر نمیدانی منع قانونی دارد و برایت دردسر درست میشود؟» آقای دوست باز هم استیکر خنده میفرستد. بعد هم مینویسد عشق ممنوعیت سرش نمیشود. به جملهاش فکر میکنم، به عشق از هر نوعش، به ذات عشق که واقعا ممنوعیت را نمیفهمد. برایش یک بیت از حافظ مینویسم: در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن/ شرط اول قدم آن است که مجنون باشی. آقای دوست میگوید مجنون است. اصلا سه سال هیچ، ده سال، ده سال هم هیچ، بگو یک عمر محدودیت سفر ارزشش را دارد که بزند به دل مسیر و خودش را به منزل معشوقش برساند.

میپرسم چطور میروی؟ میگوید چطور نروم؟

میپرسم چطور به عراق میروی؟ میگوید چطور نروم؟ مگر میشود نروم؟ از خانوادهاش میپرسم. بازهم جواب همان استیکرهای خنده است. مادرش ممنوعالسفر است، خالهاش، چند فامیل دیگرش. همه آمدهاند عراق و لو رفتهاند. حالا هم بیهیچ ناراحتی دوران محکومیت ممنوعالسفریشان را میگذرانند و تشویقش هم کردهاند که پا در مسیر بگذارد که بیخیال ممنوعیتها راهی کربلا شود.

آقای دوست و دوستانش و همه آنها که به این محدودیت و تبعاتش اهمیتی نمیدهند، به یکی از کشورهای اطرافشان سفر میکنند و از آنجا هم میزنند به مسیر عراق. یکی دو هفته میمانند، با مردم ایران و دیگر کشورها پیاده راه میروند تا کربلا، برسند به نجف. شب در خانه کسانی که نمیشناسندشان میخوابند و بعد هم به خانه برمیگردند تا اگر لو رفتند، جریمه بشوند، بنشینند گوشه قلبشان و خاطرههای روزهای کربلا ـ نجف را دوره کنند.

آقای دوست آرزو دارد رابطهشان با ایران برگردد به حدود دو دهه پیش که میانه دو کشور بد نبود، که آنها در ایران هفته فرهنگی برگزار کردند. که هر قدر دلشان خواست رفتند قم و مشهد. که در ایران نفس کشیدند. که تلاش کردند فارسی حرف بزنند. که... برایش مینویسم آی سیاست لطفا خوشیهای کوچک آقای دوست را به او برگردان. و هر دو با استیکر خنده جواب هم را میدهیم. آقای دوست مینویسد انشاءا... .

نمیدانم الان او عراق است یا برگشته عربستان. لو رفته و پاسپورتش را تحویل داده و دارد ریال عربستان میشمارد که جریمهاش را بپردازد یا کنار مادر، همسر و فرزندش از لحظههای خوب سفر میگوید. باید حتما از او بپرسم عاقبت این سفر عاشقانه به کجا رسیده، هرچند برای او سفر مهم بود نه خطرات احتمالیاش. زیارت آقای دوست قبول.

دنیای کوچک غرب‌زده ما

می‌توانید با من موافق نباشید. می‌توانید به هر چه دلتان خواست محکومم کنید، اما ما جوانان ایرانی اغلب در شناخت جهان اطرافمان همین دنیای کوچک غرب‌زده را داریم. وقتی می‌خواهیم دنیا را بشناسیم و روشنفکر باشیم، اولین مقصدمان غرب است. اگر قرار باشد از علمای شیعه و روشنفکران در کشورهای اطراف، یعنی همین همسایه‌های خودمان حرف بزنیم، هیچ چیزی برای گفتن نداریم. همین که حرف فکرهای تازه به میان بیاید، سراغ کشورهای غربی می‌رویم و آنها را تکرار می‌کنیم، کپی می‌کنیم، اما از کشورهای اطرافمان هیچ نمی‌دانیم. از جهان همسایگان خود هیچ نمی‌دانیم. اگر بخواهیم زبانی یاد بگیریم می‌رویم سراغ انگلیسی و فرانسوی و .... اما عربی‌دانی برایمان مهم نیست که هیچ حتی اغلبمان به آن می‌خندیم. ترکی استانبولی نمی‌دانیم و چنان در تفاخر به خودمان دلگرمیم که حواسمان نیست، همین کشورهای همسایه اول ما را رصد می‌کنند و بعد هم غرب را. که همین کشورها ما را می‌شناسند، بررسی‌مان می‌کنند و غلط‌ها و درست‌هایمان را خوب تحلیل می‌کنند. کاش همه‌مان با آقای دوست‌های بیشتری آشنا شویم و یاد بگیریم جهان پیرامون خود را عمیق‌تر تماشا کنیم.

زینب مرتضاییفرد

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها