در بیست‌ویکمین قسمت از فصل چهارم «هزار داستان» مطرح شد

یک برنامه تلویزیونی متحولم کرد

بیست و یکمین قسمت از فصل چهارم «هزار داستان» با اجرای چنگیز جلیلوند و با قصه زندگی مردی که پس از این‌که مدتی در جبهه به عنوان راننده آمبولانس حضور داشته تصمیم می‌گیرد به هر نحو از ایران مهاجرت کند اما درگیر اعتیاد شده و طی اتفاق عجیبی به زندگی بازمی‌گردد، دوشنبه 7 آبان‌ماه روی آنتن شبکه نسیم رفت.
کد خبر: ۱۱۷۳۸۴۵

به گزارش روابطعمومی برنامه «هزار داستان»، در ابتدای این قسمت از برنامه چنگیز جلیلوند پس از صحبتهای کوتاهی درباره مهمان برنامه از داریوش بادر خواست وارد استودیو شود و از او خواست داستان زندگیاش را بگوید.

داریوش بادر در ابتدا با اشاره به برخی مباحث روانشناسی گفت: در دوران کودکی و نوجوانی بسیار پر شر و شور بودم زیرا خیلی دوست داشتم مورد توجه قرار بگیرم و همه مرا ببینند. پدرم برای اینکه انرژی مرا کنترل کند به پیشنهاد دوستانش تصمیم گرفت مرا به کلاسهای ورزش رزمی بفرستد و کاراته یاد گرفتم که خیلی به من کمک کرد. 20 ساله و در حین خدمت سربازی بودم که به صورت داوطلب به جبهه رفتم زیرا معتقد بودم این مساله ناموس و وطن و غیرت است.

او ادامه داد: در دوره آموزشی بودم که اعلام کردند داوطلب میخواهند برای جبهه و من اولین نفری بودم که دستم را بلند کردم. دو راه بیشتر نداشتم یا باید از خدمت سربازی فرار میکردم یا باید به جبهه میرفتم و خودم دوست داشتم به جبهه بروم. ابتدا در خط مقدم راننده مینیبوس و بعد راننده آمبولانس شدم. نمیتوانم بگویم نمیترسیدم ولی در آنجا با آدمهای بسیار بزرگی آشنا شدم.

بادر افزود: بعد از پایان جنگ تصمیم گرفتم ادامه تحصیل بدهم اما شرایطش فراهم نشد. به دنبال رویاهایم تصمیم گرفتم به خارج از کشور بروم. پاسپورت داشتم بنابراین ابتدا به رفتم سنگاپور و از آنجا به پاکستان برگشتم. یک سال در پاکستان بودم و مشکلات زیادی برایم پیش آمد. قاچاقچی پاسپورتم را گرفت و پس نداد و بیپاسپورت ماندم. ناچار شدم با یک پاسپورت جعلی و به صورت قاچاقی به انگلیس بروم. روزی که قصد رفتن به انگلستان را داشتم وقتی به فرودگاه لندن رسیدم همزمان بود با اتفاقی که برای یک هواپیمای پان امریکن افتاده بود و فرودگاه پر از پلیس بود. از ما پاسپورت خواستند، پاسپورت من اسپانیایی بود ولی وقتی یکی از ماموران با من اسپانیایی حرف زد نتوانستم جواب بدهم و فهمیدند که پاسپورتم جعلی است و به مدت شش ماه به زندان افتادم. زندانی که شرایط بسیار سختی داشت و تمام زندانیها خلافکارهای حرفهای و ترسناکی بودند. شرایط زندان به قدری سخت بود که بارها درخواست کردم مرا دیپورت کنند تا به ایران برگردم. پنج ماه از زندانی بودنم گذشته بود که با حضور وکلا و ماموران UN توانستم بیرون بیایم اما پاسپورت نداشتم و به ناچار دوباره یک پاسپورت جعلی فراهم کردم تا بتوانم خودم را به سوئد برسانم. زمانی که در سوئد بودم هیچوقت نتوانستم خودم را یکی از آنها بدانم. تا اینکه بعد از مدتی با الکل آشنا شدم. در یک مهمانی مشروب سرو میکردند و به من پیشنهاد کردند که بخورم. با اولین مصرف الکل احساس ترس و خجالتی که همیشه همراهم بود از بین رفت و الکل یک درپوشی شد روی ترسهایم. مدتی توانستم به این طریق زندگی کنم.

او عنوان کرد: بیماری اعتیاد یک نوعی از بیماری است که هنوز هم کاملا شناخته شده نیست، جسم و روح و روانت را تحت تاثیر قرار میدهد. در ابتدا به الکل معتاد شدم و پس از آن به سراغ مواد مخدر رفتم.

مهمان برنامه «هزار داستان» در ادامه گفت: اعتیاد یک بیماری کشنده است. ترک کردن ساده است اما در ترک ماندن خیلی کار سختی است. من هشت بار ترک کردم اما بعد از مدتی به دلیل فشار تنهایی و بیکسی و اندوه دوباره به سراغش میرفتم. تا اینکه یک برنامه تلویزیونی من را متحول کرد. یک روحانی رو به صفحه تلویزیون میگفت که برادران و خواهران من عاشق شوید. عاشق خداوند شوید، چون عشق ویرانگر است و همیشه در خرابهها و ویرانههاست که گنجها را پیدا میکنید. تو یک آدم زمینی هستی که قدرتی نداری تا از خودت حرکتی بکنی، پس چرا از انبیا و امامان نمیخواهی کمکت کنند.» او انگار داشت با من حرف میزد. حال و هوای خیلی عجیبی بود. در همان لحظه فریاد زدم یا حسین. هم گریه میکردم و هم داد میزدم. از فشار زیاد بیهوش شدم. بعد از چند ساعت که به هوش آمدم انگار خداوند دخالت کرد و یک شانس دیگر
به من داد.

newsQrCode
ارسال نظرات در انتظار بررسی: ۰ انتشار یافته: ۰
فرزند زمانه خود باش

گفت‌وگوی «جام‌جم» با میثم عبدی، کارگردان نمایش رومئو و ژولیت و چند کاراکتر دیگر

فرزند زمانه خود باش

نیازمندی ها